سلام.من دختری 23 ساله هستم. از ده سال پیش در عالم کودکی عاشق پسر اقواممون بودم. اسممون روی هم بود. اونم منو دوس داشت ولی نمیدونس که منم دوسش دارم. یه اتفاقاتی افتاد که نیومد خواستگاری. وقتی خبر نامزدیشو شنیدم تازه فهمیدم چقد عاشقش بودم!تا اینکه اون ازدواج کرد و چند سال قبل برادرش از من خواستگاری کرد.منم به خواهرش گفتم که چون عاشق محمد بودم نمیتونم وارد خانواده شما بشم واینطور شد که 5 سال پیش محمد فهمید من عاشقش بودم......تا دو سال بعد از ازدواج محمد قید ازدواج رو زدم تا اینکه با نیما اشنا شدم. نیما پسر فوق العاده ای هست.خوب و خوش اخلاق. 5 سال با هم بودیم ......... و شرایط خواستگاری مهیا نمیشد.با هم خیلی سختیا کشیدیم دیگه از این وضعیت خسته شده بودم تا اینکه در کمال ناباوری یروز محمد بهم اس داد!!!!!!! میگفت این چندسال که شنیدم تو هم عاشقم بودی دارم عذاب میکشم و حلالیت میخواست. اس داده بود که حلالیت بطلبه ولی از بس عقده ی این ده سال عاشقی نهان رو داشتیم شروع کردیم به اس دادن و تماس...یه روز شد دو روز...دو روز شد یه هفته...یه هفته شد یکماه و یکماه شد یکسال... رابطه تلفنی هم کشید به جنسی.... تو این یکسال تقریبا دیگه با نیما رابطه .......نداشتم چون دیگه لذتی برام نداشت. تا اینکه بعد 6 سال نیما اومد خواستگاری و عقد کردیم. الان 5 ماهه عقدیم و 1 ماهه رابطمو با محمد به سختی قطع کردم. ولی دیگه هیچ تمایل جنسی با نیما ندارم. شدیدا وابسته رابطه ....... با محمد شدم.میترسم همیشه همینطور بمونم. چکار کنم که محمد رو فراموش کنم و با نیما زندگی خوبی داشته باشم؟ ایا گذشت زمان احساسمو عوض میکنه؟ اگه کسی تجربه ی فراموش کردن اینجور رابطه ای رو داره کمکم کنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)