به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 40
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    43
    Array

    Question این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    سلام ..
    یه بار دیگه با دل شکسته پناه اوردم به همدردی .. امیدوارم کمکم کنید ..
    پیشاپیش از طولانی شدن پستم معذرت میخوام ..

    من و نامزدم یه سال و نیمه که عقد کردیم .. من 21 و ایشون 23 سالشه .. هردو دیپلم .. یک سال قبل از عقد هم با هم دوست بودیم ..
    خیلی همدیگرو دوست داریم .. بارها حتی تا پای طلاق هم رفتیم اما علاقه مون نذاشت از هم جدا بشیم .. برای به دست اوردن همدیگه خیلی سختی کشیدیم ..

    اما اتفاقاتی که تو این یک سال و نیم افتاده واقعا منو خسته کرده .. دیگه حوصله ی هیچ کاری رو ندارم .. صبح تا شب تو خونه م .. بی دلیل پرخاش میکنم به اعضای خانواده .. متاسفانه از وقتی مشکلاتمون شروع شده سیگار میکشم که این موضوع هم خیلی اذیتم میکنه .. گاهی فکر میکنم از زندگی هم بریم بیرون اما ترجیح میدم بمیرم ولی از همسرم جدا نشم ..
    احساس میکنم یه ادم بی مصرف و به درد نخورم .. یه ادم بی ارزش که بازیچه ی دست دیگرانه ..

    چند تا از مشکلاتمو میگم :

    1- همسر من ادم قدرت طلبیه .. دوست داره تمام تصمیم ها رو خودش بگیره و همه ی کارها رو خودش انجام بده .. با اینکه خیلی وقتها تصمیمش اشتباهه و بعدا متوجه میشه و میگه تو درست میگفتی اما بازم به حرف من توجهی نمیکنه .. تا میخوام نظر بدم دعوام میکنه و میگه تو به کارای خودت برس دخالت نکن تو کارای من ! مثلا اگر یک پولی داشته باشیم و من بگم نصف این مبلغو پس انداز کنیم و بقیه ش رو خرج کنیم عصبانی میشه و میره همه ی اون پولو خرج میکنه .. کلا تمام تصمیما رو خودش میگیره و من هیچ نقشی تو زندگی مشترکمون ندارم ..

    2- همسرم خیلی منو محدود میکنه .. با اینکه از قبل ازدواج به توافق رسیده بودیم اما الان میزنه زیرش .. بازم مثال بزنم .. مثلا قبل ازدواج من گفته بودم پیش اعضای خانواده م راحت میگردم و ایشون گفته بود بعد از ازدواج هر جور صلاح دونستی عمل کن اما الان زدن زیر حرفشون .. یا اینکه قول داده بودن بعد عقد اجازه بدن من درس بخونم و دانشگاه برم یا برم سرکار بازم الان میزنه زیر حرفش .. و قضیه رو موکول میکنه به بعد عروسی که میدونم مثل همین میشه و بازم اجازه نمیده .. من حق ندارم با دوستام زیاد در ارتباط باشم و باهاشون بیرون برم . حق ندارم درس بخونم . حق ندارم بیرون خونه کار کنم . حق ندارم تنهایی جایی برم جز زمانی که میخوام برای خودش کاری انجام بدم ! حق ندارم اینترنت برم . حق ندارم به ظاهرم برسم . حق ندارم با افراد فامیل شوخی کنم . حق ندارم به خودم برسم و ارایش کنم چون همسرم دعوام میکنه به همین خاطر روحیه م خیلی بد شده .. و ........ اینها باعث شده من به شدت مردم گریز و منزوی بشم ..

