به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 بهمن 90 [ 13:33]
    تاریخ عضویت
    1386-12-05
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    4,704
    سطح
    43
    Points: 4,704, Level: 43
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 41 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +من باید چی کار کنم ؟

    سلام خدمت دوستان عزیز خودم
    چه خوب شد که دوباره تالار بازگشایی شد .
    دلم تنگ شده بود واسه تالار همدردی
    بازم یه مشکل دیگه برخوردم که این دفعه دیگه فکر می کنم داره همه زندگیمو از هم می پاشه
    حدود 7 ماه پیش با یه آقایی توی محل کار یکی از دوستانم آشنا شدم من تقریبا هر روز به دوستم سر می زدم خودم هم یه مدت کوتاهی توی اون محل کار می کردم ولی اون موقعی که من اونجا کار می کردم این آقا هنوز نیومده بود.
    روزهای اول فقط زیر چشمی منو نگاه می کرد یه هفته بعد دیگه کم کم خودش رو به من نزدیک کرد و به بهونه پرسیدن سوال میامد پیش من سوالش هم هرروز یه جور بود ولی با این حال من جوابش رو می دادم و کاری نداشتم که تکراریه حدود یک ماه گذشت توی این یک ماه چند بار ازم خواسته بود که شماره موبایلم رو بهش بدم اما به بهونه های مختلف از دادن شماره طفره رفتم و بهش ندادم تا اینکه بالاخره یه روز دیدم خودش واسه من اس ام اس زده من که شماره رو نمی شناختم بعدش فهمیدم که شماره رو از توی دفتر تلفن محل کارش برداشته . از هر لحاظ پسر خوبی بود خیلی هم دوست داشتنی بود تا اینکه دوستم ازدواج کرد بعد از مراسم عقد کنان دوستم یه روز که رفته بودم محل کارش دیدم خیلی ناراحته خواستم ازش بپرسم چی شده ولی بازم کنار کشیدم و نپرسیدم تا حدود یک ساعت بعد خودش اومد جلو و گفت می خواد باهام حرف بزنه منم گوش کردم تا اونجایی که تونست برام درددل کرد و از خونواده اش گفت یکم دلداریش دادم آخر سر ازم خواست که بهش word یاد بدم منم قبول کردم . دوستم بعد از ازدواجش یه هفته بیشتر نیومد سرکار یه مدت کوتاهی من جایگزینش شدم تا یه کارمند خوب پیدا کنن توی این مدت هم به اون Word یاد می دادم و هم کار می کردم و تقریبا هر روز می دیدمش . کم کم رابطمون با هم بیشتر شد و اس ام اس بازی رو شروع کردیم و همیشه پیش هم بودیم تا موقعی که توی محل کار بودیم . با رفتن من از اونجا و پیدا کردن یه کارمند جدید اون هم از اونجا رفت بیرون و از اون روز به بعد من و اون بیرون همدیگه رو می دیدیم توی کافی شاپ یا پارک .
    تا اینکه حدود یک ماه و نیم پیش ازم درخواست ازدواج کرد و من گفتم که باید روی این موضوع فکر کنم و قرار شد تا شب بهش جواب بدم شب که شد اس ام اس زد و جواب خواست و من هم جواب مثبت بهش دادم ولی شرط گذاشتم که باید موضوع رو با خونواده اش مطرح کنه فردای همون شب موضوع رو با خونواده اش مطرح کرد اما خونواده اش مخالفت کردند و گفتند اگه اون تو رو می خواد باید دو سال صبر کنه ( به خاطر اینکه سن اون کمه همسن خودمه 20 سالشه و 8 ماه دیگه از سربازیش مونده ) خونواده اش می گن این دختر به درد ما نمی خوره چون اون درس زیادی نخونده و مدرک سیکل داره اما من دانشجو هستم از نظر وضع مالی هم خانواده من در سطح بالاتریه .
    بالاخره تونست خونواده اش رو راضی کنه که منو ببینن . خواهرش من رو دید و آب پاکی رو رودستم ریخت و گفت دست از سر برادر من بردار من تصمیم نداشتم موضوع رو به مجتبی بگم که خواهرش چی به من گفته اما به اصرار دوستم بهش گفتم که خواهرت می خواد که ما رابطمون رو تموم کنیم وقتی این رو بهش گفتم تکیه داد به دیوار انگار که همه دنیا رو سرش خراب شده باشه . همون جا زنگ زد به خواهرش اما من گوشی رو ازش گرفتم و نذاشتم حرف بزنه و ازش قول گرفتم که با خواهرش کاری نداشته باشه اما شب که رفته خونه کیفش رو برداشته و از خونه زده بیرون و گفته هر وقت من رو به عنوان عروس خونواده اشون قبول کردند می تونن زنگ بزنن که برگرده خونه با خواهرش دعوا کرده با مامان و باباش هم دعوا کرده اصلا مثل دیونه ها شده اصلا نمی دونم باید چی کارش کنم ؟توی شرایط روحی بدی قرار داره حتی تازگی ها پیش من اینقدر گریه می کنه که داغونم می کنه دچار افسردگی شدیدی شده .
    البته خونواده من هم از این موضوع خبر ندارن مجتبی ازم خواسته فعلا به خونواده ام چیزی نگم تا موقعی که بتونه خونواده خودش رو راضی کنه چون مطمئنه که اگه خونواده اون راضی نشن امکان نداره که خونواده من هم راضی بشن و دردسرمون بیشتر می شه .
    خونواده من هم با این ازدواج مخالفه البته حدس می زنم به خاطر شرایطی که مجتبی داره .
    اون می گه حاضره همه زندگیشو بده اما فقط منو داشته باشه به خاطر همین حاضره هر سختی رو به جون بخره ولی فقط بهش جواب مثبت بدم .
    من موضوع رو فقط به خاله ام گفتم . اما خاله ام گفته که اگه می خوای باهاش باشی این دو سال رو عقد کنیم . من این موضوع رو به خواهرش گفتم . خواهرش هم گفته که تو اگه برادر من رو می خواستی این حرفو نمی زدی و دو سال پاش می موندی .
    این وسط من نمی دونم باید چی کار کنم اینجوری که معلومه خونواده اون نمی تونن قبول کنن که عروسشون با پسرشون دوسته و به خاطر همین با من بدرفتاری می کنن و همیشه با نیش و کنایه با من حرف میزنن اگه مجتبی هم بفهمه با خونواده اش دعوا می کنه و می گه شما حق ندارین به همسر آینده من توهین کنین و از گل کمتر بهش بگین .
    من باید چی کار کنم ؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1387-2-28
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    4,081
    سطح
    40
    Points: 4,081, Level: 40
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 26 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من باید چی کار کنم ؟

