سلام به دوستای خوبم
یه مشکلی پیدا کردم و خواهش میکنم کمکم کنید
مشکلم اینکه موقعیت خودم رو با همسرم نمیفهمم حتی موقعیت خودم و با خودمم نمی فهمم
یعنی نمیفهمم همسرم دوستم داره یا نه !!!!! هرچیزی از همسرم اگه پس و پیش بشه خیلی عصبی میشم . کلا" احساس یه ادم بدبخت بدرد نخور تما عیارو دارم با اینکه یک عالمه نعمت هایی رو که دارم میدونم.نمیدونم گیر دادن ها بی مورد هست یا نه
مثلا" دیروز شوفاژمون سوخت خونمون خیلی سرد شد به همسرم گفتم برو یه چیزی بخر درز پنجره هارو بگیرم شوفاژم ببر نمایندگی بعد کلی غر زدن رفته خرید اومده بعد 1 ساعتم دیدم داره میگه نمیشه این درزهارو گرفت دیوار خراب میشه کثیف میشه .... خلاصه بعدش رفت واسه خودش تو حمام نمیدونم داشت چیو درست میکرد منم نگران بچه بودم که سرما نخوره لباس پوشیدم گفتم یا من ببر خونه مامانم یا با اژانس برم یهو گفت شما هیچ جای نمیری همین جمله کافی بود ه از ساعت 3 تا 9 شب یه ضرب هربدو بیراهی بود نصیبش کنم و داد و بیداد کنم اونم فقط بچرو بغل کرده بود و براش شیر درست کرد که من شیرش ندم و هیچی نمیگفت خلاصه 9 دیدم رفت بیرون من واسه اولین بار زنگ زدم یه غذا فقط سفارش دادم که تا غذام شروع کردم دیدم اومده خونه غذا اینام خریده من و دید وا رفت رفت تنها غذاش و خورد....
نمیدونم مسالم چجوری باید بگم یعنی نمیدونم به فکر من هست یا نه مثلا" نمیذاره تو خونه کار کنم هر هفته کارگر میگیره بعد ازون ور میگم سرراهت یه برگه بگیر واسه تمدید گواهینامم زورش میاد یا مثلا" رعایت میکنه میگه غذا درست نکن خسته ای و ... ولی ازون ور نمی فهمه ما تو این خونه سرد سرما میخوریم
از طرفی منم خیلی تنبل و عصبی شدم نمیدونم چی کار کنم صبح تا شب حتی رو مبل خوابم میبره دلم میخواد نی نی بخوابه همش با اینکه بی نهایت اروم و صبوره ولی بعد چند ساعت که باهاش سر و کله میزنم یهو عصبی میشم و با عصبانیت حرف میزنم با اینکه همسرم و نزدیک 7 صبح صدا میکنم میگم یک ساعت بچرو نگه دار اونم اینکارو میکنه ولی از خستگیم کم نمیشه شاید باور نکنید ولی از صبح تا 8 9 شب اگه گاهی همسرم نهار نخره بزور نده بهم حتی ابم نمیخورم بدتر از همه جدیدا" اینقدر دیگه بدبخت شدم به یه بچه 6 ماهه حسودیم میشه فکر می کنم اونو بیشتر دوست داره حس میکنم مادر خوبی نیستم و دارم روزای عمر بچم رو بهدر میدم با اینکه زیاد کتاب میخونم که چی کار کنم ولی حس میکنم کارام کم و کافی نیست خودم ازین چیزا خجالت میکشم از خودم بدم میادهیچ شادی خوشی و ... تو زندگیم نیست .
حالا نمیفهمم من دارم بیخود گیر میدم و بعضی کوتاهی های همسرم طبیعیه یا حق دارم
چون دیگه حتی اینقدر مهم نیستم که همسرم جواب بده یا بعد قهر الکی اشتی میکنیم بدون عذر خواهی یا میگه من غلط کردم و باز کار خودش رو میکنه
ببخشید اینقدر نا منظم نوشتم ذهنم بهم ریختس
علاقه مندی ها (Bookmarks)