    3- همسرم خیلی منو تحقیر میکنه ! تمام اعتقادات من باورهای من و چیزهایی که من دوست دارمو زیر سوال میبره و مسخره میکنه .. مثلا من کتاب داستان دوست دارم ایشون هر دفعه میبینه مسخره میکنه و میخنده .. یا تو زمینه ی کاری من شاگرد همسرم بودم و زیر دست ایشون کار میکردم .. اما الان کارم میتونم به جرات بگم خیلی بهتر از ایشونه و خودشم قبول داره .. اما مدام مسخره میکنه و سعی میکنه شخصیت منو بکوبه .. مثلا اگه تو خونه شون بخوام کاری کنم جلوی همه انقدر میگه و منو تحقیر میکنه و میخندن که دلم میخواد بمیرم ..

    4- آدم دهن بینیه .. ثبات نداره .. هر لحظه یه جوریه .. یه هفته تصمیم گرفت سیگار نکشه . هفته ی بعدش تصمیم گرفت دیگه باشگاه نره . هفته ی بعدش تصمیم گرفت نماز بخونه . یه هفته تصمیم داشت پول جمع کنه . هفته ی بعد تصمیم گرفت تو لحظه زندگی کنه !!
    مخصوصا حرف خواهر و مادرشو خیلی قبول داره .. من اجازه ندارم تو مسائل زندگیمون دخالت کنم اما به راحتی حرفای اونا رو میپذیره و میگه حرفای تو همه شون غیر منطقیه !

    5- اجازه نمیده من بیرون خونه کار کنم اما اصرار داره تو خونه کار کنم .. پول کارهای خودمو بهم نمیده و بدون اجازه برمیداره . در صورتی که من اجازه ندارم دست به پولهاش بزنم .. زمانی که کار نمیکنم مدام میگه بهم کمک نمیکنی و تمام بار زندگی رو دوش منه .. خب من مشکلی با کمک کردن بهش ندارم خودمم دوس دارم کار کنم .. اما اینکه حتی ازم نمیپرسه میتونم این پول رو بردارم یا خودت لازم نداری خیلی اذیتم میکنه .. مثلا من یه پروژه ای رو انجام داده بودم و پولش رو ریخته بودن به حسابم .. به یه بهونه ای کارتمو ازم گرفت و هر زمان که میگفتم پول لازم دارم میگفت ندارم و دستم تنگه .. و وقتی اون پول تو کارت که خب مبلغ زیادی هم بود تموم شد کارت رو بهم برگردوند !!


    خیلی خسته م .. خیلی داغونم .. دلم میخواد برم یه جایی که دست هیچ کس بهم نرسه .. شب و روزم نمیفهمم چطوری میگذره .. تمام اعتماد به نفسمو از دست دادم .. شدم یه ادم منفعل منفعل .. هرچقدر به خودم تلقین میکنم و مطلبای همدردی میخونم و میگم من باید جرات مند باشم نمیتونم .. چون به محض اینکه من کمی از حقمو میخوام همسرم 180 درجه عوض میشه .. احساس میکنم این زندگی حقم نیست و میتونستم خیلی خیلی بهتر از این چیزها رو داشته باشم .. احساس شکست میکنم ..
    از این زندگی خسته شدم .. عاشق همسرم هستم اما دیگه توان ادامه ندارم ..

  2. 3 کاربر از پست مفید الف-ح تشکرکرده اند .

    الف-ح (دوشنبه 22 آبان 91)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    12,597
    سطح
    73
    Points: 12,597, Level: 73
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 253
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,016

