به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 43
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array

    Arrow ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    سلام...من یک تاپیک راجع به عدم علاقم به نامزدم ایجاد کردم...متاسفانه هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیدم.البته باید بگم الان بیشتر از یک ماهه نامزدمو ندیدم چون همونطور که گفتم نامزدم خارج از کشور زندگی می کنه و من منتظر کار های ویزام هستم که معلوم نیست چقدر طول می کشه.
    راستش من برای این که بتونم رابطم رو با نامزدم خوب کنم توی این مدت که نبود همش داشتم مشکلات رو در مغزم بررسی می کردم .ولی این قدر که به این مشکل فکر کردم خسته شدم و هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیدم.من و نامزدم وقتی بحثمون در حد یک دختر پسر خاله هست مشکلی نداریم.ولی وقتی فراتر از این بره منجر به بحث هایی می شه که بی نتیجه هستش و فقط باعث دلخوری میشه.توی این مدت به این نتیجه رسیدم که نامزدم بعد مادی براش اهمیت داره و خودم معنوی.مثلا اینه که من واسه انتخاب همسر بیشتر باطن برام مهم بود چون به نظرم باطن خوب چهره انسان رو زیبا نشون میده.و به خاطر این اعتقادم از ادم هایی با ظاهر خیلی زیبا گذشتم.ولی نامزد من که طبق گفته ی همه فامیل به این که پسر خوبیه چیزی جز چهره ی بد بهم نشون نداد.و همیشه خود رو بهترین می دونست.همش به ظاهر من گیر می داد و از این که مثلا سایز پام 36 هست و یا قدم 160 شرمش می یاد.یا این که با این که هیکل خوبی دارم هر روز به من اصرار می کرد برم باشگاه.دقیقا زمانی که هنوز من مسافرت بودم اصرار بر این داشت و واقعا اعصابم رو خورد کرد.طوری که الان حسرت داشتن یک همسر زیبا به دلم می مونه.
    باور کنید تفکرات بچه گانه ندارم.برای زندگی ایندم نقشه های زیادی کشیده بودم.در کنار یک همسری که بهش تکیه کنم.ولی یک سری از اخلاقیاتش و مشکلاتی که پیش اومد باعث شد احساس کنم تکیه گاه خوبی ندارم.اگر دست خودم بود می گفتم دوران عقدم رو طولانی تر کنم تا یک ذره جا افتاده تر رفتار کنه.ولی این مشکل خارج از کشور رفتن کمرمو شکونده.نمی دونم چی کار کنم.همش به این فکر می کنم اگه برم اونجا و منو اذیت کنه پیش کی برم.من اون جا خاله و دایی و حتی خواهرم و عموم هستن و لی باز احساس می کنم غریبم.چون خالم و داییم که اونجان دنبال فرصتند برای به هم زدن نامزدیمو و دعوا.اصلا از جانب نامزدم مطمئن نیستم.به خدا از لحاظ روحی خیلی تحت فشارم.دیگه از حرف زدن با مامانم هم به نتیجه ای نمی رسم.مادرم بهش گفتم که ازش متنفرم ولی اون مثال های فلانی و فلانی رو می زنه که اول گفتن ما نمی خواهیم ولی الان زندگیشونو ببین.مال زمان اجدادمو تعریف می کنه.می گه مگه خودم باباتو از اول دوست داشتم.ولی مامانم و بابام هم مثل من و نامزدمن ولی برعکس بابام به مادیات دنیا اهمیت نمی ده و این باعث می شه بین مامانم و بابام جرو بحث زیاد بشه و من از این جرو بحث ها متنفرم.خیلی می ترسم از ایندم با این شخص...احساس شکست می کنم...تو رو خدا کمکم کنین

