من و شوهرم نزدیکه چهار ساله که ازدواج کردیم و با وجود مشکلاتی که کم و بیش توی زندگیمون داریم احساس خوشبختی میکنیم.
مادرشوهر من حدود دو ماه پیش به رحمت خدا رفت. پدر شوهرم در حال حاضر تنها زندگی میکند و خواهر شوهر و برادرشوهر من کمتر سراغی از او میگرند و اگر هم سراغی بگیرند در حد سر زدن و تلفن زدن آن هم در حد چند روز یک بار است که البته بی وفایی خواهرشوهرم از برادر شوهرم خیلی بیشتر است. ولی به جای هر دوی آنها شوهر من مهربانی میکند, سر میزند, تلفن میکند.
هر روز غروب که شوهرم از سر کار برمیگردد به همراه من به خانه پدرشوهرم میرویم. بعضی روزها بعد از یک ساعت به خانه مان برمیگردیم اما بعضی روزها برایش آشپزی کرده و حتی برای نهار فردا هم غذا آماده میکنیم. گاهی نظافت کرده , اتو کشی, و کارهایی از این دست را انجام میدهیم. البته همه این کارها را با همسرم انجام میدهم و حتی قسمت اعظم کار را همسرم انجام میدهد.
اما مشکل من اینجاست که این روند زندگی خصوصی ما را تحت الشعاع قرار داده و زمانی را که من دوست دارم با همسرم به تنهایی در خانه خودمان سپری کنیم در خانه پدر شوهر و به همراه او سپری میشود. من دوست ندارم که هر روز به دیدن پدرشوهرم بروم. دوست ندارم بار زندگی او هم بر دوش ما باشد. به نظر من هفته ای دوبار برای سرزدن به او کافی است. اما نمیدانم چطور به همسرم بگویم که از این موضوع خسته شده ام و دلم میخواهد برای خودم زندگی کنم؛ بدون اینکه مسئولیت زندگی دیگری روی دوشم سنگینی کند.
راهنماییم کنید که چگونه بدون اینکه همسرم برنجد او را متقاعد کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)