به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 فروردین 93 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    298
    امتیاز
    2,164
    سطح
    28
    Points: 2,164, Level: 28
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,619

    تشکرشده 1,636 در 313 پست

    Rep Power
    0
    Array

    درد و دل گل کاغذی


    این روزها پر شدم از هزار و یک حس متضاد...

    گاهی می ترسم از آینده؛ از این که نتونم دویاره زندگیمو بسازم...

    گاهی انگار انرژیم هزار برابر می شه و هر چی کار عقب افتاده دارم به سرانجام می رسونم... و بعضی اوقات هم انقدر کسل که حتی حوصله ی خودم رو هم ندارم.

    گاهی اونقد نیاز عاطفی و شاید جنسی ( فکر نکنین این نیاز فقط برای مرداست!) وجودم رو می گیره که دلم می خواد با اولین خواستگار از این خونه برم و حداقل یکم التیام پیدا کنم. دلم می خواد محبتم رو نثار یه مرد کنم و پهنای شونش رو کنار خودم حس کنم ولی ترس از اشتباه دوباره من رو به عقب نشینی می کشونه.

    گاهی هم سنگینی نگاه اطرافیان رو حس می کنم و نمی تونم محکم و قاطع یاشم؛ یا در برابر دلسوزی های بی جاشون ( که درواقع فقط برچسبیه برای پوشوندن حس کنجکاویشون) چنان بغض می کنم که شب تا صبح گریه کردن هم برای خالی شدن این بغض کافی نیست!

    نه از طلاقم پشیمونم و نه دلم برای همسر سابقم تنگ شده... فقط احساس می کنم هیچی سر جای خودش نیست... حتی احساس می کنم من سر جای خودم نیستم!

    وقتایی که تو یه جمع شاد هستم و می خندم مدام این فکر تو ذهنم می چرخه که آیا " من واقعاً خوشحالم؟!" و " من واقعاً خوشبختم؟ً!"

    برای ارشد باید درس بخونم؛ من که عاشق رشتم بودم اما الان با خودم می گم بخونم که چی بشه؟ مسئولیت کارای خونه رو از رو دوش مامانم برداشتم و خودم انجام می دم فقط برای اینکه از درس و رشتم فرار کنم؛ فکر می کنم رشتم مردونست و من به زنانگی نیاز دارم!!!

    کم تر از یک ماهه دیگه من 22 ساله می شم؛ دلم می خوااد زمان رو نگه دارم... احساس می کنم عمرم داره از دست من فرار می کنه و دارم فرصت زندگی کردن رو از دست می دم!

    از دوستام فاصله می گیرم چون احساس می کنم دنیای اونا با من متفاوته؛ احساس می کنم اونا دارن موضوعات پیش پا افتاده رو بزرگ می کنن و در اصطلاح از کاه کوه می سازنند ؛قصد توهین به هیچ کدوم از اعضای هم دردی و مراجعین عزیز رو ندارم ولی همین حس رو در مورد تاپیک های اینجا دارم؛ گاهی با خودم می گم اینا که مشکل نیست! چرا مردم به خاطر این چیزا شیرینی زندگیشون رو از دست می دن؟

    کودک درونم مرتب برای بچه های کوچه و خیابون دست تکون می ده و بهشون می خنده؛ از اینکه دارن از زندگیشون لذت می برن تمام وجودم به وجد میاد! دیگه برام مهم نیست که کجام؛ فقط براشون دست تکون می دم تا شیرینی لبخندشون رو به سمت خودم حس کنم!

    ....

    احوالات این روزام خیلی بیشتر از این چند خطیه که اینجا نوشتم؛ولی واقعاً من چمه؟؟؟

  2. 16 کاربر از پست مفید gole kaghazi تشکرکرده اند .

    gole kaghazi (دوشنبه 29 آبان 91)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: درد و دل گل کاغذی

    گل کاغذی عزیز
    دو عامل تمامی بیمایهای روحی و روانی حزن و ترس هست.
    چرا اینقدر ترس داری از آینده؟؟!!
    فرض کن خواستگاری و عقدی در میون نبوده ، ببین بازهم اینقدر از آینده ترس داشتی؟ آینده ای که هنوز نیومده!