    الان هم چون امیدم رو از جدایی از دست دادم به این نتیجه رسیدم که نمیشه کاری کرد.هر چی می گه رو باید قبول کنم.نیازهای جنسیشو برخلاف میل وعلاقم و به زور برطرف کنم.بشم اون چیزی که خودش می خواد و دیگه خودم نباشم.چون اگر خودم باشم اصلا به توافق با هم نمی رسیم
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 09 دی 91 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1391-8-30
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    259
    سطح
    5
    Points: 259, Level: 5
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 68 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    عزیز دلم ببین همه آدما در ابتدای زندگیشون و دوران نامزدی و عقد یه سری مشکلات رو دارن چیزی که هست اینه که ما باید سنجیده عمل کنیم به خواسته های همدیگه احترام بذاریم گفته بودی چند سالته یا نه؟ ببین این چیزهائی که گفتی من هر چی گشتم چیزی پیدا نکردم که نشون از مادیگرائی همسرت باشه اصولا مردها یه سری خواسته ها از همسرشون دارن که این یه چیز طبیعیه و اکثر آقایون خودشون رو برتر از خانومها میدونن (سوء تفاهم پیش نیاد واسه آقایون لطفا) و به عبارتی اعتماد به نفساشون در حد تیم ملی بالاست ... من هم سایز پاهام مثل شماست حتی یه وقتایی کفش سایز 36 هم واسم بزرگه برای خریدن کفش عروسیم کلی تهران رو زیر رو رکردیم آخری یه کفش که توش کفی گذاشتیم بلاخره نصیبم شد ولی از این چیزها ناراحت نشو بزن به شوخی به همسرم می گفتم که ببین زنت سیندرلاست سعی کن از این چیزها ناراحت نشی اگه همسرت میگه برو باشگاه نه به خاطر بد هیکلیت بگه این طور نیست تو از این جنبه نگاه کن که دوست داره همسرش یه بدن ورزیده داشته باشه و یکی از مسائل مهم زندگی همین قضایای سکس و هیکل و ... غیره هست چه اشکالی داره شوهرت دوست داره خوش هیکل ترین و خوشگل ترین زن دنیا رو داشته باشه خوشحال باش از این قضیه عزیزم که شوهرت خواسته دلش رو بهت می گه که دوست داره تو چطور باشی تو هم می تونی نظرت رو در باره اون بگی مثلا از تیپ و لباس پوشیدنش رنگ لباسهاش هیکلش و ... بهش نظرت رو بگو ... نترس عزیز دلم الان که دوران نامزدیتون هست این جور مسائل براش به چشم میاد بیشتر پس فردا که رفتین داخل زندگیتون شدین انقدر مسائل و مشکلات میاد و میره که دیگه کمتر به این جور مسائل توجه می شه البته نمیخوام بترسونمت ها خدا رو شکر که می خوای بری یه جای دیگه زندگی کنی واسه ما ها که تو ایران زندگی می کنیم صبح زود میریم ساعت 8-9 شب میرسیم خونه دیگه فرصت حرف زندن های عادی رو نداریم چه برسه به اینکه بخوایم از قد و قواره هم ایراد بگیریم... ولی بازهم زن همیشه باید برای همسرش مظهر زیبائی و آرامش باشه حتی اگه همسرش در این موارد نظری نمیده ... نترس دختر خوشگل ... برو به جنگ زندگی تو پیروز می شی به حواشی زندگی هم توجه نکن زندگی آسون نیست ولی میتونی تو سخت نگیری و زندگی کنی ....

  3. کاربر روبرو از پست مفید nc60 تشکرکرده است .

    nc60 (دوشنبه 25 دی 91)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array

    RE: ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    دوست عزیز واقعا ازت ممنونم
    درست می گین.مشکلی نیست که مرد بخواد زنش از لحاظ ظاهری همه چی تموم باشه.ولی اون تا حالا به چیزی که هستم قانع نبوده و می خواد از این بهتر بشم.باشه دوست داره من برم باشگاه ولی چرا هر وقت باهاش حرف می زدم همیشه ازم می پرسید که رفتی باشگاه؟کی میری؟چرا نرفتی؟...در حالی که من یک بار به طور قاطع بهش گفتم اینقدر تکرار نکنه.من میرم و احتیاجی نیست تو به من بگی کی برم.الانم چاق نیستم که بترسی وای این باز چاق تر بشه.به زور قانعش کردم ولی فرقی نکرد.این مساله خیلی ناراحتم می کرد.کاش حداقل خودش لاغر یا حتی خوش هیکل بود.دقیقا هیکلی داره که من از این هیکلا که از بالا چاق و از پایین لاغرند خوشم نمی یاد.ولی این قدر این رو واسم مهم جلوه نمیدم.یک بار بهش گفتم چی میشه یک بار بهم بگی منو همین طوری که هستم دوست داری.یعنی اگرم چاق هم بشم اهمیت ندی.می گه نه واسه چی الکی بهت اینو بگم این موضوع برام مهمه.
    مادی بودنش هم از این لحاظه که بزگترین ارزوش اینه که پولدارترین ادم روی زمین باشه و خودش پول رو بین ادم ها تقسیم کنه.در حالی که من ارزوم اینه که در زندگیم ارامش روحی داشتم .
    خیلی دوست داره نازش رو بکشند.دوستان بهم گفتند حقشه منم همین رو می گم ولی اون تا حالا یک بارم شده نازم رو بکشه یا موقع عصبانیتم ارومم کنه.بلکه تو هم چین مواقعی من رو عصبی تر می کنه.به خاطر این همش می ترسم چون اصلا من رو در ک نمی کنه

