من 27 ساله و شوهرم 29 سالشه. 3 ساله ازدواج کردیم.
یک ماه آشنایی. سه ماه عقد.
اولش فکر می کردم همه مشکلاتمون به خاطر خونوادشه. الانم همینطوره ولی اگه خودش یکم مرد بود یکم عاقل تر بود می فهمید چه پدر و مادر خودخواه و مزخرفی داره.
دو تا خواهر داره یکیشون 10 ساله ازدواج کرده که با دخالت های خونوادش دارن جدا می شن. دومی هم تازه عقد کرده که بازم با دخالت های خونوادش به مشکل و قهر و دعوا خوردن. با مشکلاتشون زندگی ما رو هم از اونی که بود بدتر کردن.
خانوادش به شوهرم میگن ببین این دامادامون چقدر بدن! تو و ما چقدر خوب بودین واسه زنت! در حالی که هیچ کاری هیچ وقت برای پسرشون نکردن. هیچ کار. حتی اونو واقعن آدم هم حساب نمی کنن. ولی هر سه بچه شون رو عادت دادن که در مقابل پدر و مادرشون وظیفه دارن! شوهرم میگه عزیزترین آدم واسش مادرشه و فقط حرف اونو قبول داره. ولی نمی گه مادرم گفته میگه خودم اینطوری فکر می کنم!
اونا خیلی هم وحشتناک نیستن. به پسرشون اصن وابسته نیستن با اینکه تک پسره. ولی شوهر من خیلی اونا رو درست و الگو می دونه. اون ها خسیس، خودخواه اند. مثلا یکی از بچه هاشونو تو 5 سالگی کشتن چون حال نداشتن بهش غذا بدن!! وقتی شوهرم گریه می کرده می ذاشتنش توی یه اتاق در رو روش می بستن وقتی چند ماهه بوده! تولد بچه هاشون یادشون نیست!! با این حال شوهر من باور داره که فقط مادرشه که دوستش داره!
1. شوهر من دروغ گو و چاخانه.(در حد مسایل روزمره) می خواد خودش رو مرموز نشون بده و هیچ وقت کاراش رو برای من توضیح نمی ده. چون مرده و من زنم!
2. عقده ی احترام گذاشتن و تعریف و تمجید شدید داره.
3. شوهر من با سیاست با همه رفتار می کنه. حتی تو صمیمی ترین لحظات زندگیمون، حساب شده حرف می زنه و از هر حرکتی منظور داره.
4. شوهر من می خواد به من ثابت کنه خیلی مرده با قلدری و دستور دادن و امر کردن.
5. عصبی و فوق العاده حساسه. به هر حرفی و هر حرکتی عکس العمل نشون می ده.
6. به شدت کینه ایه.
7. به شدت لجبازه و یه دنده ست. بعد از قهرهامون همیشه من منت کشی می کنم.
8. شوهرم می ترسه به من محبت کنه. می ترسه پر رو بشم. همیشه مواظبه، احتیاط می کنه. اگر یه کاری تو خونه انجام می ده روزی هزاربار منت میذاره که مبادا برای من عادی بشه.
9. سعی می کنه با تحقیر من، من رو کوچیک کنه و بزرگی خودش رو نشون بده.
10. در روابط زناشویی مون گرمه ولی من باید 100 برابر بیشتر به اون رسیدگی کنم و اون حتی نوازشم هم نمی کنه.
11. با من برای خرید و گردش بیرون نمیاد و اگر هم بیاد کلی منت میذاره که لطف کردم اومدم.
12. هر دومون تا هفت و هشت غروب سر کار هستیم. حقوق من خرج خونه میشه.بعدش هم کارای خونه با منه. (گاهی با منت زیاد کمک محدود می ده)
13. همیشه می گی تو هیچ کاری نمی کنی ولی من همش سگ دو می زنم برای زندگیمون!!
14. تنبله. اهل کار نیست ولی با این حال سر کار می ره! بعد از سه سال تازه داره یه کار ثابت پیدا می کنه. ما اولش دوتا دانشجو بودیم. پدر و مادرم وسایل زندگیمونو تهیه کردند ولی مشکلات ماالی و قرض و قسط و وام و ... داریم برای پول پیشه خونه و ...
