به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    گیر دادن های بجا و نابجای من

    سلام به دوستای خوبم
    یه مشکلی پیدا کردم و خواهش میکنم کمکم کنید
    مشکلم اینکه موقعیت خودم رو با همسرم نمیفهمم حتی موقعیت خودم و با خودمم نمی فهمم
    یعنی نمیفهمم همسرم دوستم داره یا نه !!!!! هرچیزی از همسرم اگه پس و پیش بشه خیلی عصبی میشم . کلا" احساس یه ادم بدبخت بدرد نخور تما عیارو دارم با اینکه یک عالمه نعمت هایی رو که دارم میدونم.نمیدونم گیر دادن ها بی مورد هست یا نه
    مثلا" دیروز شوفاژمون سوخت خونمون خیلی سرد شد به همسرم گفتم برو یه چیزی بخر درز پنجره هارو بگیرم شوفاژم ببر نمایندگی بعد کلی غر زدن رفته خرید اومده بعد 1 ساعتم دیدم داره میگه نمیشه این درزهارو گرفت دیوار خراب میشه کثیف میشه .... خلاصه بعدش رفت واسه خودش تو حمام نمیدونم داشت چیو درست میکرد منم نگران بچه بودم که سرما نخوره لباس پوشیدم گفتم یا من ببر خونه مامانم یا با اژانس برم یهو گفت شما هیچ جای نمیری همین جمله کافی بود ه از ساعت 3 تا 9 شب یه ضرب هربدو بیراهی بود نصیبش کنم و داد و بیداد کنم اونم فقط بچرو بغل کرده بود و براش شیر درست کرد که من شیرش ندم و هیچی نمیگفت خلاصه 9 دیدم رفت بیرون من واسه اولین بار زنگ زدم یه غذا فقط سفارش دادم که تا غذام شروع کردم دیدم اومده خونه غذا اینام خریده من و دید وا رفت رفت تنها غذاش و خورد....
    نمیدونم مسالم چجوری باید بگم یعنی نمیدونم به فکر من هست یا نه مثلا" نمیذاره تو خونه کار کنم هر هفته کارگر میگیره بعد ازون ور میگم سرراهت یه برگه بگیر واسه تمدید گواهینامم زورش میاد یا مثلا" رعایت میکنه میگه غذا درست نکن خسته ای و ... ولی ازون ور نمی فهمه ما تو این خونه سرد سرما میخوریم
    از طرفی منم خیلی تنبل و عصبی شدم نمیدونم چی کار کنم صبح تا شب حتی رو مبل خوابم میبره دلم میخواد نی نی بخوابه همش با اینکه بی نهایت اروم و صبوره ولی بعد چند ساعت که باهاش سر و کله میزنم یهو عصبی میشم و با عصبانیت حرف میزنم با اینکه همسرم و نزدیک 7 صبح صدا میکنم میگم یک ساعت بچرو نگه دار اونم اینکارو میکنه ولی از خستگیم کم نمیشه شاید باور نکنید ولی از صبح تا 8 9 شب اگه گاهی همسرم نهار نخره بزور نده بهم حتی ابم نمیخورم بدتر از همه جدیدا" اینقدر دیگه بدبخت شدم به یه بچه 6 ماهه حسودیم میشه فکر می کنم اونو بیشتر دوست داره حس میکنم مادر خوبی نیستم و دارم روزای عمر بچم رو بهدر میدم با اینکه زیاد کتاب میخونم که چی کار کنم ولی حس میکنم کارام کم و کافی نیست خودم ازین چیزا خجالت میکشم از خودم بدم میادهیچ شادی خوشی و ... تو زندگیم نیست .
    حالا نمیفهمم من دارم بیخود گیر میدم و بعضی کوتاهی های همسرم طبیعیه یا حق دارم
    چون دیگه حتی اینقدر مهم نیستم که همسرم جواب بده یا بعد قهر الکی اشتی میکنیم بدون عذر خواهی یا میگه من غلط کردم و باز کار خودش رو میکنه
    ببخشید اینقدر نا منظم نوشتم ذهنم بهم ریختس

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: گیر دادن های بجا و نابجای من

