دوستانی که تاپیکهای قبلی منو خوندن می دونن کهمشکلم باخانواده ی شوهرم چیه دیشب شوهرم با خواهراش نشستن صحبت کردن اونا هم برای تحریک اون دست گذاشتن رو اشتباه گذشته ی من . گفته بودم که قبلا شوهرم هرکاری می کرد به خواهر شوهرام می گفتم . میدونین ما توی فایمل خودمون اینو داریم مثلا زن داداشام وقتی پیش همیم از کارا و اذیتای داداشام برام می گن منم اصلا ناراحت نمی شم چون می بینم واقعیته تازه اگه کاری از دستم بر بیاد انجام می دم و به داداشامم تذکر می دم ولی مثلا آبجیم در مورد شوهرش یا من اصلا با خانواده ی خودمون حرف نمی زنیم چون دوس نداریم شوهرمون پیش خانواده ی خودمون سرشکسته بشه ولی اینا رفتن این حرفارو به شهرم گفتن البته اونم می دونسته که من میگفتم من ازش معذرت خواهی کردم و بهش قول دادم که دیگه اینکارو نکنم ولی اونا یه جوری براش حرف زدن که اگه زنت اینا رو به ما می گفته به همه گفته درصورتی که اینجوری نیس شوهر من یه دوس صمیمی داره که اون باعث ازدواج ما شد هر وقت منو می بینه میگه منو که نفرین نمی کنی من می دونم که شوهرت چه اخلاقای خاصی داره می دونم چقدر اذیت می شی و از این حرفا ولی منم بهش میگم عوضش دوستش دارم و بلاخره باکاراش کنار میام حالا یکی دوبار که
خواهر شوهرم هم بوده همین دوست شوهرم که یه مدت شریک هم هم بودن جلوی اون با شوهرم شوخی هایی کرده که خواهر شوهرم فکر کرده من از رفتارای شوهرم به اون چیزی گفتم حالا اینو کردن بهانه ضربه زدنشون به من من که از شوهرم حلالیت طلبیدم و قبول دارم که اشتباه کردم هرچند که گاهی اوقات بی توجهی های همسرم به زندگی مون خیلی طاقت فرساس ولی دیگه قول دادم راجع به اون اصلا باکسی صحبت نکنم می بینین خدا بخشیده همسرم بخشیده شاقلی نمی بخشه چه کار کنم ؟می ترسم