سلام دوستای عزیزم دیشب کلی باشوهرم تلفنی دعوا کردیم.سریه موضوع کوچک.......
مادر شوهرم فوت شده واو زن بابا دارد من بیچاره جرات ندارم در موردش حرف بزنم. دیروز این دایه مهربونتر از مادر، به من زنگ زد و کلی گلایه که چرا به مازنگ نمیزنی خدا کنه کار گیرت نیاد (میدونه من دنبال کارم وموقتی سر کار میرم) که زنگ نمیزنی،منم گفتم من زنگ میزنم شما یه بازنگ نمیزنید{قبلا گفتم اونا خیلی پنهون کارن}خونشون شهرستانه شاید هر هفته بیان محل زندگی ما ولی اصلا اونجا نمیان چون شوهرم جای دیگه مشغول کاره.. ومن از دیگران میفهمم که اومدن..؟؟من پشت تلفن غیر از اون هیچی نگفتم واحوال پرسی کردم..5دقیقه بعش smsداد که ما از تو توقع داریم واین حرفا...
عصر وقتی شوهرم زنگ زد بهش گفتم چشمتون روز بد نبینه هنوز سر درد دارم خلاصه همه چیز بارم کرد ،منم گفتما. ولی از شوهرم توقع نداشتم این حرفا روبه بزنه؟؟؟باهاش چه جور رفتار کنم؟؟به خدا به جای اینکه نیست ودل منو بدست بیاره و..اصلا درک نداره وواسه این قضیه خیلی اذیتم میکنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)