به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 تیر 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1391-8-09
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,446
    سطح
    21
    Points: 1,446, Level: 21
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 42 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تمام غصه های من

    تصمیم گرفتم همه ناگفتنی هامو اینجا بنویسم هرکی دوس داشت می تونه منو خوشحال کنه و نظرشو بنویسه و یا راهنمایی ام کنه می خوام اینجا درد دل کنم تا سبک بشم که مجبور نشم پیش نامحرما حرف بزنم و این مشکلات برام پیش بیاد

  2. 4 کاربر از پست مفید ارشیدا تشکرکرده اند .

    ارشیدا (سه شنبه 30 آبان 91)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 09:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    939
    امتیاز
    15,687
    سطح
    80
    Points: 15,687, Level: 80
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,262

    تشکرشده 5,821 در 1,048 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    139
    Array

    RE: تمام غصه های من

    ارشیدا عزیز
    هرچقدر خواستی میتونی درد دل کنی

    ولی به شرط اینکه خیلی مراقب باشی و مسائل امنیتی رو رعایت کنی
    چون ممکنه خدانکرده همین درد دلت اینجا بعدا برات دردسر ساز بشه

    پس مواظب باش کسی متوجه هویت اصلیت در اینجا نشه

    یاحق

  4. 5 کاربر از پست مفید نادیا-7777 تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (سه شنبه 05 دی 91)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 شهریور 92 [ 11:36]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    236
    امتیاز
    1,733
    سطح
    24
    Points: 1,733, Level: 24
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    662

    تشکرشده 659 در 208 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تمام غصه های من

    سلام دوست عزیز
    خوب جایی اومدی
    منتظر نا گفته های زندگیت هستیم

  6. 3 کاربر از پست مفید سارا@ تشکرکرده اند .

    سارا@ (سه شنبه 30 آبان 91)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 تیر 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1391-8-09
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,446
    سطح
    21
    Points: 1,446, Level: 21
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 42 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تمام غصه های من

    الان که شروع کردم به نوشتن خدا رو شکر می کنم که اینجا رو پیدا کردم تا بلاخره بتونم حرف بزنم فکر می کنم این تاثیر زیادی در من خواهد داشت چونکه خوب خودم رو شناختم وقتی از چیزی ناراحت هستم باید درموردش با کسی حرف بزنم وگرنه داغون می شم
    8سال پیش عاشق همسرم بودم ولی حتی خودشم نمی دونس تا اینکه خدا خواست و ما باهم ازدواج کردیم 5 سال اول زندگیمون بهترین سالهای عمرم بود آنقدر عاشقانه زندگی کردم که همیشه حسرت اون روزها رو می خورم اصلا مراسم عروسی و این چیزا نگرفتیم این خواسته من بود و همسرم هم موافق بود یه سال نشده رفتیم سر خونه زندگی مون داداشم دو سال از من بزگتر بود اول عروسی اون بود بعد شش ماه عروسی ما که مراسم نگرفتیم و رفتیم مشهد و برگشتیم خونه خودمون شش ماه بعد هم عروسی ابجی کوچیکم بود . وقتی یه ساله بودم و مامانم ابجیمو حامله بود بابام بر ار تصادف فوت شده بود .بنابراین برای مامانم سخت بود با این فاضصله های کم هم تدارک عروسی ببینه و هم جهیزیه . همسرم اونقدر آقا بود که من با اطمینان حداقل جهازیه رو برداشتم و رفتم خونه خودم نه جارو برقی داشتم نه ماشین لباس شویی و نه گاز و یخچال آنچنانی عوضش همسرم به مامانم چک می داد تا بهترین وسایل رو برای خواهرم بخره اخه ابجیم عروس داییم شده بود و ما نمی خواستیم مامان جلوی داداشش که البته خیلی هم آقاس کم بیاره یعنی اگه مامان ابجی رو دست خالی میفرستاد دایی اصلا اهل برو آوردن نبود و نیست اینو مطمئنم ولی مامان باید کم نمی اورد خلاصه بعد پنج سال خونه خریدم اومدیم خونه خودمون و بعدشم باردار شدم و اولین بچه مون که الان 4 سالشه بدنیا اومد ولی دیگه زندگیمون زنگی عاشقانه قبل نبود دیگه نمی تونستم مثل قبل باشم دیگه از عشق خبری نبود هیچ احساسی نسبت به همسرم نداشتم این برام خیلی سخت بود ولی واقعیتی بود که بعد از زایمان دامن گیر زندگیمون شده بود

  8. 5 کاربر از پست مفید ارشیدا تشکرکرده اند .

