دوستای مهربونم سلام امیدوارم خوب باشید این دفعه دیگه عزمم و جزم کردم تاحرف دلمو بزنم بعد 4 سال پشیمون باشی از ازدواجت یکم خنده داره نه؟الته اونم با وجود یه پسر بانمک یک ساله مگه نه؟دوستان خسته شدم از بس دنبال عشق گشتم و پیداش نکردم از روز بعد عقد تا الان دارم میکشم داشتن یه خانواده سنتی و مذهبی خنده داره نه؟من نمیخواستمش یعنی به دلم ننشست ولی خانوادم جریانو پیش بردن.نمیگم شوهرم بده اتفاقا خانواده خوبی داره ولی من نسبت بهش بی علاقه ام .من دختری بودم برونگرا با هزاران رزو ولی اون درونگراست .از فردای عقد افسردگی گرفتم وتا الان لطماتشو دارم میبینم .من دوست داشتم شوهرم هیجانی میبود به وضعم اهمیت میداد به ارایشم به خودم.فکر کنم اکه با لباس پاره هم بیام جلوش براش مهم نیست چون به وضع ظاهر اهمیت نمیده میگه دوست دارم ولی کارایی کهدوست دارمو برام انجام نمیده به عبارتی نتوست تو این 4 سال خودشو تو دلم جا کنه.وقتی زن وشوهرایی که همو دوست دارن رو میبنم حسودیم میشه چه رویا ایی داشتم .رابطه جنسی هم به خاطر نداشتن علاقه همیشه صفر بوده.دلتون به حالم میسوزه نه؟فقط ارزومه یه روز طعم اینکه عاشقش باشم رو بچشم .چون راهی ندارم طلاق هم جاره ای رو درمان نمکنه جز ذلت وخواری تنها کسی مه دارمو دوستش دارم اول خدا بعدم پسر م هست بود نبودش واسم فرق نمیکنه حتی تا حالا دلم واسش تنگ نشده تو رو خدا نصیحتم نکنید چون کار از نصیحت هم گذشته فقط بگید چه جوری بقیه عمرمو سر کنم همین ممنونتونم
شماها هم به حرفام بی توجهید/؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)