به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 38
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    Smile تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه

    من 27 ساله و شوهرم 29 سالشه. 3 ساله ازدواج کردیم.
    یک ماه آشنایی. سه ماه عقد.
    اولش فکر می کردم همه مشکلاتمون به خاطر خونوادشه. الانم همینطوره ولی اگه خودش یکم مرد بود یکم عاقل تر بود می فهمید چه پدر و مادر خودخواه و مزخرفی داره.
    دو تا خواهر داره یکیشون 10 ساله ازدواج کرده که با دخالت های خونوادش دارن جدا می شن. دومی هم تازه عقد کرده که بازم با دخالت های خونوادش به مشکل و قهر و دعوا خوردن. با مشکلاتشون زندگی ما رو هم از اونی که بود بدتر کردن.
    خانوادش به شوهرم میگن ببین این دامادامون چقدر بدن! تو و ما چقدر خوب بودین واسه زنت! در حالی که هیچ کاری هیچ وقت برای پسرشون نکردن. هیچ کار. حتی اونو واقعن آدم هم حساب نمی کنن. ولی هر سه بچه شون رو عادت دادن که در مقابل پدر و مادرشون وظیفه دارن! شوهرم میگه عزیزترین آدم واسش مادرشه و فقط حرف اونو قبول داره. ولی نمی گه مادرم گفته میگه خودم اینطوری فکر می کنم!
    اونا خیلی هم وحشتناک نیستن. به پسرشون اصن وابسته نیستن با اینکه تک پسره. ولی شوهر من خیلی اونا رو درست و الگو می دونه. اون ها خسیس، خودخواه اند. مثلا یکی از بچه هاشونو تو 5 سالگی کشتن چون حال نداشتن بهش غذا بدن!! وقتی شوهرم گریه می کرده می ذاشتنش توی یه اتاق در رو روش می بستن وقتی چند ماهه بوده! تولد بچه هاشون یادشون نیست!! با این حال شوهر من باور داره که فقط مادرشه که دوستش داره!
    1. شوهر من دروغ گو و چاخانه.(در حد مسایل روزمره) می خواد خودش رو مرموز نشون بده و هیچ وقت کاراش رو برای من توضیح نمی ده. چون مرده و من زنم!
    2. عقده ی احترام گذاشتن و تعریف و تمجید شدید داره.
    3. شوهر من با سیاست با همه رفتار می کنه. حتی تو صمیمی ترین لحظات زندگیمون، حساب شده حرف می زنه و از هر حرکتی منظور داره.
    4. شوهر من می خواد به من ثابت کنه خیلی مرده با قلدری و دستور دادن و امر کردن.
    5. عصبی و فوق العاده حساسه. به هر حرفی و هر حرکتی عکس العمل نشون می ده.
    6. به شدت کینه ایه.
    7. به شدت لجبازه و یه دنده ست. بعد از قهرهامون همیشه من منت کشی می کنم.
    8. شوهرم می ترسه به من محبت کنه. می ترسه پر رو بشم. همیشه مواظبه، احتیاط می کنه. اگر یه کاری تو خونه انجام می ده روزی هزاربار منت میذاره که مبادا برای من عادی بشه.
    9. سعی می کنه با تحقیر من، من رو کوچیک کنه و بزرگی خودش رو نشون بده.
    10. در روابط زناشویی مون گرمه ولی من باید 100 برابر بیشتر به اون رسیدگی کنم و اون حتی نوازشم هم نمی کنه.
    11. با من برای خرید و گردش بیرون نمیاد و اگر هم بیاد کلی منت میذاره که لطف کردم اومدم.
    12. هر دومون تا هفت و هشت غروب سر کار هستیم. حقوق من خرج خونه میشه.بعدش هم کارای خونه با منه. (گاهی با منت زیاد کمک محدود می ده)
    13. همیشه می گی تو هیچ کاری نمی کنی ولی من همش سگ دو می زنم برای زندگیمون!!
    14. تنبله. اهل کار نیست ولی با این حال سر کار می ره! بعد از سه سال تازه داره یه کار ثابت پیدا می کنه. ما اولش دوتا دانشجو بودیم. پدر و مادرم وسایل زندگیمونو تهیه کردند ولی مشکلات ماالی و قرض و قسط و وام و ... داریم برای پول پیشه خونه و ...