    ارشیدا (چهارشنبه 01 آذر 91)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 تیر 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1391-8-09
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,446
    سطح
    21
    Points: 1,446, Level: 21
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 42 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تمام غصه های من

    آره حالا بعد چهار سال درس وقتی که با خانواده همسرم مشکل پیدا کردم و خواهرش می خواست از اون علیه من استفاده کنه (براتون تعریف می کنم ) حالا این عشق برگشته و خیلی قشنگ تر از قبل دوستش دارم اخه توی این دعوا و بحثا خیلی قشنگ داوری می کنه و همیشه از حقیقت طرفداری می کنه برای همین خیلی برام عزیز شد ولی یه چیزی که همیشه آزارم می ده ایینه که من الان باردارم همه اش می ترسم نکنه بعد این زایمان هم مثل اون یکی بشه و باز ....

  10. کاربر روبرو از پست مفید ارشیدا تشکرکرده است .

    ارشیدا (سه شنبه 14 آذر 91)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 تیر 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1391-8-09
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,446
    سطح
    21
    Points: 1,446, Level: 21
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 42 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تمام غصه های من

    رفتارم با خانواده همسرم همیشه خوب بود دوس داشتم چون خانواده خودم پیشم نیستند و فقط مامانم هست که ازدواج کرده با خانواده همسرم صمیمی باشم در کل خانواده خوبی هستن و من هرکاری از دستم براومد براشون انجام دادم موقعی که پسر اولم رو باردار بودم ماه آخر هم بود مراسم عقد برادر شوهرم بود تصمیم گرفتن خونه ما مراسم برگزار کنند منم قبول کردم خریداشون رو یکی دوبار رفتم باهاشون ولی گاهی هم می رفتن خرید و اصلا با من تماس نمی گرفتن اینجا وقتی توی اینجور مراسما می خواهی به کسی احترام بذاری اونم برای خرید با خودشون می برن یعنی رسمه که دوتا خانواده همه شون می رن خرید شب خواستگاری هم من رفته بودم امامزاده بعد اذان مغرب بود همسرم تماس گرفت و گقت امشب می خوان برن خواستگاری گفتم خوب اونا که همیشه می رن گفت نه مثل اینکه همه چیز تمومه گفت میام دنبالت خیلی بهم برخورد من خودمو جزء اون خانواده حساب می کردم ولی دیدم نه اونا منو جدا می دونن خلاصه مراسم عقد می خواست خونه ما برگزار بشه خوب جای خیلی از وسایل باید تغییر می کرد با وضعیت من هم نمی تونستم کاری بکنم به همسرم گفتم گفت خودشون میان روزی که مراسم ساعت 4 بعد ازظهر شروع می شد اومدن خونه رو مرتب کنن هنوز وارد نشده بودن که زنگ زدن بیاین محضر که می خوایم عقد کنیم رفتن محضر بعد که اومدن ساعت یازده بود ابجی بزرگش حیاط روشست و املت درست کرد و غذا خوردیم واون رفت آرایشگاه آبجی دیگه اش پذیرایی رو جارو کشید و من و مامانشم پتوها رو لای ملافه پیچیدیم و اطراف رو برای نشستن آماده کردیم ابجب دیگه اش هم رفت آرایشگاه مامانش هم رفت خونه ی خودشون تا آماده بشه هیچ کدومشون نگفتن تو نمی خوای بیای آرایشگاه هیچ کس هیچی نگفت من موندم و هزار تا کار انجام نشده سفره رو چیدم همه چیزو مرتب کردم با کمک همسرم ماشین رو گل زدیم قرار بود مراسم آقایون خونه ما باشه وقتی یکی دو نفر اومده بودن من کارم تموم شد و رفتم خونه خاله ام که با