    تشکرشده 2,383 در 431 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    عزیز دلم به خاطر مشکلاتت متاسفم.اول از همه سیگار رو ترک کن.خودتو نابود میکنی .اگر برات سخته یه مدت از سیگار های الکتریکی مخصوص ترک استفاده کن هرچه زودتر این مشکلو حل کنی بهتره.
    با اینکه از نامادریم متنفرم ولی به خاطر شباهت رفتارهای همسرت به رفتارهای پدرم با نامادریم می تونم تا حدودی کمکت کنم در ضمن نامادریم علاوه بر تحمل اخلاق بد پدرم ناچار بود من و بد اخلاقی هام رو تحمل کنه پس وضعیت تو در مقایسه با اون بیچاره خیلی بهتره
    در مورد اول نامادریم همیشه تحمل میکرد و کم کم به این نتیجه رسید که اصلا نظر نده یا کمتر نظر بده و حتی اگر دید به ضرر پدرمه مستقیما نمی گه سعی میکنه یه جورایی غیر مستقیم بهش بفهمونه داره اشتباه میکنه
    مورد دوم که نوشتی مشکل نامادریم و پدرم هم بود اما نا مادریم حرفی نزد و تحمل کرد و سعی کرد تو رفتارش اصلاحاتی به وجود بیاره حتی یک بار ازش پرسیدم چرا این همه سال سکوت کردی و به حرفش گوش دادی جواب داد چون دوستش داشتم و دیدم اینطوری راحتتره!سعی کن آستانه ی تحملتو بالا ببری .نوع پوششتو بهتر کن لباس های پوشیده تر بپوش و تو رفتارهات با مردهای غریبه و نامحرم سنگین تر رفتار کن بذار متوجه بشه که خودت هم اهل این حرفا نیستی مطمئن باش به تدریج این گیر دادن هاش کمتر میشه
    مشکل چهارم که نوشتی احتمالا به خاطر سن کم و اینه که هنوز سر خونه و زندگیتون نرفتید
    باور کن مشکلاتت خیلی حاد نیست نامادری من زمان ازدواجش دانشجو بود کارمند بانک بود ولی پدرم نذاشت هیچ کدوم رو ادامه بده بعد از یک سال وادارش کرد بره سرکار بهش می گفت وقتی تو خونه ای بچه مو زجر میدی پاشو برو سرکارنامادریم هم میرفت سرکار تمام حقوقشو دودستی تقدیم پدرم می کرد ولی با این وجود باز هم ادامه داد و با پدرم زندگی کرد
    الان که نوشتم دیدم واقعا اون بیچاره هم خیلی اذیت شده ها دلم براش سوخت

  4. 2 کاربر از پست مفید taraneh89 تشکرکرده اند .

    taraneh89 (دوشنبه 22 آبان 91)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    ترانه جان سلام ..
    ممنون از حضورت .. به خاطر زندگی نا مادری و پدرتم متاسفم .. واقعا چقد سختی کشیده بنده خدا ..

    خب میدونی شاید اونا چون برا یه نسل دیگه ن این چیزا براشون عادی باشه .. ولی برای من که یه جوونم و خیلی چیزا دلم میخواد سخته .. دائم به این فکر میکنم که الان چون دوسش دارم تحمل میکنم و باهاش میسازم .. ولی فردا چی ؟ 5 سال بعد که سنم بالاتر رفت چی ؟ مدام باید حسرت بخورم ؟ اصلا میتونم تا اخر عمر با این همه محدودیت زندگی کنم ؟!
    باور کن من نوع زندگیم از وقتی ازدواج کردم صد در صد عوض شد .. من دختر مستقل و ازادی بودم هر جایی که میخواستم میرفتم .. خودم برای زندگی خودم تصمیم میگرفتم .. اما الان حتی اراده ندارم در مورد مدل موهام نظری بدم !! شاید اگه ازادی تصمیم گیری رو داشته باشم هیچ وقت سر کار نرم یا درس نخونم اما الان چون داره بهم زور میگه و اجازه نمیده خودم فکر کنم و تصمیم بگیرم حریص میشم !! نمیدونم متوجه میشی یا نه ؟!
    با خودم فکر میکنم ارزش من چیه ؟ جایگاه من چیه واقعا تو این دنیا ؟ این که برای هیچ کدوم از کارهام اراده نداشته باشم و نتونم تصمیم بگیرم ؟ این که همیشه چشمم به شوهرم باشه که اجازه بده من مثلا یه زنگ به دوستم بزنم یا نزنم ؟! آخه مگه من ادم نیستم مگه خوب و بدو تشخیص نمیدم .. مگه قدرت تفکر رو خدا به همه ی انسان ها نداده پس چرا باید با من اینجوری رفتار بشه ؟
    من تمام خواسته هاشو انجام میدم .. از طرز لباس پوشیدن و حرف زدن و رفتار و یه مدت کار کردم تو خونه براش .. خلاصه همه کار انجام دادم ولی بهتر نشد .. بدتر فکر کرد این کارا وظیفه ی منه و اون داره لطف میکنه که میره سرکار !!