    واقعا کمک لازم دارم دوستان
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 09 دی 91 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1391-8-30
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    259
    سطح
    5
    Points: 259, Level: 5
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 68 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    باز هم نگفتی چند سالته و همسرت چند سالشه؟

    Helmi عزیزم من احساس می کنم شما خیلی حساس شدین نسبت به این مسئله و فکر می کنید همسرتون فقط می خواد ازتون ایراد بگیره بیا از یه راه دیگه وارد شو فکر نکن که به زور و به خواست همسرت می خواهی بری باشگاه فردا واسه دل خودت برو یه باشگاه ثبت نام کن اول از اینکه واسه روحیه خودت برو همین که یک جلسه بری بعدی خودت دوست داری که بری اصلا برو شنا برو یه ورزش دیگه برو کلاس رقص یا هر چیز دیگه بعد به همسرت زنگ بزن با شور و شوق قبل از اینکه ازت بپرسه که رفتی باشگاه خودت بگو امروز رفتی ثبت نام کردی و کلی هم با انرژی تعریف کن مطمئن باش همینطور هم میشه به شور و شوق می افتی دوستای جدید پیدا میکنی موقعی که آدم ورزش می کنه یا میرقصه فکرش به هیچ جای دیگه نمیره لذت می بری از کاری که می کنی پس سعی کن تو تغییر کنی سعی نکن همسرت رو تغییر بدی که هیچکی نمیتونه کس دیگری رو تغییر بده هر وقت نگرشت رو تغییر دادی می بینی که همسرت هم اونی میشه که تو می خواهی .با همسرت سعی کن بحث نکنی کلا مردا دوست ندارن که باهاشون بحث کنی دوست دارن از زنشون بهشون می گه "چشم" و هیچ وقت دنبال این نباش به زور همسرت رو قانع کنی و یا بزور یا تهدید ازش چیزی بخواهی چون جواب نمیده کلا مردها عاشق این هستند که طرفشون بهفمه که مردن حال می کنن از اینکه زنشون ازشون حساب ببرن خوب تو هم از همسرت بخواه که بره باشگاه سعی کنید ایرادهای همدیگرو به رخ هم نیارید بعدش هم عزیز دلم از قدیم گفتن زن نازه مرد نیازه .... مرد نیاز پس همیشه ناز بمون واسش ببین طرز فکر همسرت یذره شبیه همسر منه چون اون هم معتقده که الکی به کسی روحیه نده و الکی قول نده و دروغ نگه مثلا بهش می گم تو که داری از من ایراد میگیری اینجوری نگو کادو پیچ کن بعد بهم بگو من ناراحت میشم می گه من نمیتونم الکی بهت روحیه بدم و یا به دروغ بهت یه چیز بگم و ... می دونی بدجنس نیستن شاید بلد نیستن که چطوری با ما ها که خانم و ناز نازی هستیم بر خورد کنن شاید ما ها خیلی تو رویا زندگی میکنیم ... من هم اوایل خیلی زود از هر چیزی ناراحت می شدم ولی الان دیگه آبدیده شدم البته تجربه هم کسب کردم و یاد گرفتم که در مقابل بعضی از رفتارها چه واکنشی انجام بدم .
    بازهم این رو تکرار میکنم زن نازه مرد نیازه پس از اینکه دوست داره نازش رو بکشی ناراحت نشو همه مردها دوست دارن زنشون نازشون رو بکشه نازشون کنه یعنی نیاز دارن مثل ما خانوم ها که نیاز داریم بهمون توجه کنن مردها هم نیاز دارن بهشون توجه بشه ما دوست داریم بهمون بگن دوستت دارم دلم تنگ شده و ... مردها شاید بیشتر از ما ها دوست دارن این رو بشنون و حتی گفتن این جملات چه بسا برای خیلی از مردها سخته که بگن به عزیزشون