خاله و مامانم بریم عروسی اونقدر خسته بودم که مامان و خاله نیم ساعت صبر کردند تا من استراحت کنم بعد بریم وقتی رفتیم همه یه جور دیگه نگام می کردن و باهم پچ پچ می کردن بعضیا که با من یا مامانم راحتر بودن می پرسیدن چرا من نرفتم آرایشگاه مامانم که خیلی عصبانی بود راستش رو گفته بود و من فقط در جوابشون می خندیدم بعدها خودشون فهمیده بودند چه کار اشتباهی کردن آخه من تنها جاری عروس بودم و همه توقع داشتن که حداقل آرایش رو داشته باشم ولی من هم خسته بودم و هم دلشکسته حوصله نداشتم تازه به خاطر حاملگی هم خیلی بی ریخت و رنگ پوست تیره تری داشتم . مادر شوهر خواهر شوهرم بعدا برام تعریف کرد که به خواهرشوهرم گفته چرا عروس بزرگتونو نبردین آرایشگاه گفته بود خودش باید می رفت اونم که بعد از رفتن خواهرشوهرام و مادرشوهرم اومده بود دیده بود که دارم کلفتی می کنم گفته بود اون بیچاره که داشت کارای شما رو انجام می داد تازه وظیفه شما بوده که اونم باعروس می بردین ارایشگاه همه تون رفتین اون اضافی بود خلاصه فهمیده بودن که چه اشتباهی کردن و ابروشون یه ذره رفت اخه اینجا کوچیکه و همه به هم گیر می دن
    شب حتی نگفتن بمون پیش عروس همینجا غذا بخور با خودشون رفتم رستوران بعد شام دنبال همسرم می گشتم که برم خونه گفتند مونده خونه تا کسی پشت در نمونه یک ساعت و نیم بیرون رستوران نشستم نمی دونستم چیکار کنم خونواده شوهرم چون پذیرایی می کردند آخر از همه نشستن به شام خوردن از رستوران تا خونه 5 دقیقه راه هم نبود هیچ کس نگفت بیابرسونمت تمی تونستم با تاکسی بیام نه پولی همرام بود و نه تلفنی داشتم که زنگ بزنم بلاخره داداش جاریم دلش برام سوخت و من رسوند خونه اومدم دیدم همسرم خوابه برای اونم هنوز غذا نیاورده بودند من خیلی عصیبانی بودم اونم چون از جمع گریزونه هنوز می خواس حرف بزنه و از شوهر خواهرش بد بگه منم گفتم الکی حرف نزن اگه اون نبود که همه کاراتون مونده بود وآبروتون می رفت خلاصه بحث کردیم واون شب بدترین شب زندگیم بود نه به خاطر کارای اونا نه به خاطر اینکه حس کردم چقدر زیر پام خالی شده و تکیه گاهی نیس
    من هیچی ازاونا دریغ نکردم ولی اونا اینجوری به ن بی احترامی می کردن .
    صبح که شد خواهر بزرگش زنگ زد و گفت جمع و جور نکنی بعد ازظهر یا فردا صبح میام کمکت از خانواده شم که خبری نبود ممن که نمی تونستم همه چیزو بذارم تاشاید اونا بیان کمک خودم شروع کردم به جمع کردن داشتم به بی کسی هام فکر می کردم و گریه می کردم و با خدا حرف می زدم خیلی دلم شکسته بود خیلی که زنگ در بصدا دراومد درو بازکردم در کمال نا باوری برادرا و خواهرم پشت در بودند می تونید تصور کنید که من چقدر شرمنده خدا شدم گریه می کردم و از خدا معذرت خواهی کردم که فقط فکر کردم برای درد دل کردنم فقط می تونم بهش تکیه کنم فراموش کردم که می تونه تو اوج بی کسیهام اینجور به من لطف کنه خلاصه اونقدر اون روز به من خوش گذشت که هیچ وقت یادم نمی ره اخه وقتی داداشام و آبجیم فهمیدند من ناراحتم اونقدر بهم محبت کردند و گفتند و خندیدند که من همه چیز رو فراموش کردم تازه خونه رو مل دسته گل برام تمیز کردند زن داداشام خیلی خانم ان خیلی

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1391-8-01
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    385
    سطح
    7
    Points: 385, Level: 7
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    89