  6. 3 کاربر از پست مفید الف-ح تشکرکرده اند .

    الف-ح (سه شنبه 23 آبان 91)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    بچه ها میشه کمکم کنید ..
    وضعیت روحیم خیلی بده .. دیگه هیچ انگیزه ای ندارم ..
    شبا تا دیر وقت بیدارم و نزدیک ظهر از خواب بیدار میشم ... هیچ کار مفیدی انجام نمیدم در طول روز ..
    رابطه م با همسرم روز به روز داره بدتر میشه .. وقتی از چیزی ناراحت میشم نمیتونم بهش بگم و میریزم تو خودم و ذره ذره جمع میشه و یه دفه همه ش با هم میریزه بیرون .. دیگه حتی گریه هم نمیتونم بکنم .. با همسرم نمیتونم حرف بزنم چون وقتی یه ذره میبینه دلم گرفته و ناراحتم شروع میکنه داد زدن که من اعصاب ندارم و حرف نزن ..
    دارم داغون میشم . تحمل این همه خودخوری رو ندارم .. این علاقه ای هم که بهش دارم بدتر داره دیوونه م میکنه .. میگم چرا من انقد دوسش دارم و براش همه کار میکنم ولی اون حتی ناراحتی های منو نمیخواد بشنوه ؟!
    از بس زل زدم به در و دیوار خونه دیگه حالم داره بهم میخوره .. از این خونه از این زندگی از این محدودیت ها دیگه از همه چی خسته شدم .. تو رو خدا کمکم کنید ..

  8. کاربر روبرو از پست مفید الف-ح تشکرکرده است .

    الف-ح (سه شنبه 07 آذر 91)

  9. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    الف - ح عزیز

    مسائلت رو باید یکی یکی و موردی حل کنی ، با هم قاطی شون نکن و بزرگشون نکن.

    مشکل اصلی شما اینه که همسرت رو باور نداری ، اونو رقیب خودت می دونی ، داری باهاش مبارزه می کنی ، چون می خوای خودت رو اثبات کنی ، ببین می تونی بدون اینکه شوهرت رو تخریب کنی خودت رو نشون بدی ؟؟ حتما می تونی .

    "با همسرم نمیتونم حرف بزنم چون وقتی یه ذره میبینه دلم گرفته و ناراحتم شروع میکنه داد زدن که من اعصاب ندارم و حرف نزن .. "

    یه مقدار کارهای این یک ماهه اخیرت رو مرور کن ، ببین چقدر مهربون و همراه بودی باهاش و چقدر غر زدی ، سرکوفت زدی ، اخم کردی ، گریه کردی و...
    وقتی گریه می کنی به زبون بی زبونی داری به شوهرت میگی "بی عرضه ! نتونستی یه زندگی باب میل من تامین کنی"



    "میگم چرا من انقد دوسش دارم و براش همه کار میکنم ولی اون حتی ناراحتی های منو نمیخواد بشنوه ؟! "

    این دوست داشتن ها رو نشون بده ، او واقعیات رو می بینه نه اونچه تو دل شماست



    توصیه می کنم کارگاه مرد مقتدر - زن لطیف رو بخونی


  10. 8 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (چهارشنبه 24 آبان 91)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    155
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    سلام دوست خوبم

    کمی آروم باش گلم

    مشکلی نیست که آسان نشود ... مرد خواهد که هراسان نشود.

    با هم دیگه سعی می کنیم به شما و زندگیت کمک کنیم دوست خوب من.

