به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1387-5-13
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,119
    سطح
    40
    Points: 4,119, Level: 40
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    سلام،من 22 سالمه دانشجو.
    یه سوال برام پیشومده که گفتم اینجا مطرح کنم شاید دوستان بتونن راهنماییم کنن!
    من حدودا 6 ماه پیش از یکی از همکلاسی هام خوشم میومد یه جورایی مث بقیه نبود خیلی خوب بود و به دلم نشست،منم رفتم در مورد خودش و خونوادش تحقیقات زیادی کردم و به این نتیجه رسیدم که واقعا اون کسی رو که دنبالش بودم پیدا کردم.خب به هر نحوی که بود به کمک دوستام و دوستای اون رفتم و از خودش خواستگاری کردم و جواب مثبت گرفتم،من وضعیتم رو کاملا براش شرح دادم که شغل و خدمتم هنوز تکلیفشون مشخص نیست و اونم گفت که اینا واسه باباش مهمه.من با کمک عموم و دوستای مشترک عموم و بابای این دختره اون رو از باباش خواستگاری کردم که جواب باباش با بهونه ی اینکه می خواد دخترش درس بخونه منفی شد منم باز اقدام کردم کم کم داشت درست می شد و من چون با هاش رابطه ی تلفنی داشتم هر کاری میکردم اون رو هم در جریان کارام و نتایجش قرار می دادم و اون می گفت که می ترسه از اینکه باباش بفهمه که من باهاش حرف زدم هی میگفت که اون رو فراموش کنم و با این جملات که تو خوبی و من لیاقت عشق تو رو ندارم و..... ولی چون من اون رو خیلی دوس داشتم و نمی خواستم از دستش بدم خیلی اصرار به ادامه داشتم و هر بار متقاعدش می کردم تا اینکه بهم گفت که عشقم رو بهش ثابت کرم و حالا اونم می تونه من رو دوس داشته باشه،باهم خوب بودیم براش هدیه می خریدم دوسش داشتم ،دوسم داشت همه ی کلاس هم از این رابطه با خبر بودن تا اینکه بعد 3-4 ماه باز شروع کرد به آیه ی یاس خوندن که می خواد خودش بهم جواب منفی بده و می خواست که دلیل کارش رو نپرسم و چون میپرسیدم که چرا میگفت نمیونم ویا جوابای سر بالا میداد تا یه روز که داشتیم با هم تلفنی صحبت می کردیم داداشش الم شنگی به پا کرد و من برای اثبات این که این روابط خیابونی و الکی نیست دوباره اقدام به خواستگاری کردم و چون عموم قبل از خواستگاری به من گفت که باهاش تماس بگیرم که اگه بیایم داداشش آبرو ریزی نمیکنه و آگه میخواد باز الم شنگی به پا کنه با باباش صحبت کنیم ،منم تماس گرفتم که جوابش این بود که بابش فهمیده و تذکر سفت و سختی به دختره داده و اونم مجبور شده که همه چیو پیش باباش بگه باباش هم گفته که در جریان بوده و گفته که بهشون بگو دیگه نیان و این قضیه رو هم زودی تمومش کنه منم اگه راست اگه دروغ قبول کردم و به عموم گفتم که اوضاع از این قرار بوده و لی عموم اقدام کرده بود که باز همون جواب اولی رو گرفته بود حالا دختره به من می گه که خودش به باباش گفته که من نمی خوام ازدواج کنم و من می پرسم چرا میگه که بهت علاقه ای ندارم و واقعا من نمی دونم چی شد و نمیفهمم. اونی که می گفت دوست دارم کجا رفت؟ نمی دونم خیلی برام سخته فراموشش کنم.حالا هم این 1 ماهه که ازش خبر ندارم و جواب اس و تلفن هام رو نمیده .حالا میگید من چی کار کنم؟؟تو رو خدا اگه میشه به من بگین که این کارا یعنی چی واقعا؟؟ممنون میشم راهنماییم کنین آخه یه ترم دیگه باهم کلاس داریم منم ببینمش اوضاعم خراب میشه این ترمم به خاطر این موضوع مشروط شدم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 20 فروردین 88 [ 07:31]
    تاریخ عضویت
    1387-5-06
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    3,358
    سطح
    36
    Points: 3,358, Level: 36
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    عاشق جان چرا مي خواي عشقت يكطرفه باشه؟
    به هر دليل اون نميخواد اين رابطه ادامه پيدا كنه. زور كه نيست!
    چرا به زور مي خواي خودتو بهش تحميل كني؟
    رهاش كن اما فراموشش نكن
    اگر به تو علاقه داشته باشه برمي گرده
    اگر هم برنگرده لياقت ازدواج با تو رو نداشته

  3. کاربر روبرو از پست مفید پرنیان عاقلی تشکرکرده است .