    اینها رو هم بگم که هر نیازی داری هر خواسته ای که داری به همسرت بگو اگه نمی تونی رو در رو یا پشت تلفن باهاش حرف بزنی واسش ایمیل بفرست که این خواسته هارو ازش داری ... ببین دنیای مردها با دنیای ما زنها خیلی متفاوته وقتی این رو درک کنی دیگه خودت رو واسه یه سری مسائل اذیت نمیکنی ... ما زنها اگه شوهرمون ناراحت باشه دوست داریم بریم علت ناراحتیش رو بپرسیم نازش کنیم دوست داریم برامون حرف بزنه و یا خیلی وقتها ناراحتیشون رو به خودمون میگیریم که حتما من حرفی زدم کاری کردم که از دست من ناراحته در صورتی که این طور نیست شاید از یه مسئله دیگه ناراحته شاید بی دلیل دلش گرفته که واسه خودمون هم این مسئله پیش میاد بی دلیل دلمون میگیره ... به هر حال ما دوست داریم بریم با شوهرمون صحبت کنیم و خوشحالش کنیم در صورتی که مرد فقط و فقط و فقط می خواهد که تنها باشه و با کسی حتی زنش که خیلی هم دوستش داره نمی خواهد صحبت کنه و ما این رو نمیدونیم که مردمون باید تنها باشه خودش حالش خوب میشه و وقتی که ما نارحت میشیم کاملا برعکس مردها نیاز داریم که شوهرمون بیاد نازمون کنه بوسمون کنه و ازمون بپرسه که چرا ناراحتیم بزاره که واسش حرف بزنیم ما با حرف زدن خودمون رو تخلیه میکنیم مرد با تنها بودن خودش رو تخلیه می کنه ما دوست داریم ما رو در آغوش بگیرن و حتی اشکمون هم پاک کنن ولی مردها چون خودشون اینطور نیستن فکر میکنن که باید ما رو تنها بزارن دقیقا مثل ما چون دوست داریم دورمون رو بگیرن میریم دورشون رو میگیریم و این قضیه همین طور که به ما به قول خودمون بی محلی میکنن ناراحت میشیم (و واسه خودمون حتی دلسوزی هم میکنیم که واسه طرفمون حتما ارزش نداریم و ... )واسه مردمون هم وقتی میریم دورش رو میگیریم ناراحت کننده است. همه اینها رو گفتم که آخرش به این برسیم که خواسته هامون رو به همدیگه بگیم بهش بگو وقتی ناراحتی دوست داری بیاد سمتت بهش بگو از فلان حرفش ناراحت شدی بگو که از فلان برخوردش خوشحال شدی هر حسی که بهت دست میده بهش بگو بذار بدونه که به چه چیزهائی نیاز داری اون مثل من و تو نیست که بره ته و توی هر چیزی رو در بیاره عیب نیست ها خصلت مردونش اینطوریه که مثل ما خانوم ها تو خیلی چیزها ریز نمیشن بهت پیشنهاد میکنم برو کتاب رازهائی در باره مردان رو بخون البته این رو هم بگم این کتاب کاملا با فرهنگ ما ایرانی ها متفاوت هست حالا نری هر چیزی که اونجا نوشته عمل کنی خیلی چیزهاش به درد فرهنگ ما ایرانی ها نمی خوره ولی در عین حال یک کتابیه که کل چیز در ارتباط بین زنها و مردها آموزش میده و خیلی چیزهائی رو که نمیدونیم و تا حالا کسی در موردش باهامون حرف نزده یاد می گیریم لاقل آشنا میشیم کتاب رازهائی در باره زنها هم هست که میتونی به همسرت هدیه بدی .... خیلی حرف زدم ببخشید عزیزم

  6. 2 کاربر از پست مفید nc60 تشکرکرده اند .

    nc60 (دوشنبه 13 آذر 91)

  7. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array

    RE: ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    دوست عزیزم مشکل این جاست که من چیز هایی که ناراحتم می کنه رو می گم ولی اون یا مسخره می کنه یا کلی راجع به اشتباه بودن خواسته هام بحث می کنه.احساس ترس داره منو می گیره.به خصوص امشب که گفت مامانم می گه وقتی عروسمون اومد صبر کنیم تا تابستون عروسی کنه.فعلا بمونه خونمون درس بخونه تا عروسی.ولی پدر شوهرم گفته نه ما منتظر نمی مونیم همون موقع که بیاد عروسی می کنه.این رو که نامزدم گفت ترس وجودم رو گرفت.از ازدواج با این شخص هم می ترسم هم حس چندشی بهم دست می ده.این که بدون هیچ علاقه ای زنش باشم و بخوام نیاز های جنسیشو هم برطرف کنم.می ترسم ،دوستان تو رو خدا کمکم کنید.واقعا نمی دونم چی کار کنم.البته خالم و و نامزدم به شوخی گفتند از این خبرا نیست خودمون تصمیم می گیریم.الان یک دلهره وجودم رو گرفته که نکنه وقتی برم اونجا زود باهاش ازدواج کنم در حالی که هنوز به تفاهم به هم نرسیدیم.
    تو رو خدا به دادم برسید