    بهت در ابتدای کار توصیه می کنم هر چه سریعتر به یک مشاور حضوری مراجعه کنی و مسائلت رو زیر نظر مشاور هم

    دنبال کنی چون باید همین امروز مسائلت رو قبل از رفتن زیر یک سقف حل کنی نه فردا که زندگی مشترکی شروع

    میشه! پس باید روی خودت خیلی کار کنی و تلاش کنی.

    عزیزم میدونی کی آدمیزاد به فکر تغییر میافته؟

    وقتی خیلی از شیوه زندگیش و عملکردش بیزار میشه و شرایط خیلی سخت میشه (که شرایط بوجود آمده ما حصل

    رفتار غلطشه) 2 تا رویکرد میتونه داشته باشه : 1- تنزل و سقوط آزاد 2- سختی کشیدن برای تغییرات مثبت و

    پیشرفت کردن!

    انتخاب سیگار توسط شما در ادامه حرکت نزولی و فرار از صورت مسئله بوده و تسکینی موقت جهت مسائلی که هنوز

    به قوت خودشون سر پا هستن!

    پس اگر دنبال راه درست و پیشرفت هستی در قدم اول سیگار رو بذار کنار!

    چون باید درد بکشی ولی مسائلت رو حل کنی!

    شما به شدت اعتماد به نفست رو از دست دادی و باید اون رو عملا به خودت برگردونی!



    اعتماد به نفس!


    شما به شدت منفعلانه رفتار می کنی پس نیاز داری بعد از بازگردوندن اعتماد به نفس به خودت رفتار جرات مند رو

    شروع کردن! باید بتونی!

    پس از همین امروز دفتری تهیه کن برای ثبت تغییراتت و تحول رو با تکنیک های لازم شروع کن و تثبیت کن!

    خوبیش اینه که تو میدونی از زندگیت چه چیز میخوای اما خوب هر 2 نفر شما مهارت زندگی کردن رو بلد نیستین و

    تعریفتون از محبت و عشق و مسئولیت های زندگی مشترک کافی نیست و سنتون هم کمه!

    پس باید بهم یک فرصت برای احیا و کسب اطلاعات بدین!

    تو اول باید خودت نرمال بشی بعد با همسرت به گفتگو بنشینی!

    از ویژگی های بد همسرت گفتی برامون! میتونی چند تا از ویژگی های مثبتش رو هم برامون بگی؟

    چند تا از رفتارهای غلط خودت رو هم بگو!

    مسلما همسرت رفتارهای خوبی هم داشته که عاشقش شدی و دوستش داری و حتما شما هم اشتباهاتی داشتی.

    آیا آدمی هست که بیاد با شما پیش مشاور و اهل یادگیری و مشورت هست؟

    خیلی از رفتارهای بد همسر شما ناشی از موضع انفعالی شما و عدم اعتماد به نفس و عدم داشتن مهارت های لازم واسه زندگیتونه!

    ولی مسلما همسر شما در برابر یک زن قاطع ، با اعتماد به نفس و لطیف و حمایتگر رفتاری

    مشابه نخواهد داشت!

    منتظر جواب های شما و توضیحات بیشترتون هستم.

    ضمنا این حس که بدبختی رو هم از ذهنت بیرون کنین!

    هر چیزی راهی داره گلم

    موفق باشی.











