[/]اول از همه مرسی از مدیر سایت و تمام اعضا.
با سلام
برادر شوهرم از شوهرم10 سال بزرگتره و شوهرم از من 10 سال و من تا چند ماه دیگه وارد26 سالگی میشم
جاریم سنش6 سال کمتر از شوهرش و اینو از ماه های اول ورودم به خانواده ی شوهرم از زبون خودش شنیدم(جاریم)و اینکه در26 سالگی ازدواج کرده 6 ماه بعد باردار و 9 ماه بعد فارق الان3 تا گل دختر دارن به ترتیب12،10و5 ساله خوب الان باید 39 سالش باشه دیگه
اما حالا همه ی اینارو منکر میشه هر کدومو2سال3سال عقب برده میگم خودت گفتی فلان و فلان]میگه اون موقع نمی فهمیدم این حرفارو زدم]
حالا اینو به درککک
زجرم میده وقتی میگه منو تو اگه پیر بشیم خدا میدونه چی بشیم(از امراض مختلف)یا میگه من هیچکیو به نظرم نمیاد(ادم حساب نمیکنم نه از نظر قیافه خودش شاه پریانه و دیگران حتما رد خور نداره پر عیبن و زشتن نه اندام نه خانواده نه سواد ونه........... خودش کوتوله ی چاق سواد هم تا4 هارم ابتدائی داره)
هرچی با سواد کفشای پاهامه هیچ کیو اندازه کفشمم نمیدونم کسیم در حقش لطف میکنه میگه بزا نوکریمو بکنه(البته پشت سرش) بچه هاش همینجور که من دوسشون دارم دوسم دارند تو هر چیزی با من رقابت میکنه و خودشو با من مقایسه میکنه حتی تاریخ تولدشم خواهر شوهرم و شوهرم میگن الکیه اصلا تارخ تولدشو نمیدونست تا تو اومدی تاریخ دار شده و.......... و همه ی اینا در حالی بود که من از روز اول باهاش مثل مادر که نه خواهر بزگتر یا مثل خاله هام که هم سنش هستن رفتار میکرد بهش بها میدادم و اعتماد به نفس و خیلی چزارو که ممکن بود تجربیات سنی مون به وجود اورده باشه مثل تازه ها که شاید برا اون (ا وا زشته از من دیگه گذشته اینکارو بکنم مسخرم میکنن و...)تشویقش میکردم و میکنم که انجام بده یا بپوشه در واقع بدون هیچ چشمو هم چشمی و با دلسوزی اما اما و اما
گاهی وقتا میخوام ازش انتقام بگیرم و مثل همیشه وقتی کلمات و اشتباه تلفظ میکنه غیر مستقیم درستشو یادش ندم و بزنم ضایعش کنم بازم از خدا میترسم و خجالت میکشم اما بخدا اون اون نمدونم چطور از شرش خلاص شم که بفهمه [/size]بابا من هم سنت نیستم بفهم نفهم
علاقه مندی ها (Bookmarks)