سلام ..
باور کنید روم نمیشد دیگه تاپیک بزنم :D
ولی یه مشکلی هست که یه ساله باهاش درگیرم و الان خیلی شدید شده ..
قبلا گفته بودم که من و همسرم برای تیر 91 تالار گرفته بودیم برای عروسیمون که سر اختلافات همسرم و پدرم بهم خورد ..
دوباره شهریور من و همسرم تصمیم گرفتیم اقدام کنیم .. اومدیم و با پدرم صحبت کردیم و ایشون گفت من برای عید امادگی دارم نه زودتر ..
گذشت و تو این مدت پدرم هیچ کاری نکرد .. اصلا به فکر نیست و براش مهم نیست ..
همسرم از یه جا وام گرفته که دو هفته ی دیگه بهش میدن و میگه برای اخر فروردین عروسی بگیریم .. چون بعدش امتحانای بچه ها شروع میشه و بعد هم ماه رمضون و دیگه میره تا مرداد ماه ..
همسرم میگه پدرت گفته بود برای فروردین امادگی داره جهاز بده .. ما که مسخره ی دستش نیستیم .. دوساله عقد کرده ایم دیگه نمیتونیم منتظر بمونیم .. اگر نمیتونه اصلا نمیخواد با خودت چیزی بیاری ..
پدرم اصلا به فکر نیست .. مادرمم همین طور .. مثلا چند ماه پیش 10 تومن پول اومد دستش به جای اینکه به فکر من باشه رفت همه رو دوربین عکاسی حرفه ای و وسایل غیر ضروری خرید ! یا وام ازدواج من رو گرفت و رفت باهاش یه مغازه اجاره کرد که صاحب مغازه افتاد زندان و دیگه نتونست پول بابامو پس بده .. یا کارهایی از این قبیل .. مادرم رفت بانک وام بگیره که گفتن قسطش ماهی 800 تومنه و کلا بیخیال شد .. نمیره چند جای دیگه بپرسه ببینه چه جوریه .. خونه مون رو گذاشتن برای رهن ولی تو این فصل که مشتری نمیاد .. یه زمین داریم که به نام دوست بابامه و نمیخواد بهش بده و یه جورایی اونم داره بالا میکشه .. چندین بار به مامانم گفتم زنگ بزن به این دوستش و بگو ما پول زمینو لازم داریم .. زنگ زد و طرف پیچوندش و مادرمم دیگه پی قضیه رو نگرفت ..
سرتونو درد نیارم . خانواده م اصلا به وضعیت من توجه ندارن .. قضیه طوری شده که همسرم بارهای بار گفته اگه پدرت توانایی نداره نمیخواد جهاز بیاری .. خانواده ش مدام طعنه میزنن بهم . چند روزه با همسرم دعوا داریم .. همسرم میگه من هر جور شده برای اخر فروردین تالار و خونه میگیرم اگرم مخالفی وامم که در اومد میرم ماشینمو عوض میکنم ازدواجمون میمونه برا یکی دو سال دیگه .. من خسته شدم . از اینکه هیچ کس به من فکر نمیکنه و خانواده م باعث سر افکندگی م میشن .. جوری شده که وقتی هزینه هایی که پای همسرم هست ( مثل ارایشگاه حنا بندون ) رو بهش میگم میگه پای خانواده ته ولی اگه تواناییشو ندارن اصلا حنابندون نمیگیریم .. واقعا غرورم لطمه خورده .. احساس میکنم دارم از همسرم و خانواده م متنفر میشم .
امشب همسرم میگفت اگه این دفعه هم مثل دفعه ی قبل بخواین عروسی رو بهم بزنین و اعصاب منو خورد کنید میزنم زیر همه چی و میرم ..
دیروز رفتیم خرید کنیم ( خریدهای عروسی ) .. من از پس انداز خودم برا همسرم کت و شلوار گرفتم و نذاشتم ایشون بفهمه گفتم مامان پول داده .. شب بابام که دید اعصابش خورد شده بود حتی یه تبریک هم نگفت . با اینکه یه قرون ازش نگرفتم ..
دلم از این میسوزه که اصلا هم خسیس نیست .. رفته 7 ملیون پول یه دوربین داده ! یا ما تو خونه مون چهار تا کامپیوتر و سه تا لپ تاپ داریم ! یعنی بریز و بپاش زیاد داریم .. ولی تو این یه مورد اصلا براش مهم نیست .. همیشه من نفر اخر این خونه هستم . هر کاری که بخوان بکنن من اخرین نفریم که بهش توجه میشه ..
دوستان من چیکار کنم ؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)