سلام دوستای خوبم
اول کمی از شرایط خودم میگم که 26سالمه و همیشه درسخون بودم و تو دانشگاه خوب مهندسی خوندم ولی خوابه دلیل شرایط بد کاری واینکه متاهل هستم و رفت وآمد به تهران برام سخته و کار متناسب با رشتم در اینجا نیست بیکارم البته یک مدت کار کردم ولی روزانه دوازده ساعت میشد وقتی روزای تعطیل و من به زندگی نمیرسیدم و همسرم هم اهل غذای بیرون نیست و دوست نداره خونه تمیز نباشه حساسه تو خونواده شوهرم خانم هایی که تو سن های من یا بزرگتر هستن حتی با سواد خیلی کمتر کاردانی خیلی معمولی کار میکنن و مستقلن خواهرشوهرم و جاریم و چون من بیشتر زحمت کشیدم رشته سخت و دانشگاه خوب خیلی حساس شدم و به قولی کم میارم. برادر شوهرم هی پز زنش رو میده مثلا ماشین بهم داده واژ این چیزا وقتی همسرم تعریف میکنه یا ازخودشون میشنوم خیلی ناراحت میشم و با شوهرم بحثم میشه. کلا خونواده ای به پول بها میدن
واقعیتش کم آوردم من همیشه هدفم این بود تو اجتماع باشم ولی تو رشته ما تا مرد باشه خانم نمیگیرن اگه هم بخوان خیلی باتجربه بدون سابقه کارنمیدن حالا انها چندسال قبل به جای اینکه برن دانشگاه رفتن سرکار حالا آزاد درس میخونن
خیلی دلم گرفته روزی نیست به این غصه ها فکر نکنم انگار خانم خونه هستم احساس مفید بودن نمیکنم حتی شوهرم خوب برخورد کنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)