    با سلام
    چه جالب خیلی جالب اگر یک سر به این تاپیک بزنی خودت متوجه می شی اگر لطف کنی و نظری هم بدی من رو شرمنده نمودید
    ممنون http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=2597
    در مورد مشکل شما به ایشون بگو با دعوا کاری درست نمیشه نه به هدفش می رسه بهتر بره با پدر و مادرش بیشتر صحبت کنه و اون ها را متوجه خواسته قلبی خودش کنه
    حتما می تونه من مطمعنم شما هم کمکش کنید

  3. کاربر روبرو از پست مفید pad_kay تشکرکرده است .

    pad_kay (چهارشنبه 02 مرداد 87)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 آذر 88 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1387-3-01
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    6,864
    سطح
    54
    Points: 6,864, Level: 54
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    293

    تشکرشده 302 در 132 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من باید چی کار کنم ؟

    مهاجر جونم سلام
    به نظر منم با این سن کم پسر بهتره که شما کمی صبر کنید, و با این کاری که ایشون با خانوادشون کردن اوضاع رو بدتر می کنند. سعی کنید راضیشون کنین که به خونشون بر گردن و به صورت منطقی خواستشونرو مطرح کنن, با دعوا چیزیرو از پیش نمی برن.و اینرو در نظر داشته باشین که اگر الان با مخالفت خانواده ی پسر با هم ازدواج کنید بعدها مشکلات زیادی براتون پیش می یاد, پس صبور باشید و به صورت منطقی اوضاع رو پیش ببرید. موفق باشید

  5. کاربر روبرو از پست مفید هوشیار تشکرکرده است .