    مشکل اصلی ما اینه که من احترامٍ، محبت و آرامش میخام!
    من نمی خوام دروغ های خونوادش رو راجع به داماداشون باور کنه و بعد خیال کنه چه گلی به سر من زده.
    خیلی بی جنبه است.
    ما الان قهریم.
    من سه سال جنگیدم. نمی خوام زندگیم رو از دست بدم. رختخوابش رو جدا کرده، شام نمی خوره و فقط با مادر و خواهرش تماس داره.
    حرف زدن و توضیح دادن براش هیچ فایده ای نداره.
    ....
    خیلی طولانی شد. ببخشید. من دفعه اولمه میام.

    چه کار کنم؟ برم منت کشی؟
    هر بار میام براش توضیح بدم میگه تو فکر می کنی زیادی می فهمی!
    من می ترسم.
    کمکم ککنیـــــــــــــــن. خواهش می کنم

    من احساساتیم.
    دوستش دارم.
    ساده ام، معمولا دروغاش رو باور می کنم.
    .....
    بزرگترین اشتباه زندگیم این بوده که سعی کردم بهش نشون بدم که خونوادش دوستش ندارن! از راه مقایسه با پدر و مادر خودم و بقیه آشناها و فامیل و دوستان.
    هر چی بدیهاش رو بیشتر بهش نشون دادم باعث شد از من سرد بشه و به اونا نزدیک تر بشه!
    میگه این تو هستی که اونا رو دوست نداری.
    ------
    من از پس مادرش برنمیام! اون خیلی سیاست داره و حسود و دروغگوست. از همه بدتر خودش و مادرش مظلوم نمایی شدید دارن! چندتا چهره دارن!
    گاهی منم گول می خورم.
    به مادرش زنگ زدم و گفتم دیگه نمی تونم زندگی کنم.
    حالا اون با خواهر و مادرش متحد شدن علیه من. اوضاع خیلی بدتر شد.
    به مادر خودمم زنگ زدم جلوی شوهرم و گفتم میخام برگردم خونه با شوهرم صحبت کرد. بی نتیجه.
    حالا می گه تو که آبروی منو بردی دیگه هیچی برام مهم نیست. تا آخرش برو!

    نمی خام ازش جدا شم. می خوام خوشحال باشم. اگه من خوشحال باشم شوهرم فکر می کنه زن ذلیل شده. دنبال دلیل می گرده که چی کار کرده دیگه انجامش نده!
    اگه من بگم "چشم" در حالی که راضی نیستم احساس مردونگی می کنه. فقط همین رو تو زندگی میخواد.
    زنی که جلوش خم و راست بشه . فقط بگه چشم و در ضمن ناراحت هم باشه. چون اگر خوشحال باشه خطرناکه!

    هر چی خونواده من بیشتر به من و اون محبت می کنن، بیشتر از اونا بدش میاد.
    همش جبهه داره.
    می خواد تلافی کنه. میخواد بگه فکر نکن که خونواده تو هم خوبن.
    هر چی که مامانم براش می خره ایراد میگیره و استفاده نمی کنه یا به روی خودش نمی یاره.
    مث گربه چنگ میندازه! وقتی محبت می بینه.
    اگه بهش بگم دوستش دارم همش مراقبه ببینه چی ازش می خوام!
    هیچ وقت چیزی ازش نخواستم. نه پول داره، نه وقت آزاد، نه هیچی!
    چی می تونم ازش بخوام مگه؟ جز یه بغل گرم بدون اینکه دستور بده بشین اینجا از اون جا پاشو، برام آب بیار.
    به خدا من تو خونمون هیچکی تا حالا بام اینطوری حرف نزده.

    من فوق لیسانسم. کار خوبی دارم. از اون تو قیافه سرم. خونواده و فامیل بهتری دارم. پدر بزرگ من استاد دانشگاه بودم. پدرم خارج از ایران درس خونده. پدر اون دیپلمه. پدربزرگش نونوا.
    من هیچ وقت به این چیزا اهمیت ندادم. محبت و احترام گذاشتن به درس و کلاس نیست، به انسان بودنه.
    لطفن یکی به من بگه چه کار کنم که سرم هوار نکشه، بهم دستور نده! قدر تلاشم رو بدونه. نظرم رو بپرسه . بهم محبت کنه!

  2. کاربر روبرو از پست مفید she تشکرکرده است .

    ارزو ایمانی (دوشنبه 09 بهمن 91)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    46
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه

    عزیز دلم چه دل پر دردی داری ...