    nc60 عزیز من 18 سالمه و نامزدم 23.شاید الان سنم رو ببینی بگی تو هنوز بچه ای و نترس چیز مهمی نیست.ولی من احساس می کنم مسولیت پذیر تر از نامزدم هستم.این خصوصیات که شما گفتین راجع به مردها نامزدم دقیقا عکسشونه که باعث شده ندون چه طوری با این شخص برخورد کنم.پسر زیاد دیدم.رابطه نداشتم با پسر ها ولی با اخلاقیاتشون اشنایی دارم.نامزدم جدیدترین پسریه که تا حالا دیدم.یعنی این قدر رفتاراش برا جدیده که نمی دونم چه طور برخورد کنم.بر عکس بیشتر مردها خیلی حرف میزنه.اگه تنهاش بذارم تو حال خودش باشه اصلا خوشش نمی یاد.توقع داره من همیشه شارژباشم و همیشه باهاش حرف بزنم.توقع داره مثل نامزدای عاشق رفتار کنم.توقع داره تو نیاز های جنسی مثل بازیگر های پورنو عمل کنم.نمی دونم توقعاش درسته یا نه ولی برام جدیده و نتونستم هنوز باهاش بسازم.
    هر چی فکر می کنم می بینم اگر نامزدم مثل بیشتر پسر هایی که دیدم بود می دونستم باید پی کار کنم ولی فکر این که هنوز نمی دون چی کار کنم داره دیوونم می کنه.دیدین ادما وقتی به یک چیز زیاد فکر می کنن حالت تهوع می گیرن؟من الان به این حالت رسیدم.احساس مس کنم دیگه شخص بی احساس و عاطفه شدم.این رو مامانم هم بهم گفته.وااااااااای دلهره وجودم رو گرفته.کمک می خوام دوستان
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 09 دی 91 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1391-8-30
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    259
    سطح
    5
    Points: 259, Level: 5
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 68 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    دختر گل کسی که ازدواج می کنه دیگه بچه نیست به یه رشد فکری و عقلانی رسیده و فکر کرده که گفته بله ... و من کاملا احساس ترس و نگرانیت رو ستایش می کنم و بهت حق میدم که نگران آینده ات باشی. ببین عزیزم تو اول باید با خودت کنار بیای ببینی اصلا این مرد را دوست داری ببینی به عنوان کسی که بخواهی سالها بهش تکیه کنی و باهاش زیر یک سقف زندگی کنی قبولش داری یا نه؟ اگه دوستش داشته باشی که آدمها واسه اون چیزی که دوستش دارن می جنگن و سختی ها رو پشت سر هم میزارن ولی اگه نه هی دنبال ایراد گرفتن و نفرت و حال بهم خوردن باشی نمیدونم چی باید بگم ...
    تو انتظاراتت رو به همسرت باید رک و راست و بدون هیچگونه توهینی بهش بگو ... بگو دوست داری مرد آینده ات بنشینه پای صحبتهات هر چقدر که صحبتهات از نظر اون پوچ و بی فایده باشه (چون اینها همه واسه تو مهمه چون فکر تو رو مشغول میکنه) ازش بخواه که حتی اگه نظرت رو فکرت رو قبول نکنه مسخره ات نکنه بلکه با دلیل و برهان و از روی منطق تو رو آروم کنه و مخالفتش رو بهت بگه ازش بخواه که بهت آرامش بده بخواه که این ترسها و نگرانی هائی که وجودت رو گرفته از بین ببره . می گی که تو مسئولیت پذیر تر هستی کی و چجوری به این مسئله پی بردی که همسرت شانه از زیر مسئولیت خالی کرده ... یادت باشه تو زندگی زن باید به مسئولیت زن بودنش بیشتر توجه کنه و مسئولیتهای مردونه را بزاره واسه خود مرد. به مردت روحیه بده بزار بفهمه که بهش تکیه کردی یه جای دیگه هم گفتم اینجا هم میگم مردها عاشق این هستند که ببینن زنشون بهشون تکیه کرده ببینن زنشون بهشون نیاز داره بعدش هم در مورد مسائل جنسی هم اول یه راهکاری پیدا کن که دیگه همسرت از این فیلمهای پرونو نبینه و بهش یه جوری بفهمون زنهائی که در این فیلمها هستند با تو که همسرش هستی خیلی متفاوتی اول از اینکه اینها فیلمه در واقعیت اینطور نیست بعدش هم شغل آنها اینه ولی تو زن زندگیش هستی نه تنها تو بلکه هیچ زن دیگه ای نمی تونه کاری که در اون فیلمها انجام میدن رو انجام بده عزیزم ... سعی کن با کمال آرامش و محبت و صمیمیت در این رابطه صحبت کنی سعی کن با عشق با همسرت صحبت کنی. متاسفانه اینطور که از صحبتهات برداشت کردم شما کاملا در برابر همسرتون جبهه گرفتید و انقدر ازش کینه به دل گرفتید که فقط منتظر این هستید که تا حرف میزنه زود ناراحت بشید و بترسید ... ببین عزیزم تنها کاری که می تونی انجام بدی اول اینکه هر حس بدی نسبت به همسرت تو دلت داری رو بریز دور بیا همین امروز صبح که از خواب پاشدی و این متن رو خوندی با عشق به همسرت فکر کن ببین چقدر دلت براش تنگ شده بیا فکر کن همین امروز اولین روز نامزدیتون هست و گذشته ها و حرفهائی که باعث دلگیریت شده رو فراموش کن از همسرت هم بخواه ... اون قلبش که از سنگ نیست می دونی آقایون یکم دیرتر از خانوم ها به بلوغ فکری میرسن اون هنوز 23 سالشه هنوز شاید خیلی چیزها رو جدی نگرفته تو زندگی (البته نمیخوام برداشت بد بکنی از این حرفم) میخوام تو رو به این نتیجه برسونم که باید روش کار کنی باید ازش بخواهی که زندگی خیلی پیچیدست و با جدیت به زندگی فکر کنه ... الان دیگه تمرکز ندارم چی بگم اگه چیزی یادم اومد دوباره واست مینویسم البته اگه دوست داشته باشی و به شرطی که به حرفهائی که میزنم هر چند که اصلا کارشناسانه نیست ولی فکر کنی اون کتابی هم که گفتم بگیر بخون