    هوشیار (چهارشنبه 02 مرداد 87)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1387-2-28
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    4,081
    سطح
    40
    Points: 4,081, Level: 40
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 26 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من باید چی کار کنم ؟

    خواهر گرامی
    از اینکه تاپیک من را مطاله کردی کمال تشکر را ازشما دارم
    ولی فراموش نشود زندگی رو باید با عقل شروع کرد و با دل پیشبرد
    زندگی که بخواد با کدورت شروع بشه به نظر من بهتر نشه چون سرانجام خوبی نداره چون یک طرف قضیه حتما صدمه می بیند
    بر شما از صمیم دلم دعا می کنم
    موفق باشید و هوشیار

  7. کاربر روبرو از پست مفید pad_kay تشکرکرده است .

    pad_kay (پنجشنبه 03 مرداد 87)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 بهمن 90 [ 13:33]
    تاریخ عضویت
    1386-12-05
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    4,704
    سطح
    43
    Points: 4,704, Level: 43
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 41 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من باید چی کار کنم ؟

    چرا دوستان به من کمک نمی کنن من نمی دونم باید این وسط جی کار کنم
    اون یه آدم کله شقه نمی ره خونه اکر هم بره دعوا می کنه دیشب چند دقیقه رفته خونه اونم به خاطر اینکه من ازش خواسته بودم که بره خونه واز مادرش و پدرش معذرت خواهی کنه اگه این کارو کرد که هیج و گرنه باید واسه همیشه دور منو خط قرمز بکشه به خاطر همین دیشب رفته ولی بعد از چند دقیقه دعواش شده و رفته تو اتاقش و بیرون نیومده تا امروز صبح دوباره از خونه زده بیرون .

    با این همه دیونه بازی که در میاره می ترسم واسه من هم مشکل ایجاد کنه چون هنوز خونواده من از این موضوع خبر ندارن اگر هم بفهمن کاری می کنن که من دیگه نتونم پامو از خونه بیرون بزارم و حتی موبایلم رو هم ازم می گیرن تلفن خونه رو هم قطع می کنن و کلیه راههای ارتباطی من و اون رو ازم می گیرن

    باید چی کار کنم تو رو خدا کمکم کنید.

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 بهمن 90 [ 13:33]
    تاریخ عضویت
    1386-12-05
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    4,704
    سطح
    43
    Points: 4,704, Level: 43
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 41 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من باید چی کار کنم ؟

    بابا یعنی کسی اینحا نیست که به من بگه باید چی کار کنم تا اوضاع از اینی که هست بدتر نشه
    آقای سنگتراشان شما که دلسوز همه بچه های تالار هستین چرا به من نمی گین باید جی کار کنم ؟
    من چی کار کنم که اون با خونواده اش آشتی کنه

    اصلا من باید چی کار کنم که خونواده اون راضی به ازدواج ما بشن

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 بهمن 88 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1387-3-02
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    3,598
    سطح
    37
    Points: 3,598, Level: 37
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 48 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من باید چی کار کنم ؟

    سلام

    مشکل پیچیده ای دارین. فکر کنم به همین خاطر کسی چیزی نمیگه! شاید منتظرند که مدیرهمدردی بهتون جواب بده...