    خوب خودت خدا رو شکر یکی از بزرگترین ایرادهات رو متوجه شدی که: بزرگترین اشتباه زندگیم این بوده که سعی کردم بهش نشون بدم که خونوادش دوستش ندارن! از راه مقایسه با پدر و مادر خودم و بقیه آشناها و فامیل و دوستان.
    هر چی بدیهاش رو بیشتر بهش نشون دادم باعث شد از من سرد بشه و به اونا نزدیک تر بشه!


    این همه از بدی های همسرت و خانواده اش گفتی و لیست کردی و شمردی حالا یه لیست دیگه از خصلت های خوب همسرت بگو لطفا ... فقط میشه درستش کرد ... تو این چند خطی که نوشتی عزیزم خودت هم برخوردهات کم اشتباه نداشته ...
    همه را دوست میدارم و همه دوستم میدارند

    او که به ظاهر دشمن است، از در دوستی در می آید، بسان حلقه ای طلائی در زنجیر خیر و صلاح من


    فلورانس اسکاول شین

  4. 4 کاربر از پست مفید malakeh تشکرکرده اند .

    malakeh (چهارشنبه 04 بهمن 91)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    Smile کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!

    شوهر من عقده ی دستور دادن و چشم شنیدن داره. نه توی خانواده اش آدم حسابش کردن نه هیچ ویژگی ممتازی داری. قیافه، کار، پول، اطلاعات عمومی یا توانایی خاصی.
    این از نظر خودشه البته. من همینطوری هم کلی دوستش دارم.
    دو روز پیش سرکار بودم که بهم زنگ زد و دستور داد که همین الان به دوستش زنگ بزنم چون اومدن تهران و دعوتشون کنم تا نرفتن شهرستان برای شام.
    من هم توی جلسه بودم. چندبار گفت همین الان بهت می گم زنگ بزن!
    نیم ساعت بعدش بهش زنگ زدم گفتم دیگه خسته شدم از لحن دستوری اش! باید نظر من رو هم بپرسه ! من تا غروب سر کارم و توی هفته نمی تونم مهمون راه بندازم.
    بعدشم ما چون اوضاع مالی خوبی نداریم من تا حالا (بعد از 3 سال) هنوز هیچ کدوم از فامیل هام رو که چند دفعه خونشون رفتیم دعوت نکردم. هیچ کدوم از دوستای خودم رو دعوت نکردم. ولی این دوست شوهرم برای بار چهارم هستش که میخان بیان.
    به شوهرم گفتن (با تندی) که به دوستش زنگ نمی زنم!
    وقتی دوستای شوهرم میان خونمون، شوهرم میگه ببین من چقدر خوبم!چقدر دوست دارم! چقدر اجتماعی ام! تو هیچ کسی رو نداری که بیاد خونمون!
    منم تلفنی گفتم که منم کس و کار دارم، دوست دارم، اگه نوبتی هم باشه نوبت اونهاست!
    بعد که غروبش اومدم خونه خواستم باهاش حرف بزنم شروع کرد به داد و قال و سر و هم بندی ماجرا و مظلوم بازی و می زد توی سر خودش که من زنش نیستم! به حرفش نیستم! نمیگم چشم! من زنم اون مرده! من باید مطیع اون باشم! من تا حالا هیچ کاری براش نکردم و من درکش نمی کنم و ...

    بعدش من زنگ زدم به مامانش. گفتم با پسرت نمی تونم زندگی کنم. گفتم که حتی نمی تونیم با هم حرف بزنیم! گفتم اون منو آدم هم حساب نمی کنه که نظر منو بپرسه! همش حرف حرف خودشه اگه نگم چشم، هوار می کشه!
    مامانش هم گفت تو اینطوریش کردی!!!!!!! اینطوری نبوده!!!!!!!!!!!
    منم ناامید زنگ زدم به مامان خودم! برای اولین بار جلوی همسرم ازش شکایت کردم به مامانم و گفتم فردا برمی گردم خونمون!!!!
    مامانم با شوهرم حرف زد. اونم مظلوم نمایی کرد. مامانم بهش گفت خواسته هاتون رو روی کاغذ برای هم بنویسین اگه نمی تونین با هم حرف بزنین!!!!! شوهرم هم قبول کرد.
    فقط نوشت که تو منو درک نمی کنی!!!!!!!!!!!
    می ترسید بنویسه!!! می توسید ازش استفاده ای بخوام بکنم!!! چون خودش هزارتا منظور داره از هر کاری!!!!!!!!!!!!!!!!