مشکل اصلی ما اینه که من احترامٍ، محبت و آرامش میخام!
من نمی خوام دروغ های خونوادش رو راجع به داماداشون باور کنه و بعد خیال کنه چه گلی به سر من زده.
خیلی بی جنبه است.
ما الان قهریم.
من سه سال جنگیدم. نمی خوام زندگیم رو از دست بدم. رختخوابش رو جدا کرده، شام نمی خوره و فقط با مادر و خواهرش تماس داره.
حرف زدن و توضیح دادن براش هیچ فایده ای نداره.
....
خیلی طولانی شد. ببخشید. من دفعه اولمه میام.
چه کار کنم؟ برم منت کشی؟
هر بار میام براش توضیح بدم میگه تو فکر می کنی زیادی می فهمی!
من می ترسم.
کمکم ککنیـــــــــــــــن. خواهش می کنم
من احساساتیم.
دوستش دارم.
ساده ام، معمولا دروغاش رو باور می کنم.
.....
بزرگترین اشتباه زندگیم این بوده که سعی کردم بهش نشون بدم که خونوادش دوستش ندارن! از راه مقایسه با پدر و مادر خودم و بقیه آشناها و فامیل و دوستان.
هر چی بدیهاش رو بیشتر بهش نشون دادم باعث شد از من سرد بشه و به اونا نزدیک تر بشه!
میگه این تو هستی که اونا رو دوست نداری.
------
من از پس مادرش برنمیام! اون خیلی سیاست داره و حسود و دروغگوست. از همه بدتر خودش و مادرش مظلوم نمایی شدید دارن! چندتا چهره دارن!
گاهی منم گول می خورم.
به مادرش زنگ زدم و گفتم دیگه نمی تونم زندگی کنم.
حالا اون با خواهر و مادرش متحد شدن علیه من. اوضاع خیلی بدتر شد.
به مادر خودمم زنگ زدم جلوی شوهرم و گفتم میخام برگردم خونه با شوهرم صحبت کرد. بی نتیجه.
حالا می گه تو که آبروی منو بردی دیگه هیچی برام مهم نیست. تا آخرش برو!
نمی خام ازش جدا شم. می خوام خوشحال باشم. اگه من خوشحال باشم شوهرم فکر می کنه زن ذلیل شده. دنبال دلیل می گرده که چی کار کرده دیگه انجامش نده!
اگه من بگم "چشم" در حالی که راضی نیستم احساس مردونگی می کنه. فقط همین رو تو زندگی میخواد.
زنی که جلوش خم و راست بشه . فقط بگه چشم و در ضمن ناراحت هم باشه. چون اگر خوشحال باشه خطرناکه!
هر چی خونواده من بیشتر به من و اون محبت می کنن، بیشتر از اونا بدش میاد.
همش جبهه داره.
می خواد تلافی کنه. میخواد بگه فکر نکن که خونواده تو هم خوبن.
هر چی که مامانم براش می خره ایراد میگیره و استفاده نمی کنه یا به روی خودش نمی یاره.
مث گربه چنگ میندازه! وقتی محبت می بینه.
اگه بهش بگم دوستش دارم همش مراقبه ببینه چی ازش می خوام!
هیچ وقت چیزی ازش نخواستم. نه پول داره، نه وقت آزاد، نه هیچی!
چی می تونم ازش بخوام مگه؟ جز یه بغل گرم بدون اینکه دستور بده بشین اینجا از اون جا پاشو، برام آب بیار.
به خدا من تو خونمون هیچکی تا حالا بام اینطوری حرف نزده.
من فوق لیسانسم. کار خوبی دارم. از اون تو قیافه سرم. خونواده و فامیل بهتری دارم. پدر بزرگ من استاد دانشگاه بودم. پدرم خارج از ایران درس خونده. پدر اون دیپلمه. پدربزرگش نونوا.
من هیچ وقت به این چیزا اهمیت ندادم. محبت و احترام گذاشتن به درس و کلاس نیست، به انسان بودنه.
لطفن یکی به من بگه چه کار کنم که سرم هوار نکشه، بهم دستور نده! قدر تلاشم رو بدونه. نظرم رو بپرسه . بهم محبت کنه!
علاقه مندی ها (Bookmarks)