با سلام
ميشه راهنماييم كنيد بنظرم تموم راهها به روي من بسته شده
مشكل من شايد مشكل خيلي از دخترها باشه
من دختري بودم پاك و ساده و هميشه از ارتباط دختر و پسر فاصله ميگرفتم
مشاور و راهنماي دوستام بودم و هميشه ازشون ميخواستم اين ارتباط رو قطع كنند
خيلي وقت پيش با پسري آشنا شدم بنام حسين
شيفته حجب و حياي او شدم چهره اش مظلوم و دوست داشتني بود
خودش ميگفت من ازون پسراش نيستم فقط براي ازدواج ميخامت
هرچي حرف ميزد در مورد آينده بود بااينكه خيلي كم حرف بود اما حرفهاش دلنشين بود
طوري رفتار ميكرد كه احساس ميكردم چقدر من براي اون كم هستم و اون شايستگي بهتر از من رو داره
در مورد كارم نظر ميداد در مورد تحصيلم كه دوست دارم زنم اينجوري باشه واقعيتش با وجود مخالفتهاش براي كار من باز سركار ميرفتم
كي بيام خواستگاريت:من در جوابش گفتم ميخام بيشتر باهم آشنا بشيم بعد در مورد خواستگاري و اينا حرف بزن
گذشت و گذشت تا وقتي حسين ازم خواست تا باهم صميمي تر بشيم
اوايل كه در جواب احساسات اون منطقي رفتار ميكردم اوضاع تقريبا خوب بود
ولي بالاخره احساسات جاي عقل رو گرفت
ديگه اون حسين سابق نبود ميگفت شرايط ازدواج ندارم برام صبر كن
رفتارش بامن سردتر از هميشه ميشد
تا جايي كه تصميم گرفتم فراموشش كنم
ازهرچي مربوط به اون ميشد فاصله گرفتم
تلفنم رو انداختم دور...از هر مسيري كه ميدونستم به اون وصل ميشه فاصله گرفتم
اما
اما
اما
اما نتونستم هركار كردم نتونستم
فكرم مدام پيش حسين بود
سعي كردم عشقي بزرگتر از حسين رو تو قلبم جاي بدم
عشق خدا
شايد ايمان سست بود
نميدونم
هرچي بود بي اختيار دلم بهونه اشو ميگرفت
نتونستم جداييشو تحمل كنم
بعد از چندماه باز بهش زنگ زدم ميگفت بعد از من با هيچ دختري دوست نشده دلم برات تنگ شده قول ميدم اونطوري بشم كه تو ميخاي دوستت دارم و هزارتا ازين حرفا
بنظرم عشق من يكطرفه است حسين من رو فقط براي خوشگذروني هاش ميخواد اما هيچوقت به اين موضوع اعتراف نميكنه
موندم چيكار كنم كاش فراموش كردن بهمين راحتي بود جدايي آسون بود ميدونم ادامه اين ارتباط آخرش پايان خوشي نداره افسردگي گرفتم بدون حسين نميتونم زندگي كنم چيكار كنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)