    "کم تر از یک ماهه دیگه من 22 ساله می شم؛ دلم می خوااد زمان رو نگه دارم... احساس می کنم عمرم داره از دست من فرار می کنه و دارم فرصت زندگی کردن رو از دست می دم"

    این فکر و تصور تونه که فرصت زندگی کردن رو ازتون میگیره ، خودتون داری دستی دستی وقت بارزش تون رو نفله می کنید.
    افکار منفی رو دور بریزید. باور داشته باشید که خداوند حال انسانها رو بالا و پائین می بره ، و در این تغییر و تحولات نشانه هائی برا خودش قرار داده. اما ما ها دائما اینور و انور میریم .

    راه از بین بردن حزن و ترس هم چیزی جز استقامت در بندگی خدا نیست.
    اگه با خدا آشتی نیستی اول آشتی کن بعد هم برو پیشیش ، خیلی خیلی برا خودت دعا کن ، ازش بخواه که حال خوب بهت عطا کنه.
    منم براتون دعا می کنم

    "روزای سخت که تموم بشه... میرم میزنم رو شونه خدا و میگم: جنبه رو حال کردی!؟"

    برای قرار دادن همین روزای سخت هم از خدا تشکر کن ، واقعا تشکر کن .
    پس مطمئنی که روزای سخت هم تموم میشن و چه خوبه در همین روزها هم بریم در خونه خدا ، وبعد از اینکه سختی های ما رو بجاش آرامش و امنیت قرار داد هم ازش تشکر کنیم و هیچوقت نخوایم که توانائی هامون رو (همونائی که همه رو از خدا داریم ) به رخش بکشیم و بگیم که

    "جنبه رو حال کردی"

  4. 8 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (سه شنبه 28 آذر 91)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 فروردین 93 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    298
    امتیاز
    2,164
    سطح
    28
    Points: 2,164, Level: 28
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,619

    تشکرشده 1,636 در 313 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: درد و دل گل کاغذی


    ممنون جناب baby

    من از این آبنده نمی ترسم که ازدواج نکنم و خونه ی بابام بمونم؛ بابای من بهترین بابای دنیاست؛ موندن در کنارش برام افتخاره...

    تو این مدتی که اسم مطلقه شده یکی از اسمای من! با وجود همین پابابی که الحق پدری رو در حقم تموم کرده و یکی از مردای سرشناس این شهره و همه رو اسمش حاضرن قسم بخورن؛

    متأسفانه چندین پیشنهاد صیغه شدن داشتم؛ (فکر نکنین ظاهر من بده، نه!!!) اونم از مردایی که اصلاً انتظارشو نداشتم...

    اگه اعتقادم یه خدا نبود ممکن نبود از پس این وسوسه ها بربیام...

    ترسم از اینه که یه جایی ببٌرم، یه جایی کم بیارم، ترسم از اینه که این گناه دامنم رو بگیره!حقیقتاً ایستادن در برابر همچین وسوسه ای اونم تو این شرایط خلأ عاطفی که دارم از جانب نبود همسر حس می کنم خیلی برام سخته... ترسم از ایناست...

  6. 9 کاربر از پست مفید gole kaghazi تشکرکرده اند .

    gole kaghazi (سه شنبه 03 بهمن 91)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 09:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    939
    امتیاز
    15,687
    سطح
    80
    Points: 15,687, Level: 80
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,262

    تشکرشده 5,821 در 1,048 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    139
    Array

    RE: درد و دل گل کاغذی

    عزیز دلم
    تازه داره 22 سالت میشه
    یعنی زمان لذت بردن از جوونی و شادابیت
    درست نیست این حق رو از خودت بگیری

    الان تو 22 ساله از خیلی از 22 ساله های دیگه جلوتر و باتجربه تری
    از این تجربت استفاده کن و دیگه اشتباهی رو تکرار نکن

    فقط به صرف ازدواج کردن و اومدن نام یه مرد رو خودت
    بابات که ماشاا... به این خوبی و مردی هست در کنارت

    این دوران،دوران نقاهت بعد از طلاق و جدایی هست
    باید سرفراز ازش بیرون بیای

    انقدر ناامید نباش

    من ازت 11-12سال بزرگترم و هم مطلقه هستم و هم یک مادر داغ دیده
    ولی خداروشکر خیلی امیدوار و شادم
    اجازه نمیدم مشکلات و سختی روزگار بهم غلبه کنه

