قبلا يه پست داشتم در همين قسمت ولي خوب علي رغم اينكه بازديد كننده داشت كسي برام نظري نفرستاده بود. احتمال مي دم بخاطر تكراري بودن مساله ام بوده و دوستان واقعا نمي دونستند چطوري راهنمايي ام كنند.
اميدوارم حداقل در اين مورد به من كمك كنيد چون دغدغه اصلي من شده.
با توجه با سابقه اي كه از برخوردهاي پدر و همسرم در پست هاي گذشته نوشته ام، كاملا بديهي به نظر مي رسه كه اين دو نفر بر روي رفتارهاي هم حساسيت بيشتري داشته باشند. پدرم چون از ابندا با ازدواج من و همسرم صد در صد موافق نبود (دليل اصلي اش هم دانشجو بودن ، بيكاري همسرم ، نداشتن پشتوانه مالي و پدر بود) حدود 1 سال جريان ازدواج ما رو به تعويق انداخت و در اين مدت هم خيلي روي رفتارهاي همسرم حساس بود و شايد نزديك به شش ماه خودش در جلسات دو نفره با همسرم به مذاكره و بحث مي نشست و بعدش هم آناليز رفتارهاي همسرم و حرف هايي كه زده بود شروع مي شد. وقتي هم كه اجازه ازدواح ما رو داد. تا شش ماه اولش ما فقط و فقط اسما با هم نامزد بوديم و حق نداشتيم تنها با همديگه بيرون برويم يا در جايي تنها باشيم. بعد از گذشت شش ماه اجازه نامزدي با صيغه محرميت رو داد ولي باز هم فرقي نكرد و من بايد از هر نظر رعايت مي كردم و حتي بايد مقابل همسرم پوشش كامل مي داشتم در صورتيكه من مقابل خيلي از اقواممون و نامحرم ها ندارم(مثل حجاب )خلاصه بعد از 1 سال نامزدي شكنجه آور ديگه شرايط ازدواجمون اوكي شد ولي پدرم حتي براي مراسم عروسي و اينكه چطور برگزار بشه و مرد و زن جدا باشن و اركستر نداشته باشيم و خلاصه آرايش من كم باشه و زياد نشه و... خيلي نظر داد جوري كه همه چيز مطابق ميل پدرم برگزار شد.
اما وقتي برادرم خواست ازدواج كنه پدرم هرچند در دلش با خيلي از مسايل موافق نبود اما هيچ سخت گيري با جريان ازدواج برادرم نكرد. جوري كه در كل دوره نامزدي برادرم ، ارتباطشون خيلي آزاد و راحت بود. مراسم عروسي كاملا مختلط بود و همه چيز خيلي متفاوت از مراسم من رخ داد.(پدرم نظرش اين بود كه اختيار دار من اون بوده و در مورد برادرم كنترل دست خانواده عروس بوده براي همين مراسم مطابق ميل اونا پيش رفته) خلاصه در خصوص برادرم وقتي اين همه تفاوت ديده شد همسرم حساسيتش روي برادرم صد برابر شد و جوري كه دقيقا همون شب عروسي (ساعت 12 شب) بخاطر دير شدن شام عروسي و مختلط شدن زن و مرد و پوشش هاي نامناسبشون همسرم يه بحث رو بوجود آورد و در واقع باعث شد كه عروسي برادرم در انتها با يه خاطره خيلي بد براي من بوحود بياد.هرچند در نود درصد موارد حق با همسرم بود و پدرم مقصر بود(مثلا زياد به خانواده همسرم كه در مراسم بودن توجه نكرده بود و همسرم بيشتر از اين ناراحت شده بودند)
حالا يه داستان جديد شروع شده... يه خواستگار براي خواهرم اومده. چون خواستگار از طريق يكي از صميمي ترين دوستان پدرم تاييد شده ، پدرم كلا با ديد مثبت زيادي به جريان نگاه ميكنه.ضمن اينكه خواستگار كار، خانه ، ماشين خوب و سرمايه كافي هم داره. هنوز خانواده داماد به خواستگاري رسمي نيومده ، پدر و مادر من دنبال جور كردن جهيزيه هستند. و من كاملا متوجه مي شوم كه تيپ برخوردشون خيلي با مورد من فرق داره. از اين خوشحالم كه مورد مناسبي براي خواهرم آمده ولي نگرانم كه اين رفتارهاي متفاوت پدرم ، مجددا باعث بروز مشكل و حساس تر شدن همسرم بر روي مساله بشه. بالاخره در مورد برادرم ، من همه تلاشمو كردم تا مثلا اينجور وانمود كنم كه چون كنترل دختر دست پدرشه و عروس ما هم از خانواده باز و غير مذهبي هست ، جريان اونا يه جور ديگه طي شده. ولي الان در مورد خواهرم پدرم هم دقيقا متفاوت از من داره برخورد ميكنه مثلا خواهرم و خواستگارش با هم بيرون مي روند و يك جوري دوست هستند! در حاليكه من و شوهرم علي رغم اينكه با هم از دوره دانشگاه آشنا و دوست بوديم و بعد جريان ازدواج مطرح شد، خيلي كنترل مي شديم و حتي بيرون رفتنمون با استرس و دلهره بود.
من دارم عذاب مي كشم. نمي دونم چكار كنم.خودم هم از اين رفتارهاي متفاوت ناراحتم. خودم هم خيلي در همون مقطع فشار تحمل كردم.الان دوست ندارم مراسم خواهرم و جريان ازدواجش به يه بحران ديگه در زندگي من تبديل بشه. شما ميگيد چكار كنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)