به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 91 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1391-10-11
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    [/b]سلام. امیدوارم خدا مشکل همه رو رفع کنه.
    من 23 سالمه و 2 ساله عقد کردم.
    منو همسرم خیلی همدیگرو دوست داشتیم بخاطر همین باهم ازدواج کردیم قبلش باهم مشکل انچنانی نداشتیم اما از وقتی عقد کردیم 2-3 ماه بعد شروع کرد به محدود کردن من-کنترل کردنم- از هرچیزه کوچیکی داستان میساخت واسه خودش محکومم میکرد به اینکه دارم خیانت میکنم ولی بی سند و بدون اینکه کوچیکترین چیزی ازم ببینه.
    بهم تهمت های بد میزد مدام سوال پیچم میکرد
    برچسب رابطه جنسی با کسی دیگه بهم میزد خیلی واضح سرم داد میزد و میگفت تو خرابی و از اینها بدتر ... درصورتیکه من هیچ خطایی نمیکردم هیچ وقت حتی به کسی نگاه بد نکردم همیشه سرم پاییم بود
    مودب و باشخصیت بودم و هستم واسه خودم
    من نماز میخونم روزه میگیرم- با خدام
    شخصیت منو خیلی راحت زیر پاهاش له کرد حرمتم رو جلو هرکی ریخت جلو خانوادش هم بهم تهمت زده.
    واسم شخصیت نذاشته
    توی این دوسال چندین بار بهم تهمت زد با قاطعیت بدون هیچ مدرکی حتی سرم داد میزد
    تا حدی که منو له میکرد
    من اوایل گریه میکردم شوکه میشدم از رفتارش ناراحت میشدم یا واسش توضیح میدادم که اشتباه میکنه چندبار اول حتی ثابت میکردم اشتباه کرده اما باورم نمیکرد .
    وقتی دیدم این روند ادامه داره از اثبات کردن هم بدم اومد.
    هربار که میدید دعوا به جای باریک میکشه گریه میکرد و میخواست ببخشمش و بهش فرصت بدم
    خیلی دوسم داره اما یه بار لهم میکنه یه بار قربون صدقم میره
    وقتی از کارش پشیمون میشه کلا یادش میره چیا گفته و عین فرشته میشه
    روزای عادی هم خیلی خوبه محبت میکنه ابراز احساسات میکنه هدیه میخره واسم
    اما خدانکنه چیزی یهو یه اتفاق پیش بینی نشده بیافته مثلا گوشیم شارژش تموم شه وقتی بیرونم یا یکم دیرتر برسم بخاطر ترافیک یا مثلا گوشیم توی یه روز زیاد زنگ بخوره یا .... چیزای پیش پا افتاده توی ذهنش یه داستان خیانت میشه.
    تا الان توی این دوسال 3 -4 بار بد باهاش برخورد کردم خانوادم هم همینطور 1 بار تا پای جدایی پیش رفتم اما به التماس افتاد دلم سوخت. بار آخر هم مادرش نذاشت و یه بار مادرش اومد خونمون ازم خواهش کرد بازم بهش فرصت بدم من یکم بی زبونم نتونستم جلو مادرش وایسم مادرش گفت از طلاق بدش میاد ترس از ابرو این چیزا داره گفت اخرین فرصت رو بدم حتی تهدیدم هم کرد.
    با این دفعه میشه بار پنجم یا ششم که بهش فرصت میدم
    واسه خودم دیگه مسخره شده حقیقتش اینه ازش زده شدم. دیگه شخصیت ندارم پیش هیچکی.
    دیگه احساسم مثل فرصت اول و دوم نیست که خودمم راضی به مهلت دادن باشم.
    یجورایی حتی دلم برنمی داره حتی بغلش کنم خودمو خورد شده میبینم
    بدجور زیر سوال رفتم. دیگه انگیزه ای واسه عروسی ندارم- عشق که هیچ حتی احساسی نمونده واسم که ازش خودم لذت ببرم.
    به مادرش گفتم داره مجبورم میکنه و اینکار فایده ای نداره اما میگه احساساتت رو برمیگردونه

    راستش از دو فرصت اخر تا الان 4ماهه میگذره توی این 4ماه بهم تهمت نزده سوال پیچم نکرده زیاد کنترلم نمیکنه اما میفهمم که یه چیزایی توی ذهنش میاد بیشتر جلو خودشو نگه میداره که نگه انگار از ترس از دست دادن من نمیگه
    اما میترسم از اینکه عروسی کردیم برگرده و فکر کنه خب از خطر گذشته
    من حتی جای کوچیکترین حرف و ندارم چه برسه به تهمت
    اعصابم خیلی ضعیف شده توی این 2سال
    حتی جای 1 حرف اشتباه یا رفتار اشتباه ازشو ندارم
    دلم امید نداره به اینده حتی اگه دیگه تهمت نزنه حرفایی که توی این دوسال بارم کرده رنگ و وارنگ از ذهنم بیرون نمیره
    حرمتم ریخته شده اینو حس میکنم
    ابرو پیش هیچکسی هم ندارم
    افتخار بهش نمیکنم این احساس ها از بین نمیره حتی اگه رفتاراشو درست کنه.
    راستی پیش چند مشاور هم رفتم باهاش اثری نداشته.


