با سلام
اولا خیلی خوشحالم که می تونم جایی حرفامو بزنم که براش ارزش قائل هستند، من تو زندگیم خیلی سختی دیدم و تحمل کردم ولی این دفعه بریدم، احساس می کنم ادامه زندگم با شوهرم آسیبش بیشتر به خودم می زنه، من کم آوردم، من 4 ساله با شوهرم زندگی می کنم، ولی زندگشمون همش یک طرفه بوده، با اینکه شوهرم تحصیلکرده هستش ولی هیچ فهمی از مسائل زناشویی نداره، همش می خواد حرفه خودش باشه بدون اینکه به خواسته هاش من توجه کنه، سر مشایل جزئی عصبانی میشه، همش منو با زدن و کتک کاری تهدید می کنه و می زنه ، و حتی حق اینو ندارم که به خونه ی پدر و مادرم سر بزننم، و حتی خانواده ی من خونم بیان، من کسی بودم که درس خوندن شده بود تمام زندگیم ولی وقتی تو شرایط زندگیم قرار گرفتیم، ار تکاک حواسته هام و آرزوهام گذشتم، من الان مشغول کار هم هستم و راضیم از شغلی که دارم، و حتی خق اینو ندارم ار حقوقم برا خودم خرج کنم، اعتراض کردم، قهر کرده، صحبت کردم، ولی چاره ساز نبود، خیلی وقتا شده که دلم خواسته بمیرم، و یا طلاق بگیرم، من برخوردم همیشه با حانواده شوهرم خوب بوده، و یه مدتی با ینکه سره کار هم می رفتم، مراقب پدر شوهرم بودم، چون قلبش عمل کرده بودند، خود پدر شوهرم همیشه بهم میگه تو لایق این نیستی، دردتو حس می کنم ولی تحمل کن، ولی من می گم مگه چقدر می خوام زندگی کنم، که همش با استرس و ترس همراه باشه طوریکه این تزس و استرس باعث شده، دو بار سقط داشته باشم، من تصمیمو برا طلاق گرفتم، نمی خوام ادامه بدم، در ضمن خیلی مشاوره هم رفتیم فقط هفته اولش جواب داده، بهد از یه هفته روز از نو روزی از نو، من الان به بن بست رسیدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)