    توی این موقعیت هر کاری بکنین ، شاید به ضررتون تموم بشه!! مثلا ً اگه بفرستینش خونه ، میره و باهاشون دعوا میگیره! اونوقت میگن : دختره پسرمون رو فرستاده که باهامون دعوا بگیره! و میافته گردن ِ شما! مخصوصا ً اینکه خانواده ی شما خبر ندارند!
    به نظر من بهتره ارتباطتتون رو با اون آقا پسر کمتر کنین. باید اوضاع رو آروم کنین. باید خانواده ی ایشون از فکرهای اشتباهشون باخبر بشن....
    شما یک اشتباه کردین و اون هم این بود که با ایشون گردش می رفتین و اس ام اس بازی می کردین. این باعث شده که خانواده ی ایشون بگن : دختره با پسرمون دوست بوده!! پس باعث میشه که فکرهای دیگه ای هم در مورد شما بکنند!
    به آقا مجتبی بگین اگه واقعا ً شما رو دوست داره ، این کارها رو نکنه... چون باعث میشه که خانواده ی ایشون از شما بدشون بیاد! به ایشون بگین که برگرده خونه و برای حداقل چند روز همه چیزو فراموش کنه... وقتی اوضاعشون آروم تر شد ، بشینه منطقی با خانواده اش صحبت کنه.... بهش بگو : صحبت کنه... دعوا نــــه! بهش بگو وقتی داره با خانواده اش صحبت میکنه از خوبی های شما و چیزهایی که باعث شد بهتون علاقه مند بشه ، تعریف کنه... بهشون بگه که رابطه ی بین شما دوستی های خیابانی و از اینجور چیزا نبوده و اونها رو از اشتباه دربیاره.... بهشون بگه که با شما توی شرکت آشنا شده... و خیلی چیزهای دیگه... حتی بگه که می تونند درباره ی شما تحقیق کنند و به اشتباهشون پی ببرند...

    بهتره همه ی این کارها رو بوسیله ی خود ِ آقا مجتبی حل بشه و شما دخالتِ دیگه ای نداشته باشین ، بهتره... چون الان توی وضعیتی نیستین که کار دیگه ای از دستتون بربیاد... همه چیز به خود ِ ایشون بستگی داره و با دعوا هیچ چیز درست نمیشه...

    ان شاءالله به عشقت برسی

  11. کاربر روبرو از پست مفید romina تشکرکرده است .

    romina (شنبه 05 مرداد 87)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 بهمن 90 [ 13:33]
    تاریخ عضویت
    1386-12-05
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    4,704
    سطح
    43
    Points: 4,704, Level: 43
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 41 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من باید چی کار کنم ؟

    رومینا جان ممنون که حداقل شما به داد من رسیدین
    می دونین چیه خونواده اون زیاد از من خوششون نمیاد چون فکر می کنن که من با پسرشون دوستم البته بعد از اینکه پیشنهاد ازدواج رو داد یکی دو بار با هم رفتیم بیرون بعد از اینکه خواهرش من رو دید یعنی اولین ملاقات من و خواهرش که اون روز معارفه بود و قرار بود اون روز من به خونواده مجتبی معرفی بشم اولین سوالی که خواهرش از من پرسید این بود که چند وقته با هم دوستین منم با جدیت تمام گفتم ما با هم دوست نیستیم همکاریم .
    مجتبی اون رو فهمید که چقدر به من برخورده . اون روز فقط به خاطر مجتبی بیش از این موضوع رو کش ندادم بعد به سن و سالم گیر داد آخه من حدود 10 روز از مجتبی بزرگترم و خواهرش به این گیر داد که توی فامیل ما رسم نیست دختر از پسر بزرگتر باشه .
    بازم چیزی به خواهرش نگفتم . بعد به میزان تحصیلات من گیر داد و گفت توی فامیل ما رسم نیست دختر بره دانشگاه اینکه شما می ری دانشگاه و مجتبی ما حتی دیپلم هم نداره واسه ما قابل قبول نیست . بعد هم گفت دیگه دوست ندارم با داداش من باشی خیلی دوستش داری می تونی دو سال پاش بمونی تا ببینیم بعد از دو سال شما رو به عنوان عروسمون قبول کنیم یا نه .بالاخره این ملاقات تموم شد با اینکه برام گرون تموم شد ولی فقط به خاطر مجتبی تحمل کردم بعد از اون ملاقات با ناراحتی تموم رفتم خونه همه چیز رو دیگه واسه خودم تموم شده می دیدم و کم کم داشتم مجتبی رو فراموش می کردم توی مسیر خونه بودم که مجتبی زنگ زد جوابشو ندادم اس ام اس زد که گوشتو بردار و گرنه خودمو می کشم وقتی گوشی رو برداشتم گفت می خواد همین الان من رو ببینه گفتم که خواهرت همه چیز رو تموم کرد بزار برم دنبال زندگی خودم اصرار کرد با هم قرار گذاشتیم و رفتم وقتی من رو دید که چقدر ناراحتم بغض کرد منم که دنبال بهونه بودم واسه گریه منم زدم زیر گریه . نوازشم کرد و گفت به حرفای خواهرم گوش نکن من قول می دم به محض اینکه سربازیم تموم شد بیام و عقدت کنم تو فقط ده ماه به من فرصت بده تا سربازیم تموم بشه بعدشم کار پیدا کنم . قبول نکردم و گفتم دوست ندارم عروس خونواده ای بشم که حتی من رو به عنوان یه آدم هم حساب نمی کنن چه برسه به عنوان عروسشون اینجوری هرروز باید نیش و کنایه های خواهرت و مادرت رو بشنوم .