    میخوام نظر دوستان رو هم بدونم بگید با مادر خییییلی سنتی و حامیش چیکار کنم که زیر بار جدایی نمیره
    با خودش که انقدر وابسته منه چی؟ با ترحمم نسبت به خودش چه کنم؟
    اصلا نظرتون درمورد من و زندگی پیش روم چیه؟

  2. 2 کاربر از پست مفید روزگار تلخ تشکرکرده اند .


  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 91 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1391-10-11
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    سلام
    دوستان چرا کسی چیزی نمی گه؟

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    11,022
    سطح
    69
    Points: 11,022, Level: 69
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 228
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,196

    تشکرشده 1,600 در 571 پست

    Rep Power
    104
    Array

    RE: خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    باید پیش روانشناس و مشاوره برید
    احتمال داره این رفتار از اختلال روانی باشه

  5. 2 کاربر از پست مفید داود.ت تشکرکرده اند .

    داود.ت (سه شنبه 12 دی 91)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 91 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1391-10-11
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    مرسی.
    داود.ت مشاور هم نرفتیم اما اثری نداشت.
    میگه نمی خوام زندگی بند به مشاور باشه.

  7. کاربر روبرو از پست مفید روزگار تلخ تشکرکرده است .


  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 فروردین 93 [ 11:38]
    تاریخ عضویت
    1391-4-21
    نوشته ها
    208
    امتیاز
    1,973
    سطح
    26
    Points: 1,973, Level: 26
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    743

    تشکرشده 765 در 189 پست

    Rep Power
    32
    Array

    RE: خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    سلام عزیزم

    اول خواهش میکنم این اسم تلخ رو از روی خودت بردار. تو جوونی و به امید خدا روزهای خوبی خواهی داشت. اینقدر ناامید و ضعیف نباش عزیزم!!

    به نظر من شوهرت حتما مشکل داره و این مشکل فقط با مشاور و کمک خودش حل میشه!! شما هم میتونید توی این راه یاریش کنید و بهش کمک کنید. زیاد هم از دستش غمگین نباشید. به این فکر کنید که شکاک بودن یک مرض است و دست شوهرت نیست و باید درمان شود.

    تمام تلاشت رو بکن که زندگیت رو نگه داری و ش.هرت دوباره سلامتشو به دست بیاره! و لطفا تا مشکلتون حل نشده زیر یک سقف نرید.

    گفتی که چند بار پیش مشاور رفتید! لطفا جزییات بیشتری بهمون بدید که اونها چه تشخیصی دادند و چرا فکر میکنید فایده ای نداشته!!

    منتظر پستهات هستم عزیزم

  9. 3 کاربر از پست مفید زیبا کردستانی تشکرکرده اند .

    زیبا کردستانی (چهارشنبه 13 دی 91)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 01:37]
    تاریخ عضویت
    1391-10-11
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    232
    سطح
    4
    Points: 232, Level: 4
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 50 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    سلام منم ٢٣ سالم ، مشكلم شبيه به شما بود توي دوران عقد همين رفتاري داشت تا حدي كه اجازه نداشتم تا دم در خونه تنها برم كفتم شايد درست بشه و بتونم اصلاحش كنم ولي بعد از عروسي بدتر شد تا جايي كه شروع به كتك زدن و زندوني كردن ميكرد بيشتر اين رفتارها بخاطر شخصيت والد اكه قبول داشته باش و بخواد خودش اصلاح كنه ميشه اميدوار بود درغير اينصورت نه ، من ديكه الان هرجقدر دير شده كاشكي تو دوران عقد جدا شده بودم ولي الان داريم مراحل جدايي قانوني طي ميكنيم ، اميدوارم شوهر شما به اشتباهش بي ببره قبل از اينكه دير بشه، سعي كن باهم به مشاوره بريد.

  11. 3 کاربر از پست مفید سلنا تشکرکرده اند .


  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 15:11]
    تاریخ عضویت
    1391-7-08
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    395
    سطح
    7
    Points: 395, Level: 7
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    منهم در حال حاضر شرایطی مشابه شما را دارم ولی من ازدواج کردم و یک فرزند هم دارم و الان جدا شدن بخاطر بچه برایم خیلی سخت است ولی دارم به جدا شدن فکر می کنم . خانم عزیز شوهر بنده مشکلات روانی دارد و حتما" همسر شما هم این مشکلات را دارد و این افراد تا خودشان قبول نکنند که مشکل دارند اصلا" مسئله حل نمی شود . بنظر من با هم پیش مشاور بروید و تا زمانی که بیماری ایشان خوب نشود سر زندگی خود نروید.
    متاسفانه وقتی وارد زندگی می شوید مسائل دیگری هم پیش می آید واوضاع بسیار پیچیده می گردد . ترحم را کنار بگذاریدو منطقی فکر کنید زندگی یک روز و دو روز نیست . شوهر من اصلا" قبول نمی کند که مشکل دارد و تا من اعتراضی می کنم دعوا و تهمت نثار من می کند . متاسفانه هیچکس بجز خودمان نمی توانیم به خودمان کمک کنیم . خانواده این آقایان جند ساعت در هفته کمتر یا بیشتر آنها را می ببینند و به هیچ وجه وضعییتی را که ما داریم را متوجه نمی شوند . من خودم دیر متوجه شدم که شوهرم مشکلات روانی دارد چون ظاهرا" نشان نمی داد و حتی الان هم اگر کسی اورا نشناسد متوجه نمی شود ولی شما که متوجه شده اید به فکر درمان یا رهایی باشید.
    به امید موفقیت

