سلام خانواده همسرم اصلا" بدرد رفت و آمد نمي خورن از بس كه با هم دعوا دارن . البته ما از اونها خيلي فاصله داريم و 6 ماه يكبار همديگر رو مي بينيم . وقتي به خانه اونها مي ريم روز اول همه چيز خوبه ولي از فردا همه به هم مي ريزند و دعواها زنجيره وار شروع مي شه و شوهر من هم پاي ثابت مشاجرات اونهاست . و وقتي كه دعواهاشون شروع مي شه مادر شوهرم ، منه بيچاره رو كه اصلا" دخالت ندارم رو هم نشانه مي گيره و جلوي خودم به شوهرم از من و خانواده ام كه يكبار بيشتر نديده بد مي گه .مثلا" ميگه برو بابا با اين خاونواده زنت كه روز خواستگاري ميوه هاشون نوبر نبود . يا روز بله برون كره روي سفره صبحونه كم بود باباي زنت از بس كه ساكت بود ما فكر مي كرديم لال شده قيافه مادر زنت فلانه و... هزار تا چرت و پرت ديگه كه خدا ميدونه و خودش هم مي دونه حرفاش دروغه و بهانه است . خدا رو شكر خانواده من از همه نظر بدتر نباشن بهتر از اونا هستن . خلاصه اخلاقاي بچه گونه و مسخره دارن .توي اين موقع ها شوهرم كاملا" به او پاسخ مي ده و يه حرفش رو بدون جواب نمي گذاره . من بازم سكوت مي كنم . ولي خيلي دلم شكسته خيلي .البته مادرشوهر من از اينكه همسرم خيلي دوستم داره و هوام رو داره حسادت مي كنه .و چند بار جلوي من به شوهرم گفته كه چه خبره خانمت آش دهن سوزي نيست! كه شوهرم به من مي گه كه مادرش حسادت داره و تو كار نداشته باش .حالا من مي خوام بدونم آيا من موظف هستم كه به خانه اونها برم و اينقدر توهين و تحقير بشنوم و با چشم گريون برگردم .نمي دانم اگه من اينقدر به چشم او بد هستم چرا داره پا در ميوني مي كنه كه خواهر كوچكتر من رو براي پسر خواهرش معرفي كنه ؟ ايا من بايد همين روال رو پي بگيرم .برم خونه اونها حرف بشنوم سكوت كنم .با چشم گريون برگردم؟البته خيلي عجيب اگه بگم مادر شوهر من تحصيل كرده است اين بيشتر موضوع رو دردناك مي كنه .من وقتي به خونه برمي گردم واقعا" تا هفته ها بيمار مي شم و دچار بي خوابي مي شم و شبها به گريه مي افتم و افسردگي پيدا ميكنم .اخه وقتي اين حرفها رو مي زنه انگار از رو يه كتاب سياه داره مي خونه .مي خوام بدونم كجاي دنيا گفته شده جايي كه آدم عذاب مي كشه حتما" بايد بره؟ من مي تونم شوهرم رو براي قطع ارتباط قانع كنم ولي نمي دانم چه كار كنم .لطفا" من رو راهنمايي كنيد .
علاقه مندی ها (Bookmarks)