به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 اردیبهشت 88 [ 18:29]
    تاریخ عضویت
    1387-5-01
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,851
    سطح
    44
    Points: 4,851, Level: 44
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    سلام ...

    منو که یادتون هست ... بعد از اون جریان ها شک کردم که بهم راست گفته باشه که اون کارارو انجام داده ... بنابراین بهش زنگ زدم و ازش خواستم که راستش رو بهم بگه ... اون گفت تمامش دروغ بوده ... به خاطر این دروغ گفته که من ازش متنفر بشم ... ولی میگه نمی تونم باهت باشم چون عقیدم باتو فرق میکنه ... عقیده های مذهبی !!!

    توروخدا یکی بگه چیکار باید بکنم ... من نمی تونم فراموشش کنم ... خیلی واسم سخته ... اصلا کسه دیگه ای رو نمی تونم به جای اون در کنار خودم قبول کنم ... خواهش میکنم راهنماییم کنید.

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 اردیبهشت 88 [ 18:29]
    تاریخ عضویت
    1387-5-01
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,851
    سطح
    44
    Points: 4,851, Level: 44
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    اینم داستان من برای دوستانی که نمیدونند :

    " سلام به تمام دوستانی که اینجا برای محکم کردن پایه های زندگی همدیگر به هم کمک میکنند ...

    خسته نباشید ...

    راستش در نگاه اول به سایت شما احساس کردم که میتونم کل حرفای تو دلمو بگم ... خوب بریم سره اصل مطلب :

    من 21 سالمه ... ساله پیش با دختر خانومی آشنا شدم که بعدا فهمیدم فامیلیم اما خیلی دور ... اصلا علاقه ای بهش نداشتم ... تا

    اینکه بعد از مدتی دیدم بدون اون نمیتونم زندگی لذت بخشی داشته باشم ... عاشق شدم ... مطمئن بودم که عشقم هوس نیود ...

    چون تا حالا تجارب بسیاری در این زمینه کسب کردم ... این دختر خانم 18 سالشه.

    ما باهم دوست بودیم ... تا اینکه من به خواستگاری رسمی ایشون رفتم خانواده بسیار گرم وصمیمی داشتن ... طوری که من

    اخساس کردم اونجا خونه ی خودمه ... خیلی خوب بودند.

    خانواده ایشون مخالفت کردن ! به دلایل زیر :

    درس ایشون هنوز تموم نشده بود.

    من کار نداشتم ... دانشجو بودم.

    سربازی هم نرفتم.

    -------------

    خلاصه من تا یه مدتی ناراحت بودم ... ولی بعدا منطقی فکر کردم دیدم حق با اوناست و قرار بر این شد که تا 2 ساله دیگه

    صبر کنیم ... من با این قضیه مشکلی نداشتم ... تا اینکه تو دوستیمون به طور وحشتناکی مشکلاتی پیدا شد.

    خانواده من خانواده مذهبی و خانواده ایشون اصلا مذهبی نیستم ... نماز نمیخونن ... مشروب میخورن ( پدرش ) و اصلا

    تو قید و بند این مسایل نیستند.

    خدا رو شکر من تونستم ایشون رو تقریبا تو راهی که باید باشه بیارم بطوری که : نماز + حجاب و ... رو داره انجام میده.

    اولش به خاطر عشقه زیادش نسبت به من بود ولی الان به خاطر خداست ... من از این بابت خیلی خوشحالم.

    مشکلات ما سر مسایل بسیار جزیی است که داره اذیتمون میکنه ... درسته که ایشون 80% راه رو رفته ولی هنوز خیلی از

    مسایل براش تفاوتی نمیکنه ... مثل :

    براش فرقی نمیکنه که من با یه زن نامحرم دست یدم یا نه ... من دلم میخواد واسه ایشون فرق کنه ( درستش یا غلطش رو

    شما بگید )

    براش فرقی نمیکنه که در مجالس و مهمانی های خانوادگی خودشون برقصه ... که من اصلا دوست ندارم ... حتی با خودم.

    این دو مسایل 7 ماهه که مارو درگیر خودش کرده.

    الان شمایی که داری میخونی تو دلت داری میخندی و میگی : " پسر جون برو مشکلات زندگی بقیه رو ببین ... اینا که

    مشکلی نیست ".

    خواهش میکنم بگید که چطور میتونم بهش بگم که این کارارو دوست ندارم ... به حرفم نمیکنه ... میگه هنوز نمیتونم ...