  9. 2 کاربر از پست مفید nc60 تشکرکرده اند .

    nc60 (دوشنبه 13 آذر 91)

  10. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array

    RE: ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    واقعا ازت متشکرم دوست عزیز.راستش من همین دیروز کلاس زبان ثبت نام کردم.احساس می کنم یک انگیزه ی مثبت گرفتم.دیگه مغزم از افکار منفی خسته شده.دیگه دوست ندارم به جنبه های منفی دوران نامزدیم فکر کنم.من تصمیم گرفتم در بیشتر زمینه ها خودم رو موفق کنم.الان دارم زبانم انگلیسیم رو تقویت می کنم.من الان می تونم تقریبا به 5 زبان زنده دنیا صحبت کنم.یعنی احتیاج به تقویت دارند ولی یاد می گیرم.دیگه ظاهر و این حرفا واسم مهم نیست فقط مهمه که در زمینه های علمی خودم رو تقویت کنم.می خوام همونطور که خواهرام موجب سرافرازی پدر و مادرم شدند منم باعث همین بشم.خیلی ارزوی شرایط من رو دارند که برند خارج از کشور ادامه تحصیل بدند و من در این شرایط قرار گرفتم و می خوام به بهترین وجه استفاده کنم.
    من هنوز از طرف نامزدم مطمئن نیستم ولی می خوام فعلا به این موضوع فکر نکنم.یه جایی از مدیر همدردی خوندم که گفتش ادم نباید خودش رو به خاطر احتمال که شاید اتفاق بیفته اذیت کنه و من هم به این نتیجه رسیدم.
    فقط برای رسیدن به همه ی این ها یک سری چیز ها رو باید حل کنم.من هنوز نتونستم خودم رو قانع کنم که نامزدم منو به خاطر مسائل جنسی نمی خواد.فکر کردن به این چیز منو اذیت می کنه.این ذهنیت رو می خوام از بین ببرم و احتیاج داره به این که نامزدم باشه و فعلا نمی تونم کاری کنم.
    و مشکل دیگم اینه که تازگی ها تسلطم بر اعصابم خیلی ضعیف شده.و این نمی تونه تو برقراری رابطه خوب با نامزدم کمک کنه چون برای داشتن رابطه بهتر باید خیلی گذشت کنم و از خودم مایه بذارم.مواردی که باعث شده به این قضیه پی ببرم این هاست:وقتی خانوادگی رفته بودیم بیرون من همینطوریشم در کنار نامزدم ناراحت بودم و یهویی نامزدم خون دماغ شد.هر چی خواهرم رو صدا کردم که دستمال بیاره داشت مسخره بازی در می اورد و کند راه می رفت که یهو بدون این که حواسم به اطرافم باشه چنان دادی زدم سر خواهرم که همه ی مردم بهم نگاه کردند.یهو که به خودم اومدم واقعا شرمم می اومد به مردم اطرافم نگاه کنم.
    تازگی ها وقتی سریال می بینم و رابطه ی عاشقانه ای می بینم که داره به هم می ریزه یک جوارایی یک فشاری به قلبم می یاد دلم می خواد داد بزنم و گریه کنم.هنوزم که هنوزه احساس می کنم داره قلبم درد می کنه.یک جوارایی تحمل این همه ظلمی که می بینم ندارم و یک فشار شدیدی به من وارد می شه.اینقدر اعصابم خورد می شه که دیگه سعی می کردم خودم رو سرگرم چیزی می کنم تا صحنه رو نبینم و فقط صدا رو بشنوم.
    امیدوارم دوستان عزیز به من کمک کنند.اصلا نمی تونم کنترل کنم خودم رو
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  11. کاربر روبرو از پست مفید پرنده غريب تشکرکرده است .