    سلام صحرا
    اتفاقا امروز صبح که داشتم می اومدم سر کار به یاد تو بودم

    راستش عشق و محبت توی رفتار همسرت کاملا مشخص و من که دارم از بیرون به حرفات گوش می دم کاملا می فهمم که تو و دخترش چقدر براش مهمید و اونکه هیچ عشق و محبتی تو رفتارش نیست تویی که داری کاملا خودخواهانه عمل می کنی و به قول معروف از موقعیتت سواستفاده می کنی..................... و حتی می تونم بگم که محبت زیاد همسرت تو دوران بارداری و بعدش یکم تورو لوس کرده

    صحرا جان لطفا یه تغییر کلی توی روال خودت به وجود بیار

    یه برنامه ریزی خوب برای خودت و زندگیت بکن.....

  3. 6 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (سه شنبه 28 آذر 91)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 06 بهمن 91 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1391-3-13
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    623
    سطح
    12
    Points: 623, Level: 12
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    174

    تشکرشده 190 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: گیر دادن های بجا و نابجای من

    سلام صحرا جان
    به نظر منم همسرت دوست داره که میره غذا میگیره 2 نایی بخورید و می بینه شما داری تنهایی می خوری!!!
    اینکه یه کاری رو ازش خواستی و مثلا تا نصفه رفته و رها کرده ربطی به دوست داشتن شما نداره،شاید اون لحظه حوصله شو نداره،یا از توانش خارجه یا ممکنه شما زیادی گیر داده باشید بخوان لجبازی کنند و ....1001 دلیل می تونه داشته باشه،سعی کن نگاهتو عوض کنی و منفی ترین فکری که به ذهنت می یاد و درست فرض نکنی،و اجازه پر رنگ شدن به اون فکر رو ندی چون فقط حساسیت کاذب ایجاد می کنه و مثل یه آفت می مونه برای زندگیت.
    سعی کن اعتماد به نفست رو بالا ببری، که این اعتماد به نفس پایین باعث شده خودت رو حتی با وسایل خونه و یا عزیز ترین فرد زندگیت مقایسه کنی.
    با توجه به حرفات من فکر می کنم روال زندگیت برات روتین شده و خودت رو فراموش کردی،جای خودت رو تو زندگی پیدا کن،یه وقتی از روز رو به خوت اختصاص بده ،شده یک ساعت کلاس ورزش.
    خیلی از آدمها وقتی زمان آزاد زیاد داشته باشن افکار منفی زیاد هم به ذهنشون می رسه به نظر من هم بایدبرای زمان و وقتهای آزادت برنامه ریزی کنی و هم افسار افکارت را در دست بگیری نه این که افکارت تو رو در دست.
    یه موضوع دیگه اینکه نگذار گیر دادن هایت برای همسرت عادی بشه و شما رو به عنوان فردی غرغرو تو ذهنش بشناسه و برای حرفاتون اهمیتی قائل نشه.
    امیدوارم از همین الان برای داشتن افکار بهتر،ایده های جالب برای متنوع کردن زندگیت و بیان زیبا برای صحبت با همسرت دست به کار بشی.
    موفق باشی عزیزم.

  5. 2 کاربر از پست مفید قلب تپنده تشکرکرده اند .

    قلب تپنده (سه شنبه 28 آذر 91)

  6. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    RE: گیر دادن های بجا و نابجای من