    میگه از این بیشتر نمیخوام مذهبی بشم ... منم بهش اجبار نگردم ... فقط گفتم دوست ندارم ... بهش میگم تو که ادعا میکنی

    منو دوست داری چرا به حرفم نمیکنی ؟ میگه اینا ربطی به دوست داشتن نداره من اینجوری بزرگ شدم ... اطرافیان میگن :

    " تو تا اینجا ایشون رو اینطوری کردی ... بقیش هم میتونی ... ولی من خیلی نگرانم و طبق شناختی که از ایشون دارم

    میگم شاید همچین اتفاقی نیفته و اصلا براش مهم نباشه این مسایل.

    چند روزه دیگه تولد پسرخالش که 3 سالشه هستش ... بهش میگم دوست ندارم اونجا برقصی ... نه اینکه بدبین باشم ... اصلا

    اخلاقم اینه ... ولی اون میگه هنوز زنت نشدم ... نمیتونم !!! وقتی زنت شدم به حرفت میکنم ولی الان نمیشه نرقصم ... آخه

    می دونید نرقصیدن رو یه جور عقب افتادگی می دونه ... به نظر شما باید چیکار کنم تا این مسایل براش مهم شه ؟

    خواهشا کمکم کنید ... واقعا عذر میخوام اگه طولانی شد ... ولی خواستم که همه چیز رو بدونید.

    سلام ...

    منو که یادتون هست ؟ تاپیک " کمک کنید ... " ! من بالاخره با این دختر خانم تموم کردم ... ولی متاسفانه نمی تونستم فراموشش

    کنم ... تا اینکه به استخاره رو آوردم ! استخاره که میکردم با این نیت که آیا زنگ بزنم یا نه همش بسیار خوب یا خوب در میومد

    ... خیلی تعجب میکردم که آخه چه خیریتی ممکنه توش باشه !؟ واسم جای سوال بود ! تا این که بعد از 6 بار استخاره تصمیم

    گرفتم زنگ بزنم ... خیلی واسم سخت بود ... اما با خودم گفت استخاره بیخود و بی جهت بسیار خوب نمیاد ! بالاخره زنگ زدم

    ... دیدم خیلی سرد باهم حرف میزنه و به هیچ عنوان حاضر نیست باهم باشیم ... گفتم چی شده که تو اینقدر با من سرد شدی ؟

    تو که میگفتی من نمیتونم فراموشت کنم !؟ تو که میگفتی هیچ کسو به اندازه من دوست نداری و ... ؟!!!

    تا اینکه گفت :

    " من چند روز پیش با چند تا از دخترا و پسرا رفته بودیم بیرون ... با تمام پسرا شوخی میکردم ... موقع سلام و احوال پرسی

    با پسرا دست دادم و ... "

    این آخری رو که گفت من خیلی بهم شوک وارد شد ... بدجوری رفتم تو خودم ... فکر میکردم عشقمون دو طرفه بود ولی با این

    حرفش دیدم نیست و سخت در اشتباه بودم ... واقعا حالم گرفته بود ... اون خیلی عوض شده بود و دقیقا کارایی رو که کرده

    بود واسم تعریف میکرد ... می دونست که من هیچ کدوم از اون کارا رو دوست ندارم ولی بازم تعریف میکرد ... مطمئنم

    که دروغ نمیگفت ... چون خوب میشناسمش ... بعد از این که از هم خداحافظی کردیم با خودم نشستم و فکر کردم ... که چقدر

    آدم میتونه بی معرفت باشه و خدا با معرفت ... از یک طرف آدم چقدر میتونه بی معرفت باشه که مثه این دختر خانم منو

    فراموش کنه و کارایی که من دوست ندارم رو بشینه دونه دونه واسم تعریف کنه و منو آتیش بزنه, از یه طرف چقدر خدا

    با معرفت و دوست داشتنیه و چقدر بنده هاش رو دوست داره که 6 بار استخاره من خوب در اومد و حالا می فهمم که حکمتش

    چی بوده که استخاره خوب میومده ... خدا میخواسته من ازش متنفر بشم که با این حرفاش شدم ... حالا به این حرف رسیدم که

    " فاصله عشق تا نفرت به اندازه یک تار موست " خدا رو 10000000

    بار شکر میکنم که باعث شد تا من زنگ بزنم و مهرش از دلم کنده شه ... واقعا الان خوشحالم ... تا امروز خیلی ناراحت

    بودم و غصه می خوردم ولی از امروز به بعد میخوام واسه آیندم تلاش کنم و دوباره خودم رو بسازم ...72

    این رو واسه شما بچه های عزیز و دوست داشتنیه همدردی تعریف کردم شاید تجربه خوبی باشه و به دردتون بخوره ...