    پرنیان عاقلی (دوشنبه 14 مرداد 87)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 88 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1387-5-05
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 26 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    نمی دونم کی گفته دخترا عاطفیند
    این داستان تو رو دقیقا یه دختر سر من آورد .نمی دونم اونا دل ندارند که ما رو این جوری به بازی میگیرند .باورت نمیشه اما تواین سه هفته ای که گفته ما به درد هم نمی خوریم و دیگه به هم اس ام اس و زنگ اینا نزنیم یه شب نبوده گریه نکنم و تو این مدت 5 کیلو وزن کم کردم.ام تو دانشگاه و جلوش خودمو شاد میگیرم که فکر نکنه ضعیفم .اون میگفت رابطه ی ما هوس نه عشق منم می خوام بهش ثابت کنم که عاشقشم .اون می گفت اگه به من اس ام اس می زدی فقط به خاطر این بوده که به من وابسته ای اگه چند مدت با هم رابطه نداشته باشیم تو منو فراموش میکنی و میری دنبال زندگیت اما از روزی که رفته تازه فهمیدم چه قدر دوسش دارم .تو هم نباید جلوش از خودت ضعف نشون بدی.قوی باشو به خدا توکل کن ان شاءالله همه چیز درست میشه.
    موفق باشی

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1387-2-28
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    4,081
    سطح
    40
    Points: 4,081, Level: 40
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 26 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط nakm
    نمی دونم کی گفته دخترا عاطفیند
    این داستان تو رو دقیقا یه دختر سر من آورد .نمی دونم اونا دل ندارند که ما رو این جوری به بازی میگیرند .باورت نمیشه اما تواین سه هفته ای که گفته ما به درد هم نمی خوریم و دیگه به هم اس ام اس و زنگ اینا نزنیم یه شب نبوده گریه نکنم و تو این مدت 5 کیلو وزن کم کردم.ام تو دانشگاه و جلوش خودمو شاد میگیرم که فکر نکنه ضعیفم .اون میگفت رابطه ی ما هوس نه عشق منم می خوام بهش ثابت کنم که عاشقشم .اون می گفت اگه به من اس ام اس می زدی فقط به خاطر این بوده که به من وابسته ای اگه چند مدت با هم رابطه نداشته باشیم تو منو فراموش میکنی و میری دنبال زندگیت اما از روزی که رفته تازه فهمیدم چه قدر دوسش دارم .تو هم نباید جلوش از خودت ضعف نشون بدی.قوی باشو به خدا توکل کن ان شاءالله همه چیز درست میشه.
    موفق باشی
    با سلام
    نظر پسرها دراوش اینکه دخترها عاطفی نیست (نظر من هم در اتدا همین بود) ولی بعداش فهمیدم چیزهای دیگه هم در میانه که ما ازاون بیخبریم مثل فشار خانواده و افکار و منش خانواده که در پاره از موارد از مادر شروع و توسط پدر ابراز میشه و در برخی موارد تصمیم گیرنده خود پدره
    و ....
    بهترین حالت اینه که یک مدت منظور 1 سال 2 سال نیست حداگثر 1 تا 2 ماه به نتایجی میرسی که حسابی شکه میشی
    چون دید منطقیت جای دید عشقولانتو گرفته و بهتر می بینه و می اندیشه
    پس هیچکاه در این مورد خاص (ازدواج) عجله نکن و زندگیتو با عقل و دید با شروع کن
    موفق و پیرو باشید

  6. کاربر روبرو از پست مفید pad_kay تشکرکرده است .

    pad_kay (سه شنبه 15 مرداد 87)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1387-5-13
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,119
    سطح
    40
    Points: 4,119, Level: 40
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    ممنونم از پاسخ ماتون.کاشکی بر میگشت پیشم چون خیلی دوسش دارم.

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 88 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1387-5-05
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 26 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    من واسه تو دعا می کنم مشکلتون حل بشه تو هم واسه من دعا کن
    با آرزوی موفقیت

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1387-5-13
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,119
    سطح
    40
    Points: 4,119, Level: 40
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    سلام،حالت رو میفهمم واقعا/
    چشم منم واست دعا می کنم که به عشقت برسی/

    موفق باشی

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 88 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1387-5-05
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 26 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    ممنونتم ,چه عجب یه هم درد تو این سایت پیدا کردم.جالب اینه که منم 22 سالمه.نکنه همه تو این سن یه شکست دارن؟!!!!!!!

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1387-5-13
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,119
    سطح
    40
    Points: 4,119, Level: 40
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    ببین من اون خانوم رو خیلی لوسش کردم/می دونی همیشه دخترای دوستش بهش حسودیشون می شد که من این همه می خوامش و نازش رو می کشم/
    حالا هم که غرورم رفته زیر سوال واقعا احساس وحشتناکی دارم تو چی؟؟؟
    چی شد که اینجوری شد؟؟؟؟؟

  12. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 88 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1387-5-05
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 26 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    منم خیلی نازشو کشیدم.قضیه ما رو همه بچه ها دانشگاه فهمیده بودن.حالا هم که بهم محل نمیده انگشت نما همه شدم .وضع کاملا غیر قابل تحمل شده .چند بار میخوستم برم انصراف بدم اما باز به خودم گفتم نباید از خودم ضعف نشون بدم.کم کم دارم افسرده میشم .به جز تو دانشگاه که نمیخوام جلو اونو دوستام تابلو شم با هیچکس نمی تونمم حرف بزنم.اونجا هم این قدر به خودم فشار میارم که تا میرسم خونه گریم شروع میشه.نمی دونم چه کار کنم.آخه چرا دخترا این قدر بی رحمند؟


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.