    بعدش هم بازم داد و بیداد کرد. من دوباره زنگ زدم به مامانم. گفتم فایده ای نداره من میام خونه!!! شوهرم هم گفت برو حالا که آبروی منو پیش خونوادت بردی دیگه تا آخرش برو!!!!!
    گفت که من از تو شاکی ترم. من هم گفتم پس اصلن خودت برو!!!! گفت نمی رم!
    بعدش هم قهر بودیم ولی پیش هم خوابیدیم! و اعصاب جفتمون خرد بود!
    ولی فرداش که اومد خونه با آرامش با مامانش حرف زده بود.
    بهش گفتم برای شام خرید کنه نرفت.
    شام هم براش آوردم نخورد.
    هیچی حرف نزد و برای اولین بار بعد از 3 سال رختخوابش رو جدا کرد و خوابید.
    مطمئنم که مادر و خواهرش مث همیشه دارن بهش خط میدن و بدتر از همیشه.
    به من بگین لطفن که باید چه کار کنم؟
    امروزم به بی اعتنایی ادامه بدم؟
    برم منت کشی؟
    براش نامه بنویسم؟ اهل نامه خوندن نیست!

    من فقط می خواستم که موضوع حل بشه!
    ولی اون می خواد ثابت کنه که مقصر منم!!!!!!!!!!!!!!
    خدایا


    ترجیح می دم جدا بشم تا کسی سرم داد بکشه، بهم دستور بده، بهم دروغ بگه (اهل دروغه) و من هیچ اختیاری نداشته باشم!!!!!!!!

    اون به من اهمیتی نمی ده و فقط مامانش رو قبول داره!
    تو رو خدا یکی کمکم کنه!!! خودم پای مادرشوهرو وسط کشیدم! اون خیلی وحشتناکه! هر کاری از دست اون و خواهر شوهرم بر میاد!!!!

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array

    RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!

    نقل قول نوشته اصلی توسط she
    شوهر من عقده ی دستور دادن و چشم شنیدن داره. نه توی خانواده اش آدم حسابش کردن نه هیچ ویژگی ممتازی داری. قیافه، کار، پول، اطلاعات عمومی یا توانایی خاصی.
    خیلی هم خوب نیست ادم در مورد کسی که خودش انتخابش کرده اینجوری حرف بزنه ها

    اگه به نظرت همسرت کمی خودکم بینه و دوس داره به نظراتش اهمیت داده بشه خب چه اشکالی داره بجای اینکه مادرش و خواهرش نظراتش رو مهم بشمرن شما مهم بشمر و انجامشون بده

    شاید همسرت واقعا فکر میکنه تنها مدل حرف زدن همینه و بلد نیست یا یاد نگرفته خواهش کنه شما یادش بده . روزی که روز خوبتونه بهش بگو که دوست داری به حرفها و نظراتش احترام بذاری و هر کاری دوس داره انجام بدی اما اگه لحن درخواست کردنش ملایم تر باشه با رضایت خاطر و آرامش بیشتری میتونی کاری که خواسته رو انجام بدی

  7. 2 کاربر از پست مفید ساحل75 تشکرکرده اند .


  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!

    آره درست می گی. ولی من الان واقعن عصبانی هستم.
    پدر شوهرم هم همین مدلی حرف میزنه. با لحن تند و دستوری.
    من 3 ساله نتونستم به شوهرم یاد بدم نباید بهم دستور بده.
    به خصوص وقتی احتمال می ده من ممکنه مخالفت کنم بدتر و تندتر امر و نهی می کنه.
    اگر براش توضیح بدم می گه تو فکر می کنی بیشتر از من می فهمی!

    ممنونم از این که وقت گذاشتی و جواب دادی
    من حالم اصلن خوب نیست.
    هر موضوع کوچیکی زندگیمون رو بهم می ریزه!

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array

    RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!

    خب شوهرت یاد گرفته و فکر میکنه این مدل حرف زدن فقط درسته

    تنها راهی که شما میتونی این موضوع رو حلش کنی اینه که با ارامش و بدون هیچ لجبازی کم کم اوضاع رو بهتر کنی

    همسرت چندین سال با این رفتار خو گرفته و انتظار زیادیه که بخوای تو سه سال تغییرش بدی . شاید شما هم یکسری خصلت ها داشته باشی که تو خونه ی پدریت یاد گرفتی و تغییرش برات سخت باشه .

    هیچ وقت از یه نفر نخواه خودش رو تغییر بده بلکه بهش بگو این رفتار تو توی این شرایط فلان حالت عصبی رو برام پیش میاره و براش بگو که چه حس بدی داری از رفتاری که آزارت میده

    باید صبور باشی عزیزم

  10. کاربر روبرو از پست مفید ساحل75 تشکرکرده است .