    در آخر میگم که اگه نظری دارید بازم بگید.

    دوستتان دارم.727272 "

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 اردیبهشت 88 [ 08:13]
    تاریخ عضویت
    1387-2-23
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    3,952
    سطح
    40
    Points: 3,952, Level: 40
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    سلام
    من خودم هم همین مشکلات رو داشتم ولی سعی کردم با نزدیک شدن به خدا خودم رو اروم کنم الان خیلی راحتتر شدم و این اساسم رو مدیون اون میدونم حتی براش دعا می کنم
    ولی چیزی که هست یادشون در ذهن انسان میمونه و فراموش شدنی نیست
    به نظر من بهتره سعی کنید کمتر به این موضوع فکر کنید و ارامشی که با نزدیکی به خدا به ادم دست میده با هیچ چیز دیگه قابل مقایسه نیست

  4. کاربر روبرو از پست مفید هانیه66 تشکرکرده است .

    هانیه66 (یکشنبه 03 شهریور 87)

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 آبان 87 [ 21:16]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    3,402
    سطح
    36
    Points: 3,402, Level: 36
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    سلام به همه دوستان تالارهمدردی
    خوب هستین آقای cg art خوشحالم که به این نتیجه رسیدی
    اما در موارد بعد ان شالله نقطه ضعف ازخودت نشون نده
    به وقتش سعی کن تسلط به خانمت پیدا کنی.
    مطمئن باش 2 نفر که هم دیگه رو دوست داشته باشن همه چیز برطیق مراد خودشون میشه
    من به عنوان یک دوست ازتون میخوام همیشه به خدا توکل کن که هیچ کس غیر از او صلاح ما بنده ها رو نمیدونه
    موفق باشی

  6. کاربر روبرو از پست مفید saghar تشکرکرده است .

    saghar (یکشنبه 03 شهریور 87)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 25 اردیبهشت 88 [ 13:25]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    3,827
    سطح
    39
    Points: 3,827, Level: 39
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 18 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    سلام این طور که شما میگید به حرف خدا شک کرید و بازم بهش زنگ زدین؟ اشتباه کردین دوباره تماس گرفتید اون جوری داشتین فراموشش میکردین اینو بدونید اختلاف دینی توی زندگی ایجاد مشکل میکنه.از کجا مطمئن هستید اون دفعه دروغ گفته شاید الان که میگه به خاطر این بوده که شما ازش متنفر بشین دروغ بوده توی این مدت تنها شده و پشیمون شده از حرفش. بهتر جدی تر برخورد کنید اینقدر هم احساسی نباشید و به راهی که خدا جلو پاتون گذاشته اعتماد کنید.

  8. کاربر روبرو از پست مفید razedel تشکرکرده است .

    razedel (یکشنبه 03 شهریور 87)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    من فکر میکردم که ما زنها احساستی هستیم و با احساس تصمیم میگیریم ولی ظاهراً در مورد شما برعکس شده ، دوست عزیز بدست آوردن کسی که دوسش داری به چه قیمت ؟
    به قیمت زیر سوال بردن اعتقادات ، ارزشها ، باورها ، عزت نفس ، شخصیت و غرورتون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
    من خودم هم دقیقاً توی شرایط شما به سر میبرم علت جدایی ما با شما فرق داشت ولی نهایتاً الان نتیجش یکیه و من الان 2 ماهه که با ایشون هیچ رابطه ای ندارم .
    قبلاً در مورد خودم کامل و جامع نوشتم .
    من هم برای اخرین بار که قرار بود برم ببینمش برای خداحافظی مردد بودم سر رفتن یا نرفتن .
    3 بار استخاره کردم و هر 3 بار خوب اومد ووقتی رفتم دیدنشون تازه فهمیدم چرا خوب میومده . و اون روز به من خیلی چیزها ثابت شد .
    (علت جدایی مون هم مخالفت شدید خانوادش بود با انتخاب پسرشون نه تنها من که هر کس دیگه ای هم بود راضی نمیشدن اینطور بگم که هیچ مشکلی نداشتم و شرایطم ایده آل تر از اون آقا بود ولی خانوادش ترجیح میدادن ازدواج فامیلی داشته باشن تا غریبه )
    فکر کنید آخرین دیدارمون بود ولی وقتی مادرش زنگ زد رنگش پرید و گفت دارم میام (پسری که تا این حد از مادرش حساب میبره چطور به خودش جرات و اجازه میده مدت 2 سال زندگی یکی دیگه رو به بازی بگیره و ادای مردها رو در بیاره .)و منو وسط راه پیاده کرد و عذر خواهی کرد و رفت بدون اینکه حتی یه خداحافظی درست از هم بکنیم . بگذریم مهم نیست . تموم شده و روزهای بدی رو تا الان گذروندم ولی اصلاً سخت نبود چون من خدا رو داشتم و بیشتر از قبل پیداش کردم و بهش نزدیک شدم و اونم کمکم کرد .
    و با یادش آروم میشم .
    خوندن صحیفه سجادیه و قرآن رو همراه با ترجمه فارسی براتون توصیه میکنم .
    هر وقت کم آوردید و دلتون گرفت با ذکر خدا خودتون رو آروم کنید . صلوات واقعاً معجزه میکنه . امتحان کنید .
    میدونید خلایق هر چه لایق .
    به نظر من ادامه رابطه اصلاً به صلاح نیست . آدمی که زیادی در دسترس باشه برای دخترها جاذبه ای نداره . هر وقت خواست باشید و هر وقت نخواست باهاتون تموم کنه .
    برای خودتون ارزش بیشتری قائل باشید .
    در ضمن با توجه به سنی که توش قرار دارید شاید یه کم سخت تر از من با این قضیه کنار بیائی.
    مطمئن باشید 2 سال دیگه خودتون از اتخابتون تعجب میکنید .
    برای زندگی مشترک خیلی فاکتورهای مهمتر از دوست داشتن لازمه . عشق برای ازدواج لازمه ولی کافی نیست .
    موفق و پیروز باشید .