    اقلیما جان سلام
    امیدوارم روزهای بارداری رو خوب سپری کنی
    قلب تپنده دوست مهربانم سلام
    همه حرف هایی که میزنید درسته ولی رفتارهای همسرم واقعا" زدو نقیض هست نمیتونم فکر و احساسش رو بفهمم
    حال خودمم بده . یه ادم بدبخت شدم که نه هدفی داره نه کاری
    کارم از دست دادم فوق هم که حوصله ندارم بخونم واسه کنکور تمام هفترو هم که گوشه خونم اینقدرم عرضه ندارم این 6 کیلو اضافه وزن رو کم کنم حتتی حوصله روزی 15 دقیقه نرمش رو هم ندارم یه چندروز انجام دادم ول کردم شب و روزم هم که معلوم نیست ... احساس می کنم واقعا" مایه خجالتم . دوست ندارم جایی با همسرم برم میگم شاید ازین که من زنشم خجالت بکشه. جدیدا" عین دیوونه ها وایمیستم جلو اینه فکر مینم دخترم هم بعدا" ازین که مادرش منم خجالت میکشه
    راجع به ایندم چی فکر میکردم چی شد !!!!! هیچی نیستم یه ادم بدرد نخور شدم
    حتی از شوخی های همسرمم خندم نمیگیره دیگه اگه گاهی بخندم ذوق مرگ میشه که امروز خوش اخلاقی
    بخدا لوس بازی در نمیارم ولی وحشتناک احساس میکنم دیگه همسرم دوستم نداره یعنی بود و نبودم مهم نیست انگار حضور من الان مهم بخاطر سلامت بچه ولی خودم مهم نیستم
    تورو بخدا نگید قدر نعمت هات بدون که میدونم . خودم میدونم یه دختر لوس شدم که به خانوادش مینازه وگرنه خودش هیچی نیست.نگید پاشو شروع کن ورزش کن که نمیتونم همه جام درد میکنه . نگید واسه خودت برو بیرون که الان اصلا" با بچه نمیتونم
    من میخوام بعدا" به بچم چی یاد بدم؟؟؟ بشه مثل من؟؟؟؟

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مهر 93 [ 11:05]
    تاریخ عضویت
    1391-6-14
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,179
    سطح
    28
    Points: 2,179, Level: 28
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    206

    تشکرشده 221 در 81 پست

    Rep Power
    22
    Array

    RE: گیر دادن های بجا و نابجای من

    صحرا خانم سلام.
    احتمالاً دچار افسردگي بعد از زايمان شدي كه در برخي طولاني مي شه. البته من هنوز مادر نشدم ولي شنيدم كه اكثر خانمها در دوران بارداري و بعد از زايمان دچار افسردگي حاد يا مزمن مي شوند كه ممكنه زود تموم شه ممكته طول بكشه. بايد رو خودت كار كني رو فكرت و ذهنت. از هر آن چه كه بيشتر تو رو تو لك مي بره بپرهيز و به چيزهايي بپرداز كه بهش علاقه مندي . شرايطت را به همسرت توضيح بده و از او هم براي شادابي ات كمك بگير. مسافرتي برو و كارهايي ديگه اي كه خودت مي دوني به وجدت مي آورد. اگه واقعاً نمي توني بيش يك مشاور و روانشناس برو تا بهت بگه چه طوري از افسردگي در بياي. ولي اينو مطمئنم تا خودت نخواهي هيچ مشاور و روان شناس و روان پزشكي و دوست و فاميلي نمي تونه كمكت كنه...
    اميدوارم هر چه زودتر شادابي ات را به دست بياوري

  8. 2 کاربر از پست مفید negar_ba تشکرکرده اند .

    negar_ba (سه شنبه 28 آذر 91)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,023

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    138
    Array

    RE: گیر دادن های بجا و نابجای من

    با سلام

    ضمن تایید صحبت های نگار عزیز

    صحرا خانم شما هرچه گفتید نشانه توجه ، محبت و مراعات همسرت با شماست .

    بدترین چیز برای شما همین بی کاری است که باعث میشه هرچه بیشتر به فکر فرو بری و افکار آزار دهنده ای مثل اینکه همسرم دوستم داره ؟ نکنه بچه رو بیشتر دوست داره ؟و.... سراغت بیاد و در رفتار همسرت با ریزبینی دنبال نشانه هایی برای تایید افکارت بگردی .(به دنبال نشانه های بی توجهی در همسرت هستی)


    با توجه به اینکه میگی هیچ انگیزه ای برای هیچ کاری نداری و هیچ چیز تورو شاد نمیکنه و زود عصبی میشی و این افکار سراغت میاد . من هم فکر میکنم شما دچار افسردگی شدید که احتمالا از بعد زایمان بوده و حل نشده .