    تشکرشده 89 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تمام غصه های من

    لزومی نداشت این همه محبت کنی!!باید وقتی می رفتن خونه رو همون جوری میزاشتی تا آبروشون بره و از اول میگفتی نمیتونم کمک کنم.خودتون بیاین کمک کنین
    اشتباه از خودت بود اونام سو استفاده کردن!
    چرا وقتی این چیزا ور میدونی میدونی سبک میشی .کسی نمیرسونتت . از اول فکر این جاها رو نمیکنی؟
    بعدش چی شد؟
    اومدن معذرت خواهی؟

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 تیر 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1391-8-09
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,446
    سطح
    21
    Points: 1,446, Level: 21
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 42 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تمام غصه های من

    اره پریا جون می دونم فقطمی خواستم خوب باشم خیلی باج دادم که هنوز قصه ادامه داره کم کم می نویسم
    معذرت خواهی عمرا البته جاریم اونقدر حالشونو گرفت ( نه به خاطر من اخلاقشدرس عکس من بود ) که تا پارسال من از آسمون افتاده بودم

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1391-8-01
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    385
    سطح
    7
    Points: 385, Level: 7
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    89

    تشکرشده 89 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تمام غصه های من

    واقعا تجربیاتت ارزشمنده .راست میگن باید به خانواده شوهر زیاد رو ندی من تازه اول راهم. خیلی خوبه که از تجربیاتت استفاده کنم تا روزی اینجوری نشم!
    تو اصلا به فکر تلافی نیافتادی؟
    وقتی خونواده به این خوبی داری چرا انقده به خانواده شوهرت باج میدی؟ اونا هیچ وقت قدرتو نمیدونن میگن وظیفشه؟
    میشه جواب سوالامو بدی؟
    یعنی اگر با خونواده شوهر مهربون نباشی . اذیتشون کنی بی محل کنی رسمی برخوردکنی بهتر جواب میده؟

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 تیر 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1391-8-09
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,446
    سطح
    21
    Points: 1,446, Level: 21
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 42 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تمام غصه های من

    نه عزیزم من هنوز بقیه رو نگفتم صبر داشته باش ولی آره من خیلی اشتباه کردم خیلی ولی هرگز هم نخواستم تلافی کنم به نظر من اگه می خوای رابطه خوب و معقولی داشته باشی نه اونقدر صمیمی شو که مجبور شی باج بدی و از خودت بگذری نه حرفی بزن کاری بکن که بد باشی این خیلی خوبه که اول راهی هرجور که باشی بلاخره باهات کنار میان یعنی شخصیتت رو همونجوری می پذیرن که هستی من فکر می کردم خوب بودن یعنی اینکه نه نگم و همیشه حق رو به اونا بدم ولی حالا فهمیدم خوب بودن یعنی اینکه بهشون احترام بذارم و نه گفتنامم اگه از روی دلیل باشه بلاخره منو خواهند پذیرفت ولی بعد هفت سال نه گفتن کمرشونو شکسته شوکه شدن
    حالا چند نکته برای ارتباط خوب
    از چیزی که ناراحت شدی بروز بده و زود هم تمومش کن همینکه بفهمن ناراحتت کردن کافیه
    هیچوقت بی احترامی نکن که اگه کردی اونام بهت بی احترامی می کنن
    گاهی که کاری ازت می خوان و نمی تونی با دلیل نه بگو
    برای خودت یه حد ومرزی بذار و باخودت قول بده که از اون فراتر نری
    به نظر من اگه بخوای از خانواده همسرت توقع صمیمیت داشته باشی این مستلزم اینه که یا اونا خیلی ازخود گذشتگی داشته باشن یا تو که بلاخره اون از خود گذشته کم میاره مثل من
    موفق باشی


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. غصه های یه دختر به ظاهر شاد
    توسط t@r@neh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 بهمن 96, 02:44
  2. آیا غصه خوردن گناهه
    توسط leila3000 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 05 مرداد 92, 15:41
  3. زندگی پر از غصه
    توسط غصه در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 06 بهمن 91, 23:54
  4. فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.
    توسط راحیل خانوم در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: چهارشنبه 22 آذر 91, 01:48
  5. دارم از غصه دق میکنم از کارم اخراجم کردن...دانشگاهم بده...ازدواج....آینده ام
    توسط ema1989 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: جمعه 07 مهر 91, 14:12

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.