سلام. دختری هستم 21 ساله دانشجوی ترم 7و تهران.
سوم دبیرستان بودم. که یه خط ایرانسل گرفتم. بعد مدتی مزاحم تلفنی پیدا کردم، از شهرهای دیگه که هنوز نفهمیدم شمارمو از کجا اوردن. یکی از این مزاحم ها خیلی بی ادب بود و حرفای ... میزد. من بیشتر اوقات جواب نمیدادم . انقد مزاحم هام زیاد شد که همیشه گوشیم رو سایلنت بود. تا موقع امتحانات خرداد که اون خطش خاموش شد و من راحت شدم. توی شهریور ماه بود که تعداد مزاحم هام خیلی خیلی زیاد شد و فهمیدم که شمارم توی چت پخش شده.( من اصلا چت کردن بلد نیستم و بعدها فهمیدم این کار توسط همون شخص بوده).
من پیش دانشگاهی شدم و درس میخوندم. بیشتر وقتا هم گوشیم خاموش بود. دانشگاه قبول شدم. توی آذر ماه بود که دوباره بهم زنگ زد. گفت میخوام ببینمت، اول قبول نکردم ولی با خودم گفتم بزار ببینم کیه که اذیتم میکرد.اومد تهران دیدمش. رفت شهر خودشون. بعد گفت میخوام باهات ازدواج کنم. ولی بعد مدتی توی اس ام اس هاش همیشه حرفای .... میزد. من هم همیشه عصبانی میشدم.
توی اردیبهشت باز همدیگر رو دیدیم. خاله اش و دخترخاله هاش که تهران هستن هم دیدم. مطمئن شدم قصدش ازدواجه.اون هیشه اصرار میکرد که بهش عکس بدم که به خانوادش نشون بده اما من نمیدادم. اون نه کار داشت نه پول، و اینکه من نمیتونم شهر اونا برم. خواستم همه چیو تموم کنم، که شروع کرد به تهدید کردنم، اینکه شماره خط ثابتم و همه اطلاعات رو پخش میکنه. هر چی التماسش میکردم فایده نداشت. میگفت باید بیای با هم ... کنیم بعدش خواستی برو، وگرنه من میدونم و تو... داغون شده بودم. اونقدر عصبانی که مجبور شدم به دخترخالش اس ام اس بدم و بگم. نمیتونستم حرف بزنم و همش گریه میکردم.
وضعیت بدتر شد. 2 ماه خاموش بودم. اواخر تابستون روشن کردم باز بهم زنگ زد. ولی برای من همه چی تموم شده بود. هی خاموش و روشن میشدم. بهم ایمیل میداد و تهدیدم میکرد. برام عکسای .... میفرستاد. من همیشه گریه میکردم. دیگه خاموش کردم تا تیر سال بعد که ایمیل داد که اومده تهران و توی رستوران مشغول به کار شده. وقتی دیدمش گفت خیلی عوض شده، میگفت منو ببخش، اون موقع بیکار بودم، همیشه به ... فکر میکردم. توی مرداد یه بار دیگه دیدمش. و اوایل مهر پارسال یه بار دیگه که تولدش هم بود و براش کادو هم گرفته بودم. ولی بعد اونروز دیگه جواب تلفن و اس ام اس هامو نداد. فقط گفت برو من به دردت نمیخورم. التماسش کردم که ببینمش، اومد و باز هم گفت برو، من اشکم دراومده بود. و اون میگفت حالا مگه چی شده؟
گوشی رو خاموش کردم. 2 هفته بعد اومد جلوی دانشگاهم. خیلی بد باهاش حرف زدم. گفتم برو. داغون شده بودم. فک میکردم براش بازیچه بودم. تا بعد عید روشن کردم،فهمیدم از تهران رفته شهرشون. گاهی اس ام اس میداد و میگفت منو ببخش، من هدفم ازدواج بود اما نشد. نفرینم نکن. و من همیشه باهاش بد حرف میزدم و میگفتم دست از سرم بردار، و باز هم گریه میکردم. تا چند روز پیش که اومد تهران، گفت میخوام ببینمت، نرفتم، اما بعدش رفتم. و گفت منو ببخش.
احساس پوچی میکنم. من خیلی دختر خوبی بودم. نمازخون هستم اما ... . بخدا قسم حتی 2-3 باری که همدیگر رو دیدیم و اون دستمو میگرفت معذب میشدم و دستمو میکشیدم. من خیلی بدبختم . چرا باهام این کار و کرد؟ هدفش چی بود؟(تا حالا هیچ خواستگاری برام نیومده، ممکنه بختم رو بسته باشه؟ اصلا همچین چیزی وجود داره؟)
علاقه مندی ها (Bookmarks)