به نام خدا و سلام خدمت همگی.من 29 سالمه 1.5 سال پیش عقد کردم شوهرم 30 سالشه و هنوز خونه خودمون نرفتیم. هردومون شاغلیم. از اولشم عاشق شوهرم نبودم ولی همکارام و سایرین انقدر از ایشون تعریف کردن که من قبول کردم. چند ماه بعد از عقد فهمیدم هنوزم عاشقش نیستم و الان هم همچین حسی دارم.شوهرم فوق العاده مهربون با احساس مودب پاک و باایمانه تقریبا از هیچی کم نمیذاره ولی مشکل من چیز دیگه س اینکه من از همه نظر از ایشون سرترم من فوق لیسانسم و ایشون لیسانس موقعیت شغلی من بهتره ظاهرم هم سرتره و از همه مهمتر خانواده م از لحاظ فرهنگی تحصیلات مالی و....از اونا بهترن.خانواده شوهرم آدمهای مهربونی هستند ولی اصلا به ما نمیخورن.اینا باعث شده من هرازگاهی افسرده بشم ومدام به این فکر میکنم که موقعیتهای خیلی بهتر داشتم.چندوقت پیش یکی از همکارهای شوهرم رو دیدم که از بچه های دانشگاه خودمون بود و از اون روز احساس افسردگی شدید دارم اون آقا از شوهر من خیلی سرتره و من مدام به اون فکر میکنم و اینکه من باید با چنین کسی ازدواج میکردم بدتر از همه اینکه اون آقا با دختری ازدواج کرده که از همه نظر از من پایینتره و من هر چند وقت یکبار هروقت چنین کسی رو میبینم دچار چنین حسی میسم و به هیچکس چیزی نمیتونم بگم فقط قرص ضدافسردگی مصرف میکنم فکر میکنم علتش اینه که شوهرم رو قبول ندارم حس میکنم شوهرم هیچی نداره که من بهش افتخار کنم خمیشه ایشون رو سرزنش و تحقیر میکنم و از خانواده ش پیش خودش بد میگم میدونم رفتارهام اشتباهه ولی هیچ دلخوشی ندارم لطفا کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)