    حسادت به بچه و افکار دوست داشته نشدن از نشانه های افسردگی بعد از زایمان هست و بی میلی و خستگی و رخوت ، عدم انگیزه برای کار و تلاش (احیانا فعالیت هایی که قبلا لذت بخش بوده الان دیگر لذت بخش نیست)، شاد نبودن و شاد نشدن (گاهی گریه های بی دلیل)، پرخوابی یا کم خوابی و.... از نشانه های عمومی افسردگی است .

    توصیه می کنم حتما به یک روانشناس بالینی مراجعه کنید و بعد به تشخیص روانشناس به روانپزشک و دارودرمانی بپردازید .

  10. 3 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    baran.68 (سه شنبه 28 آذر 91)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 06 بهمن 91 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1391-3-13
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    623
    سطح
    12
    Points: 623, Level: 12
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    174

    تشکرشده 190 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: گیر دادن های بجا و نابجای من

    صحرا جان با توجه به پست اخیرت به نظر من هم بهتره که به یک مشاور مراجعه کنی .
    مضمئن باش پس از طول درمان همون صحرای پر انرژی و شاداب قبل خواهی شد.
    اینکه می گی رفتار همسرت ضدو نقیض هست من فکر می کنم رفتار همسرت عکس العمل رفتارهای خودت هست ،اگه رفتارهای خودت رو اصلاح کنی ،عکس العمل های خوبی از سمت همسرت دریافت می کنی.
    خودت را دست کم نگیر،تو الان امید و پشتوانه یک خانواده هستی،دلگرمی همسرت و فرزند کوچولوت.
    تو باید شاداب باشی و سلامت ،تا بتونی نیازهای همسر و فرزندت رو هم تامین کنی ،پس به سلامت جسم و روحت
    بها بده.
    عزیزم حتما به مشاور مراجعه کن تا زودتر نتیجه بگیری.منتظر خبرهای خوب ازت هستیم.

  12. کاربر روبرو از پست مفید قلب تپنده تشکرکرده است .

    قلب تپنده (سه شنبه 28 آذر 91)

  13. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 93 [ 10:46]
    تاریخ عضویت
    1391-8-12
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,981
    سطح
    26
    Points: 1,981, Level: 26
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    439

    تشکرشده 527 در 189 پست

    Rep Power
    40
    Array

    RE: گیر دادن های بجا و نابجای من

    سلام عزیزم
    ببین من تو اکثر زن ها بعد بارداری این رو دیدم . یعنی یک افسردگیه خفیف
    ببین تا خودن نخواهی هیچ کس نمی تونه واست کاری کنه .
    همه گفتند . این کاملا واضحه که شوهرت عاشقته. من جای شما بودم شوهرم دو روز هم تحملم نمی کرد. قدراین شوهر نازنین رو بدون ئ کاری نکن که اون از تغییر شما نومید شه این که شما سردتون بود خوب اون به جزء خریدن شوفاژ چیکار می تونست بکنه .
    عزیزم خودت باید بخواهی که حرکت کنی و اگه اولین قدم رو برداری قدم های بعدی خودش میاد . سعی کن اه شوهرت می تونه در روز 2 ساعت بچه رو نگه داره برو کلاس ورزش ، هم روحیه ات عوض میشه هم از خونه در میایی و من احساس می کنم شوهرت هم از این حرکتت استقبال کنه . زندگیه شیرینت رو واسه خدت تلخ نکن و بیشتر از خودتون به فکرکوچولوت باش اون مامانه عصبی نمی خواد

  14. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    RE: گیر دادن های بجا و نابجای من