    پرنده غريب (پنجشنبه 09 آذر 91)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 بهمن 91 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1391-8-14
    نوشته ها
    103
    امتیاز
    473
    سطح
    9
    Points: 473, Level: 9
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    167

    تشکرشده 174 در 72 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    سلام!
    دوست عزیز جسته و گریخته یه شناختی از تیپ شخصیت شما و نامزدتون پیدا کردم
    نامزدتون به نظرم خیلی بهتون علاقه داره
    ببینید منم به نامزدم گیر میدم میگه چرا نرفتی کلاس؟ چرا دیر رفتی سر کار؟ چرا دیر خوابیدی؟ خوب اینا از دوست داشتنه. باور کنید اگه بهش میگم برو ورزش کن منظورم این نیست که چاقی یا چاق میشی اگه ورزش نکنی.
    خوب ایشون به شما اهمیت میده از این بابت بهش احترام بذارید
    خوب شما خواسته هایی دارید ایشون هم خواسته های دیگری
    انقدر حساس نباشید

  13. 3 کاربر از پست مفید hamedhd تشکرکرده اند .

    hamedhd (پنجشنبه 09 آذر 91)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 09 دی 91 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1391-8-30
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    259
    سطح
    5
    Points: 259, Level: 5
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 68 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    helmi عزیزم خیلی خوشحال شدم که مسئله ات رو پیدا کردی و داری به آینده ات و هدفت متمرکز می شی و روی اونها تمرکز میکنی ... همین طور که گفتی آرزوی خیلی ها هست که شرایط تو رو داشته باشند که بروند خارج از ایران الان خود من و همسرم هر روز وسوسه می شیم که از ایران بریم ولی یک سری مسائل و وابستگی ها سنمون یه ترسهائی به دلمون راه میاره ... پس خوشحالم که خودت به این نکته رسیدی و اینکه می گی خیلی حساس و شکننده شدی عزیز دلم شما در سنی هستی که خیلی حساسه (البته اینها نظر منه و اصلا هم کارشناسانه نیست ولی تجربه خودم تو اون سن رو می گم) و حق هم داری نگرانی هائی به سراغت بیاد همینطور که Hamedhd عزیز هم گفتند اینها نشانه عشق نامزدتون به شماست ... پس یکسری نگرانی ها رو از دلت بنداز بیرون مسائل مربوط به اینکه هنوز نمیدونی همسرت تو رو واسه سکس می خواهد یا نه ... این رو بدون یکی از دلایل مهمی که دختر و پسر ازدواج میکنن همین قضیه سکسه نمی گم کل زندگی اینه ولی یکی از مهمترین مسائل زندگی هست پس جنبه مثبت این قضیه رو ببین که همسرت تو رو انتخاب کرده واسه زندگیش و تو به عنوان زن زندگیش باید راضیش کنی ... و خودت هم راضی باشی بعد هم سعی کن اطلاعاتت رو تو این زمینه ببری بالا و خودت رو با کسی مقایسه نکن ...
    سعی کن آرامشت را در هر لحظه حفظ کنی هر موقع عصبانی شدی یه نفس عمیق بکش راه برو بدو یا برو زیر دوش آب سعی کن خودت رو کنترل کنی باید یاد بگیری که در عصبانیتت رو چگونه کنترل کنی شخصیتت داره الان شکل میگیره پس سعی کن در این مورد هم مطالعه کنی و آرامش رو به زندگیت دعوت کنی آرزوی همه دختر پسر ها اینه که زندگی آرومی داشته باشن تو همه زندگی ها هم بحث و دعوا و ناراحتی و دلگیری و .... هست فقط اینکه بدونی کجا آرامشت رو حفظ کنی بدونی کجا حرف دلت رو بزنی کجا از طرفت انتقاد کندی کجا ازش تعریف کنی کجا خواسته ات رو بگی و ... نیاز به تمرین داره پس عزیزم نگران نباش فقط ما ها باید رو خودمون کار کنیم ... اگه از یه چیزی ناراحتیم باید بگردیم ببینیم کجای کار خودمون ایراد داره تو وجودمون بگردیم ببینیم کجا داریم میلنگیم نگرشمون رو نسبت به اون قضیه تغییر بدیم دقیقا مثل کاری که تو کردی فکرت رو بردی به سمت هدفت و داری براش برنامه ریزی میکنی .... نسبت به نامزدت هم با عشق فکر کن و خوبیهاش رو بزرگتر کن واسه خودت ... مطمئنا الان دلت واسش تنگ شده ...