  10. کاربر روبرو از پست مفید سارا-ف تشکرکرده است .

    سارا-ف (یکشنبه 03 شهریور 87)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 اردیبهشت 88 [ 18:29]
    تاریخ عضویت
    1387-5-01
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,851
    سطح
    44
    Points: 4,851, Level: 44
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    خیلی ممنون از تمام دوستان عزیز.
    سارا جان حرفات خیلی قشنگ بود.
    اونجایی که گفتی احساساتیم یه جوری شدم یه لحظه خجالت کشیدم. انگار که تحقیر شدم. ولی دوست خوبم خودت بهتر از هر کسه دیگه ای میدونی که تو چه شرایط سختیم.
    میدونی آخه بدیش اینه که فامیلیم ( البته فامیل دور ) ولی همش خبراش به گوشم میرسه و دوباره زنده میشه خاطراتم.
    از خدا میخوام کمکم کنه.
    ممنــــونم.

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 اردیبهشت 88 [ 10:09]
    تاریخ عضویت
    1387-5-31
    نوشته ها
    428
    امتیاز
    6,511
    سطح
    52
    Points: 6,511, Level: 52
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    80

    تشکرشده 79 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    دوست عزیز اگه باباش شراب می خوره اینم نطفه ی همون پدره و از اون شراب تو وجود اونم هست حالا که خودت بچه مسلمونی اینو میگم دیر یا زود کمرتو میشکست همون طور که یکی همینجوری مثل تو کمر من رو شکست من به اندازه نصف دوستان اینجا ماجراهای عشقی واسم پیش اومده!

  13. کاربر روبرو از پست مفید mke تشکرکرده است .

    mke (یکشنبه 03 شهریور 87)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 اردیبهشت 88 [ 18:29]
    تاریخ عضویت
    1387-5-01
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,851
    سطح
    44
    Points: 4,851, Level: 44
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    نمیدونم حکمت خدا از آشنایی ما چی بوده !

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 87 [ 13:54]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,350
    سطح
    35
    Points: 3,350, Level: 35
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنوزم نتونستم فراموشش کنم !!!

    وقتي عقايدتون با هم متفاوته ، هر تغييري هم كه بوجود بياد موقتيه

    به نظر من هر كسي هر جوري كه ميپسنده زندگي ميكنه ، و اينكه بخواي يكي رو بخاطر خودت دچار تغيير كني ، يه خودخواهي محضه

    شما با ازدواج با اون هم خودتون رو بدبخت ميكنيد هم اونو .

  16. کاربر روبرو از پست مفید سكوت سرد تشکرکرده است .

    سكوت سرد (یکشنبه 03 شهریور 87)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آبروم در خطره :( چرا نمی تونم وزنمو بیارم پایین!
    توسط سیب زمینی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 26 آبان 95, 16:33
  2. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  3. شوهرم همه روزهای شاد زندگیمون رو خراب میکنه .. مثل امشب که تولدم بود
    توسط دریا72 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 11 تیر 92, 20:19
  4. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 06 آذر 88, 19:37

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.