    بالاخره با کلی کادو خریدن و نوازش و ناز کشیدن من رو راضی کرد .
    خواهرش هر روز به بهونه ای به من اس ام اس می ده که دست از سر برادرش بردارم من اینا رو به مجتبی نمی گم چون اگه بگم می ره خونه باهاش دعوا می کنه .

    این وسط من باید چی کار کنم پای مجتبی بمونم و تا آخرش باهاش زندگی کنم یا برم دنبال زندگی خودم ؟

  13. کاربر روبرو از پست مفید jahangard تشکرکرده است .

    jahangard (شنبه 05 مرداد 87)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1387-2-28
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    4,081
    سطح
    40
    Points: 4,081, Level: 40
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 26 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من باید چی کار کنم ؟

    یک سوال خواهر ایشون از شما بزرگتر , کوچکتره یا اینکه هم سنه ؟ ازدواج کرده ؟ تحصیلاتش چی ؟ چقدر نفوذ روی ایشون داره
    این ها بفهمی خیلی بهد کمک می کنه ؟ مجتبی رو ناراحت نکن و به نوعی دل خواهرش بدست بیار(نکته شیطانی : از چی خوشش می آید همون کاررو بکن)
    فکر خودت رو بیخودی مشغول چیزهای بدنخور نکن و بین مجتبی به خاطر تو حاظر از چی بگذره
    موفق باشی

  15. کاربر روبرو از پست مفید pad_kay تشکرکرده است .

    pad_kay (شنبه 05 مرداد 87)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 بهمن 90 [ 13:33]
    تاریخ عضویت
    1386-12-05
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    4,704
    سطح
    43
    Points: 4,704, Level: 43
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 41 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من باید چی کار کنم ؟

    pad-kay عزیز فکر می کنم که این راه حل شما غیر قابل اجرا باشه چون مجتبی ازم خواسته دیگه با خواهرش حرف نزنم و اگه هم به من اس ام اس داد اصلا جوابش رو ندم . همون طوری که خودش رابطه اش با خواهرش رو قطع کرده از من هم خواسته به طور کامل فراموش کنم که اون خواهری هم داره

    خواهرش 4 سال از من و مجتبی بزرگتره ( من و مجتبی متولد 1367 هستیم و خواهرش متولد 1363 ) هنوز هم ازدواج نکرده از نظر میزان تحصیلات هم دیپلمه است و الان شاغله .
    ولی اینجوری که من فهمیدم اون اولا دوست نداره که من درس بخونم و نمی تونن ببینن که من لیسانس دارم و خودش دیپلم داره یا حتی برادرش سیکل داره . دوم اینکه اون دوست نداره من و مجتبی با هم رابطه داشته باشیم . فعلا رابطه ام با مجتبی رو کم کردم هفته ای یک بار یا ده روزی یک بار می بینمش زیاد براش اس ام اس نمی دم و هفته ای یه بار بیشتر بهش تلفن نمی زنم ولی خودش هر روز اگه حتی با یه اس ام اس هم باشه حال منو می پرسه .
    مجتبی هم می گه خودت رو ناراحت حرفای خواهرم نکن همین که من تورو می خوام مگه برات کافی نیست . می گه واست خونه می خرم که مجبور نباشی توی طبقه پایین خونه ما زندگی کنیم هر چی هم دورتر از خونه ما من راضی ترم چون دوست ندارم کسی تو رو اذیت کنه .

    خودش بهم ثابت کرده که چقدر من رو دوست داره .به خاطر همین هم هست که تا الان پاش موندم .

    خیلی واسمون دعا کنین.


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.