    سلام به دوستای گلم
    من یک جلسه یه مشاوره داشتم که کلا" هیچی نفهمیدم و هیچ فایده ای هم نداشت از یک روانشناس دیگه وقت گرفتم واسه 1 ماه و نیم دیگه که البته فکر کنم تا اون موقع یا من روانی میشم یا همسرم رو روانی میکنم دوباره دیروز یه چیزی شد
    فامیلاشون یک ماهه پیش زنگ زدن ما میخوایم بیایم دیدن نینی خلاصه با کمال پررویی گفتن البته میخوایم از نهار بیایم !!!!! همسرمم گفت بیرون شام میدم خلاصه اون موقع جایی که میخواست نشد رزرو کنه تا چندروز پیش گفتم زشته اینا میخوان بیان باید دعوتشون کنیم بلاخره فامیلتون اقا با ناز قبول کرده که نمیخوام تو خسته شی ولشون کن اینا بیتربیتن که اینجوری کردن و ... خلاصه گفتم ول کن تو این شرایط نمیخواد بیرون شام بریم خودم درست میکنم حالا شما فکر کنید دست تنها واسه 20 تا مهمون با بچه از شانسم صبح مهمونی فسقلی مریض شد حالا اقا جای کمک غر میزنه تقصیر تو گفتم دعوت نکن خلاصه تاشب که غذا اماده شد گفتم بیا ببین خوبه چشیده میگه نه مزه زرچوبه میده مرغات خلاصه زنگ زده مامانش که بیا پایین اونم اومد بیچاره گفت نه خیلی خوبه یکم سس میخواد همین و دید ناراحتم غذارو برد بالا گفت من میکشم برات میارم بعد رفتنش خیلی ناراحت بودم یهو زدم زیر گریه گفتم برو کباب بگیر اقا دادو بیداد اره تو غلط کردی مهمونی دادی غلط کردی گفتی غذا خودم می پزم من اینهمه خرج کردم بمن چه کبابم نمیگیرم حالا فکر کنید 5 نوع غذا دست تنها پختم اینم جای تشکرش بود خلاصه شب همه اومدن و بخیر گذشت بعد میگه اره همه چی عالی بود ولی یه تشکر ازم نکرد

    خلاصه تا صبح که تنها بیدار مراقب نینی بودم صبح بردیمش دکتر ( حالا گلو دردش فکر کنم بخاطر سرمای خونه بود !!! ) قبلا" هم دکتر یه پماد داده بود واسه پای نینی گفت بعد 3 روز دیدی مساله حل شد دیگه نزن اونجا پای دخترمم به دکتر نشون دادم گفتم خوبه گفت اره بهتر شده بعدش یکم پاشو کشید که دیگه لازم نباشه بیشتر از پماد استفاده کنم چون هرمونی بود دخترمم زد زیر گریه (من هنوزم یادم میوفته حالم بد میشه ) خلاصه دوای گلوشم داد از مطب اومدیم بیرون اقا سر من داد و بیداد میکنه که اره ترسوی بزدل(حالا من بزدلم چون هر دارو رو سرچ میکنم که اشتباهی به نینی ندم . چون قطرش رو خوابیده به بچه نمیدم که نپره تو گلوش چون وقتی دیدم شربت حساسیتش خیلی بیحالش کرد زنگ زدم دکتر دوزش رو کم کرده ) دوستیه تو مثل دوستیه خاله خرسس اگه چندروز بیشتر پمادش ادامه میدادی الان اینقدر بچه اذیت نمیشد اره تو برداشتی دوز شربت حساسیتش رو کم کردی حالا هرچی میگم که خودت که دیدی دکتر گفته بود 2 3 روز بزن بعد قطع کن تازه از خودتم پرسیدم گفتم پاشو ببین که ادامه بدم یا قطع کنم شربتشم که دیدی دکتر گفت دوزش رو کم کن . حالا مگه حرف و می فهمید هی ناراحتیشو سر من خالی میکرد دادو بیداد میکرد بعد یه دعوای مفصلم من قهر کردم حالا گناه و اشتباه من این وسط چی بوده؟؟؟ میگغت اره زیر بار اشتباهت نمیری
    من باید چیکار کنم هر بار همینه میخواد مقصر هر اتفاقی من رو نشون بده همه زحمت ادم رو زیر سوال میبره بخدا همه زندگیم نگهداری از بچس خودش توپ میخوابه استراحت میکنه تازه همه کارای بچرو میکنم بخاطر این ادم بی عقل بچم مریض شد یک کلمه حرف نزدم تازه همیشه بدهکارم خستم کرده ازش متنفرم همشون فقط باعث دردسر و ناراحتیم میشن هی به سرم میزنه نینیو بزارم برم ببینه چقدر سخته شما بودید چیکار میکردید؟؟؟؟

  15. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: گیر دادن های بجا و نابجای من

    صحرا جان سلام

    خانومی سعی کن راجع به همسرت اینجوری صحبت نکنی و بی عقل خطابش نکنی.همین باعث میشه کم کم دیدت هم بهش خراب بشه.