  13. کاربر روبرو از پست مفید rana91 تشکرکرده است .

    rana91 (چهارشنبه 13 دی 91)

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    11,022
    سطح
    69
    Points: 11,022, Level: 69
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 228
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,196

    تشکرشده 1,600 در 571 پست

    Rep Power
    104
    Array

    RE: خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    ببینید شما حتما زیر مشاوره مجرب این قضیه رو پیش ببرید
    اگه قرار بر این باشه که نتونه قبول کنه ، ادامه ندید !
    ولی اینجور هم نباشه از الان دنبال جدا شدن باشید ، شما تمام تلاش خودتون رو باید بکنید ، حتما مشاور باید بره و ادامه رابطه رو منوط به مشاوره منظم قرار بدید

  15. 2 کاربر از پست مفید داود.ت تشکرکرده اند .

    داود.ت (چهارشنبه 13 دی 91)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 91 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1391-10-11
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    سلام
    مرسی از راهنمایی هاتون

    درمورد مشاور باید بگم چند سری پیش که خواست بهش فرصت دوباره بدم بشرط مشاور رفتن قبول کردم
    و تا یک ماه رفتیم اما اثری نداشت.بعدشم هزینه اش رو بهونه کرد و ادامه نداد.
    3-4 تا مشاور هم خودم رفتم ببینم چی میگن.نظر مثبتی واسه ادامه دادن نداشتن
    یکیشون به خودش گفت چند جلسه بیا باهم کار میکنیم منم بهش گفتم تو برم من هم بهت کمک میکنم. اما نرفت. گفت خودم دیگه فهمیدم باید درست رفتار کنم اما اینطور نبود چون بازم تکرار کرد بعد چند ماه برگشت پله اول.

    خیلی تلاش کردم الان به جایی رسیدم خودم سرد شدم حتی نمی تونم بغلش کنم.
    پیش خانواده ها حرمتم رو ریخته سر چیزی که نبود مثلا پیش خانواده خودش میگفت معلوم نیست با کی بودی؟ دروغ نگو و ... یه طوری حرف میزد که همه باور کنن خیلی روزای سخت داشتم
    جلو خانواده خودم منو چندبار ابروم رو برد خیلی راحت ننگ خرابی رو روی من میچسبوند

    بعدشم میدید کار به جای باریک رسید از ترس از دست دادن من التماس میکرد گریه و زاری که تورو خدا تنهام نذار و ....
    یه روندی که همیشه همینطوری بوده. منم دلم میسوخت یا فکر میکردم فهمیده و بهش بازم فرصت میدادم.

    اینبار که محکم تر بودم مامانش تهدیدم کرد که اگه بری جدا شدی راحتت نمیذارم باید زندگی کنی و بهش وقت بدی تا درست شه مجبورم کرد فرصت بدم

    چند ماهیه توی خودش میریزه انگار می ترسه حرفی بزنه- میترسه از دستم بده به خاطر همین میریزه توی خودش عقده اش رو یجا دیگه سر یه چیز دیگه سرم خالی میکنه
    خودشم اعتراف کرد جلو خودمو خیلی میگیرم

    فکرش همونه افکارش تغییر نکرده فقط به خودش فشار میاره بهم حرفی نزنه.
    راستش من خیلی اذیت شدم توی این دو سال آبروم همه جا رفته.

    واسه جدایی نمی دونم چیکار کنم با مامانش؟؟؟؟

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 12 اردیبهشت 93 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1389-6-08
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    2,981
    سطح
    33
    Points: 2,981, Level: 33
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    227

    تشکرشده 409 در 163 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: خسته شدم 2 سال خیلی خورد شدم.بخاطر افکار زشت و بددلی و شکاکی همسرم

    همسرتون برای رهایی از این مساله نیاز به کمک روانپزشک و روانکاو دارند و این مساله ای نیست که ایشون به تنهایی یا کمک شما یا مادرش بتونه حل کنه. ایشون الان داره به شدت آزار میبینه و معلوم نیست تا کی بتونه تحمل کنه.
    در مورد اینکه مادرشون چطور شما رو مجبور کردن به زندگی ادامه بدین چیزی متوجه نشدم ، چطور شما رو مجبور کرد؟ در مورد اینکه به این زندگی ادامه بدین یا نه فقط خود شما میتونین تصمیم بگیرین و اجازه ندین بقیه در مورد زندگی شما تصمیم بکیرند.

  18. کاربر روبرو از پست مفید samanis تشکرکرده است .

    samanis (پنجشنبه 14 دی 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.