    حس خوبی نسبت بهت دارم دختر گل و می دونم که آینده درخشانی داری چون برات مهمه و داری براش برنامه ریزی میکنی و احیانا چیزهائی که نگرانت می کنه رو براش داری وقت میزاری که حل بشه

  15. 2 کاربر از پست مفید nc60 تشکرکرده اند .

    nc60 (دوشنبه 13 آذر 91)

  16. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array

    RE: ترس مبهم از آینده...(واقعا به کمک احتیاج دارم)

    hamedhd عزیز،نمی دونم شاید تو درست می گی ولی به نظرت این دوست داشتنه که من بهش می گم وقتی اصرار می کنی اعصابم خورد می شه ،این قدر تکرار نکن ولی باز اصرار می کنه.می گم الان شرایطم طوریه که خواهرام هر کدومشون رو بعد از یکی دو سال دیدم ،دلم نمی یاد برم کلاس می گه بهونت مسخرست.یا این که وقتی می خواست بعد از یک ماه بیاد گفت بذارید تو این یک هفته فشرده بره باشگاه .این حرفش منو خیلی اذیت کرد.یا یک بار یک لباسی پوشیده بودم چاق نشونم می داد، از یک طرف هم شام کلی خورده بودم باد کردم،با حالت چندش به نگاه کرد و گفت این جوری نمیشه زود برو کلاس ثبت نام کن.وقتی این حرکتو رفت دلم می خواست بزنمش.با این کاراش هم منو از خودش دور می کرد و هم انگیزه واسه باشگاه نداشتم. این ها دوست داشتنه؟نمی دونم یا بهم میگه چرا درس نمی خوندی بهش می گم وقتی مهمون دارم(کلی مهمون خونمون بود حدود 10 نفر) تمرکز ندارم و وقتی می بینم عجله ای نیست واسه چی به خودم فشار بیارم.با کمال اعتماد به نفس بهش می گفتم که من درسم خوبه باور کن زود یاد می گیرم می گه نمی تونم باور کنم.همه ی این ها رو در شرایط مختلف می گفت.هر وقت تلفنی حرف می زدیم یا هر وقت بیرون با هم میرفتیم این بحث ها رو بام می کرد و با عرض معذرت کوفتم می کرد.طوری شد که دیگه دوست نداشتم وقتی بیرونیم حرف بزنم چون همه ی حرفامون با بحث تموم می شد.نمی دونم شاید طرز فکرم اشتباهه.البته من دیگه از فکر کردن به این چیزا خسته شدم ولی کلی می خواستم بدونید الکی قضیه رو بزرگ نکرم.

    nc60عزیز
    نمی دونی حرفات چقدر به من انگیزه می ده و به دلم می شینه.من به خودم اعتماد دارم و هیچ وقت با حرفای نامزدم اعتماد به نفسم رو از دست ندادم فقط کاراش منو عصبی می کنه.من باید اون رو از چند تا امتحان سخت بگذرونم ببینم چقدر می تونه تحمل کنه.باید رفتارم هم یک طوری کنم که اگر اون هم خواست امتحان بگیره موفق بشم.فعلا نمی خوام به دلتنگ بودن یا دوست داشتن نامزدم فکر کنم.چون الکی دوست داشتن ها رو دوست ندارم و خودم رو می شناسم این دوست داشتن ها پایدار نیست.باید خودش رو بهم نشون بده.فعلا برام جذابیتی نداره تا بتونم خودم رو براش ایده ال کنم.رفتارم تغییر می کنه و بهتر می شه ولی زود به دوست داشتن نمی تونم تبدیلش کنم.امیدوارم موفق بشم.
    دعا کن برام دوست عزیز
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  17. کاربر روبرو از پست مفید پرنده غريب تشکرکرده است .

    پرنده غريب (جمعه 10 آذر 91)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. احتیاج به یک مشاوره فوری دارم
    توسط ali.javan در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 اردیبهشت 92, 22:11
  2. احساس افسردگی میکنم به کمک احتیاج دارم
    توسط eli70 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 اردیبهشت 92, 19:01
  3. حس تنفر وجودمو گرفته دارم اتیش میگیرم
    توسط rooz530 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: دوشنبه 25 دی 91, 21:39

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.