    نکته دیگه اینکه خودت فبول کردی تو منزل غذا درست کنی.این یعنی همه مشکلاتش رو هم به جون خریدی و قبول کردی...



    چه دلیلی همسرت رو صدا میکنی که غذای رو بچشه؟! این کار چه کمکی به شما و مهمونیت میکنه؟

    شما اعتماد به نفست کمی پایین نیست؟

    ببین صحرا جان
    من فکر میکنم شما خیلی آزمان گرا هستی.مثل تو این فیلمها.فکر میکنی همسرت باید پا به پات در نگهداری از بچه همراهیت کنه.
    اما واقیعت ماجرا و حقیقت زندگی چیز دیگه ایه.

    حالا اگر همسرت باهات مطب دکتر نمیومد ناراحت بودی که منو تنها گذاشته...حالا هم که امده یه مشکل دیگه پیش امده

    یه سوال ازت دارم

    چرا همه کارهای شما رو همسرت باید بدونه؟اینکه سرچ میکنی....نمیگم پنهان کاری کن اما دلیلی هم نداره بشینی جلوی همسرت و بگی من امرزو رفتم فلان دارو رو سرچ کردم.

    وقتی میبینی حساسه چرا شما هم به این حساسیتش دامن میزنی؟

    وقتی بهت میگه ترسوی بزدل بگو عزیزم اینا ترس نیست اینا دلسوزی مادرانه است.و دیگه لازم نیست ادامه بدی.

    میدونی ...وقتی عکس العملی باشه حتما عملی هست.یعنی دقیقا برعکس اون چیزی که ما فکر میکنیم.ما فکر میکنیم همیشه عمل در برابر عکس العمله.در حالیکه عکسش هم صدق میکنه

    مثلا همسر شما اگر بدونه با گفتن این جمله(ترسوی بزدل) از شما واکنش خاصی نبینه محال ممکنه این جمله رو بگه

    و یه نکته خیلی مهم اینکه خودت و بچه ات رو به هیچ عنوان حتی کلامی از همسرت جدا نکن.
    وقتی این جمله ات ور دیدم "بخاطر این ادم بی عقل بچم مریض شد یک کلمه حرف نزدم " یک لحظه با خودم گفتم شاید شما ازدواج مجدد کردی و این اقا ناپدریشه !!!

    همون قدر که شما بچه اتون رو دوست داری مطمئن باش همسرت اگر بیشتر دوست نداشته باشه کمتر هم نداره

    نمیدونم..شاید مادر شدن خیلی زود بوده برای شما.که بچه رو یه حربه میبینی برای تحت فشار گذاشتن همسرت...

    یعنی برای به کرسی نشوندن حرف خودت و محق نشون دادنت حاضری بچه و همسرت رو به عذاب بندازی .

    کمی تامل و تعقل لازمه..این کاری بود که من میکردم.

    صحرا جان

    در مورد پست اولت:

    همه مشکلات شما از این نشات میگیره که شما بین خودت و همسرت دیوار کشیدی..خودتو ازش سوا کردی....
    در بدترین دعوا و درگیری نباید شما (چه برای اولین بار و چه برای اخرین بار) خودت برای خودت غذا سفارش بدی و برای همسرت ارزشی قائل نشی...

    همینا میشه سبب بهانه گیری همسرت...

    که وقتی شما میگی ماست سفیده اون پاشو بکنه تو یه کفش که نه ! سیاهه

    همونطور که بچه ها گفتن
    همسرت شدیدا دوستت داره و درصدد کمک و محبت به شماست.
    بیشتر از حد ازش کمک نخواه...چون اون مشغله اصلی دیگه ای داره.

    مراقب خودت همسرت و کوچولوت باش

    موفق باشی

  16. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (شنبه 09 دی 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.