ما یه سالیه عقد کردیم . 3 ماه اول نامزد بودیم . تو اون سه ماه شوهرم اصلا به مادرش وابسته نبود چون همه جوره امتحانش کردم .
اما به محض اینکه عقد کردیم گلایه های مادرش شروع شد که آی تنها شدم دیگه بجز پسرم کسی رو تو دنیا ندارم و از اینجور حرفا و شوهرمم هر روز بیشتر از دیروز درگیر و وابسته خونوادش شد .
به طوریکه اصلا واسش مهم نیست من دوست دارم کجا بریم مسافرت اگه خونوادش برن سفر منم مجبورم باهاشون برم حتی اگه کار داشته باشم یا حوصله نداشته باشم . تا حالا ازم نپرسیده تو هم دوست داری یا نه یا اصلا دوست داری کجا بریم . همش می گه زن باید دنبال شوهرش باشه .
کل هفته با مامانشیناست فقط 5شنبه و جمعه میاد و خونمون می مونه تو اون دو روز 4 دفعه کمه کمش به مامانش زنگ می زنه و خیلی ناراحت می شم وقتی هم که می گم اینقدر زنگ نزن می گه به تو ربطی نداره که چقدر زنگ می زنم . دلسرد شدم با این رفتاراش .
خودم 22 سالمه وشوهرم 28 سالشه و 4 تا خواهر شوهر دارم که خونه هاشون نزدیک مادر شوهرمه در هفته 4 -5 روزشو دختراش خونشونن .
کمکم کنید چون دارم خسته میشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)