  11. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید.. قهریم..زندگیم داره نابود میشه

    مرسی مرسی مرسی خانوم malake
    حق با شماست. توی این 3 سال هر کاری کردم نتیجه برعکس گرفتم.
    اون میگه تو خونواده منو دوست نداری. میگه عزیزترین آدم واسش مامانشه و هر کاری اون بخواد انجام می ده.

    می گه فامیل های تو برام مهم نیستن. دوستم برام مهمه و هربار بیاد تهران من دعوتش می کنم.
    می گه چون تو زن هستی هر چی من میگم باید مطیع باشی. میگه همه ی زن ها همین طورند.
    اون بعد از خونوادش رفیق باز هم هست.

    خوبی هاش:
    1. معتاد نیست.
    2. اهل دختربازی و این حرفا نیست.
    3. با این که خیلی تنبله و به خاطر کار کردن سر من دائم منت می ذاره ولی همین که سر کار می ره و خرجمون روزمره رو درمیاره جای هزار شکرش باقیه! (میگه هیچ مردی به اندازه من کار نمی کنه و سختی نمی کشه! باید روزی هزاربار ازش تشکر کنم وگرنه می گه تو نمی فهمی، منو درک نمی کنی! )
    3. من دوستش دارم!

    چی کار کنم؟
    الان باید برم خونه؟
    یکی به من بگه باهاش چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    نمی دونم مادرشوهرم امروز دیگه بهش چی گفته؟ تا حالا اینقدر باهام سرد رفتار نکرده!
    بی اعتنا بمونم؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید she تشکرکرده است .

    ارزو ایمانی (یکشنبه 08 بهمن 91)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!

    به نظرت حالا که قهر هستیم باید چه کار کنم؟
    چون دائم با مادرش تماس داره نمی خوام اوضاع اینجوری باقی بمونه!
    می خوام هر چه زودتر آشتی کنیم!

    چه کار احمقانه ای کردم که خودم با دستای خودم به مادرشوهر زنگ زدم و خبردارش کردم!
    از مادرشوهرم می ترسم. اون زندگی دو تا دخترش رو بهم زده. با من تا حالا خیلی بد نبوده. از خونوادم حساب می بره و به پسرش هم خیلی وابسته نیست. ولی الان فرق می کنه دیگه!
    حتی به من زنگ نزد بگه اون همه پشت تلفن گریه می کردی حالت خوب شد یا نه!

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array

    RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!

    به نظر من باید خودت پیش قدم بشی واسه آشتی کردن چون اگه ادر شوهرت واقعا اونجوری که گفتی هست ممکنه نذاره همسرت برگرده طرفت . یه شاخه گل براش بخر و بهش بگو خودت از سر کار میری دنبالش

    گل رو بهش بده و بگو متاسفی که اینطوری شده و بگو چقدر واست مهمه و دوستش داری . بعدم بگو که این چند شب بدون اون خوابت نمیبرده و تنها جایی که بهت امنیت میده آغوش پر محبتشه

    امیدوارم دوستای پر تجربه بیان و راهنمایی های خوب بدن

  15. کاربر روبرو از پست مفید ساحل75 تشکرکرده است .


  16. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    RE: کاری کردم که مادرشوهر و خواهرشوهرم باهاش همدست شدند!

    همیشه منم که منت کشی می کنم.
    بدون اون واقعن خوابم نمی بره! :(
    دو سه هفته پیش سر همین موضوع دعوامون شد! من بهش گفتم شبا بیاد که با هم بخوابیم. براش گفتم که وقتی بغلم می کنه چقدر خوب و راحت می خوابم.
    اونم لج کرده. شبا تا ساعت 1 و 2 نمی خوابه. توی اینترنته با لپ تاپ یا پای تلویزیون یا میره حموم.
    می گه تو بچه ای که می خوای من پیشت بخوابم! می گه من که مادرت نیستم!
    می گه من یه عالمه کار مهم دارم که باید انجام بدم و نمی تونم شبا زود بخوابم!!!
    اگه بگم یه چیزی برام مهمه بدتر می کنه. مثل اینکه نقطه ضعف گیر بیاره.

    می دونم که اون حالا حالاها به سمت من نمیاد.

    کاش می تونستم بی اعتنا بمونم


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 تیر 96, 19:57
  2. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  3. پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 فروردین 93, 16:14
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.