    پیشنهادات جورواجورم زیاد داشتم (حتی صیغه)
    ازکساییکه خیلیم باشخصیت و ..... بودند
    ولی اهمیت ندادم
    توهم اهمیت نده
    نذار اینچیزا روحت رو خسته کنه

    اوووووووووووووووواااااااا ااااااا
    حالا انقدر زمان برای زندگی شاد و سالم داری که نگو

    یاحق

  8. 8 کاربر از پست مفید نادیا-7777 تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (یکشنبه 28 آبان 91)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 اسفند 98 [ 02:57]
    تاریخ عضویت
    1389-6-09
    نوشته ها
    274
    امتیاز
    9,988
    سطح
    66
    Points: 9,988, Level: 66
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    SocialVeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    2,955

    تشکرشده 2,267 در 375 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: درد و دل گل کاغذی

    گل کاغذی عزیز ،درد دلتو خوندم،هم ناراحت شدم که حال دلت خوب نیست هم خوشحال شدم که انقدر قوی هستی و وخانواده ی خوبی داری که تو شرایط الانت حمایتت میکنن

    وقتی گفتی 22 سالت میشه چند لحظه خیلی دلم یه جوری شد! نمیدونم بگم گرفت،سوخت یا هرچی چون من انگار یه کم از شما بزرگترم ولی هنوز تو عالم بچگی خودم راحت زندگی میکنم،البته نمیگم بی دغدغه (اگه تاپیک درد دل منو بخونی متوجه میشی) ولی خیلی وقت که کودک درونمو راحت گذاشتم و خودمم خیلی حس بهتری دارم.

    بعد با خودم گفتم خوش به حال گل کاغذی! تجربه ای که من و دخترای همسن من ممکنه یه روزی داشته باشیم که خیلی هم احتمالش زیاده اون الان داره و از این به بعد و میتونه خوب بگذرونه،میتونه مسیر بعدی رو خوب بره
    دوست عزیزم،تازه اول راهی،بازم صبوری کن،این روزا هم میگذره

    کاری بکن که حال دلت خوب بشه
    خودت خودتو دوست داشته باش و با خودت مهربون باش

  10. 8 کاربر از پست مفید راحیل خانوم تشکرکرده اند .

    راحیل خانوم (یکشنبه 28 آبان 91)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 00:59]
    تاریخ عضویت
    1391-8-13
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    284
    سطح
    5
    Points: 284, Level: 5
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    82

    تشکرشده 83 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: درد و دل گل کاغذی

    دوست خوبم
    منم یکی همسن و سال شمام ... هر وقت برادرزاده کوچولومو میبینم که چقدر تو دنیای کودکی شاد و خوشه و چقدر معصوم و پاکه دوست دارم بغلش کنم و زار زار به حال خودم گریه کنم ... سخته قبول کنیم که دیگه به اون روزا برنمیگردیم سخته بپذیریم زندگی سخت تر از اون چیزی بود که فکر میکردیم و روز به روز هم داره سخت تر میشه ... همیشه فکر میکنم هیچ چیز رنگ و بوی سابق رو نداره نه عید نه عروسی نه مراسم محرم نه حتی چیزای کوچیک زندگیمون انگار همیشه باید بگیم قدیما یه چیز دیگه بود ... من نمیدونم رشته تحصیلیت چیه که میگی مردونه ست ولی احساس میکنم این فقط مشکل تو نیست یعنی ما دخترا گاهی انقدر غرق درس و کار و زندگی خشن بیرون میشیم که وجود زنانه مون رو نادیده میگیریم حسمون برای کارای هنری آشپزی خیاطی حتی گردگیری یه روز کامل که مال خودمون باشه مثل یه زن زندگی کنیم ... زندگی سخت شده همه میخوان ارشد بخونن در حالی که دیگه علاقه ای به درس خوندن ندارن واقعا برام سواله چرا وقتی احساس میکنیم دیگه نیازی به درس خوندن نداریم و علاقه ای هم نداریم میریم ارشد میخونیم ؟ هدفمون چیه ؟کار؟ موقعیت اجتماعی؟ اینم از اون چیزاییه که مختص کشور ماست . توصیه من به تو دوست خوبم اول سعی کن به درس خوندن علاقه مند بشی و حتما رشته ای رو که دوست داری ادامه بده چون ارشد جاییه که تو درسا عمیق میشن و اگه علاقه نداشته باشی حسابی میفتی تو دردسر و حالت بدتر میشه اگه علاقه داشته باشی حتما برا دکترا هم اقدام کن ولی نه اگه دیگه نمیخوای درس بخونی یا فکر میکنی یه حس موقته خوب با خانواده در میون بذار یه مدت برو کلاسای هنری هر چی که دوست داری سرت رو گرم کن و زندگی کن مطمئنم موفق میشی .

  12. 7 کاربر از پست مفید افرا90 تشکرکرده اند .

    افرا90 (سه شنبه 03 بهمن 91)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 فروردین 93 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    298
    امتیاز
    2,164
    سطح
    28
    Points: 2,164, Level: 28
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,619

    تشکرشده 1,636 در 313 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: درد و دل گل کاغذی


    نادیا جان؛ ناامید نیستم؛ چون من همیشه به دعاهای پدرم ایمان داشتم، وقتی برام دعا می کنه عاقبت به خیر بشم یعنی می شم....!!! و می دونم که خیر و صلاح من تو این جدایی بوده.
    شایدم احساسم شبیه ناامیدیه... نمی دونم!!!

    قبول کن که هر کسی جایگاه خودش رو داره... پدر جدا و همسر جدا...
    مشکل من اینه که همه ی اینا رو می دونم اما تو عملش دارم کم میارم. یعنی یه جنگ درونی...

    راحیل خانوم عزیز؛ اینی که گفتی دقیقاً عقیده ی خودمه، دوستام... هم سن و سالام گاهی حرفایی میزنن که من احساس می کنم چیزایی که اونا ازش می گن برا من تجربه است! برا همین گپ زدن باهاشون دیگه برام جالب نیست... یه جورایی نه اونا حرف من رو می فهمن نه من حرف اونا رو... دارم جذب گروه سنی بزرگتر از خودم می شم که اشتباهه!!! سر همین همش یا خودم درگیرم.

    افرا جان؛ من یکی از رشته های فنی و مهندسی رو خوندم، رشتم رو دوست داشتم و هیچ وقت همچین حسی بهش نداشتم! شاید بیشتر از این که هدفم ادامه تحصیل باشه سرگمیش مدنظرم باشه... تا به حال به این فکر نکرده بودم که تو درسام بمونم و دردسر بشه برام، شاید چون دارم به همون دید کارشناسی بهش نگاه می کنم. یعنی درس رو کلاً متوقف کنم تا زمانی که علاقه دوباره ایجاد شه؟ اینجوری عقی نمی مونم؟
    می ترسم بیشتر از این توضیح بدم و لو برم... فقط همین که بیکار نیستم و یه سری سرگرمی هایی دارم.

  14. 5 کاربر از پست مفید gole kaghazi تشکرکرده اند .

    gole kaghazi (سه شنبه 03 بهمن 91)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 خرداد 92 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1391-8-24
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    618
    سطح
    12
    Points: 618, Level: 12
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    159

    تشکرشده 162 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: درد و دل گل کاغذی

    براتون آرزوی خوشبختی می کنم

  16. 3 کاربر از پست مفید H.M تشکرکرده اند .

    H.M (سه شنبه 28 آذر 91)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array

    RE: درد و دل گل کاغذی

    عزیز دلم فکر میکنم عنوانت مناسب نیست
    از پیشکسوت هام بعیده که تا حالا اینو گوشزد نکردن و تاپیکو ادامه دادن
    بهتره تو پست بعدی تو یک جمله عنوانی که بیان کننده مشکلته بیان کنی

  18. کاربر روبرو از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده است .

    جوانه؟؟؟ (دوشنبه 29 آبان 91)

  19. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 فروردین 93 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    298
    امتیاز
    2,164
    سطح
    28
    Points: 2,164, Level: 28
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,619

    تشکرشده 1,636 در 313 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: درد و دل گل کاغذی


    جوانه جان مشکلی ندارم... صرفاً درد دلم بود...




 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.