  12. 4 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (یکشنبه 28 آبان 91)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    جناب baby عزیز واقعا ممنونم از حضورتون ..
    حقیقتش من اصلا قصد رقابت با همسرمو ندارم .. فقط میخوام به من به چشم یک ادم زنده نگاه کنه ..
    در هر موردی که ضعف داشته باشه من تحقیرش نمیکنم .. بهش اعتماد به نفس میدم و میگم مطمئنم که تو از پس این مسئله بر میای .. حتی تو زمینه ی کاری مدام ازش تعریف میکنم و میگم من شاگرد تو هستم هنوز و خیلی چیزا باید ازت یاد بگیرم .. به هیچ وجه دوست ندارم تخریبش کنم .. فقط میخوام اون هم نقش منو تو این زندگی ببینه و باور کنه که منم یک انسانم و قدرت تفکر و انتخاب دارم ..
    کاملا حرف شما درسته .. خیلی وقتها که دلم میگیره و گریه میکنم میفهمم که همسرم خیلی اذیت میشه .. اما چون ادم درون گرایی هستم و هیچ وقت احساساتمو بروز نمیدم این جور مواقع واقعا دیگه از تحملم خارجه که ساکت بمونم .. ولی فرمایشات شما درسته و همسرمم این جمله رو بهم گفته : که وقتی تو گریه میکنی من احساس میکنم تمام زحماتم بی ارزشه ..
    میدونید من دوست داشتنم رو نشونش میدم .. براش همه کاری میکنم اما خب یک وقتهایی مث الان که احساس میکنم کارهام بی فایده ست میکشم عقب و سرد میشم .. اذیت میشم و خودخوری میکنم و بعد یه مدت دوباره به خودم میگم باید از نو شروع کنی .. و این یه چرخه ی بی معنی شده برام ..
    کارگاهی که گفتین رو حتما میخونم .. بازم ممنونم و امیدوارم تنهام نذارین ..


    بهار شادی مهربونم ..
    همیشه نظراتتو که تو تاپیک ها میخونم تحسینت میکنم .. ممنونم که اومدی خانومی ..
    میدونم این عادت سیگار کشیدن خیلی بده و به خدا خودمم دارم عذاب میکشم .. از خودم بدم میاد و هر دفعه قسم میخورم دیگه این کارو نکنم .. اما ناخوداگاه وقتی اعصابم خرده میرم سمتش .. که کاملا میدونم تلقین هست و فکر میکنم با این کار اروم میشم در صورتی که هیچ چیز عوض نمیشه ..
    میخوام اراده کنم و بذارمش کنار .. دعا کن بتونم ..
    حقیقتش همسرم اصلا اهل مشاوره رفتن و کتاب خوندن و مطالعه نیست .. وقتی هم که مثلا من یکی از مطالب همدردی رو براش میخونم فقط گوش میده و چیزی نمیگه یا میخنده و میگه این حرفا چیه !!
    بله من به شدت منفعلانه رفتار میکنم .. بارها تمرین کردم و خواستم جراتمند باشم .. اما باز که تو اون موقعیت قرار میگیرم رفتارم منفعل-پرخاشگر میشه .. فکر میکنم اگر من چیزی که میخوام رو بگم ممکنه همسرمو از دست بدم پس ساکت میمونم و حرفاشو هرچقدر هم اشتباه باشه گوش میدم ..
    ویژگی های مثبت همسرم :

    1- ادم شاد و سرزنده ایه و تو اوج ناراحتی میتونه منو بخندونه ..
    2- به فکر سربلندی و اسایش منه و تمام تلاششو انجام میده برای زندگیمون ( البته چند ماهه ولی تا قبلش بیکار بود )
    3- خیلی باهام مهربونه ( جز در مواردی که گفتم ) و اگر پیشش باشم هر چند دیقه منو بغل میکنه و میبوسه
    4- به خانواده م خیلی احترام میذاره
    5- یادش میمونه چه چیزهایی دوست دارم و از چه چیزهایی بدم میاد
    6- بدون ترس بهم ابراز علاقه میکنه و میگه که دوستم داره
    7- روابط عمومی بالائی داره و خیلی خوش برخورده
    8- اعتقاد داره ما زن و شوهریم و اختلافاتمون باید بین خودمون بمونه و بیرون نره ..

    رفتارهای غلط من :

    1- وقتی از چیزی ناراحت میشم خیلی سریع چهره م عوض میشه و میرم تو خودم ..
    2- با عرض شرمندگی کمی نامنظم و بی انضباطم
    3- توقع دارم همسرم به جای تمام چیزهایی که منو ازشون محروم میکنه خودش جای اونا رو پر کنه برام ( مخزن های عشق )
    4- وقتی نتونم به چیزی ( نه ) بگم ناخوداگاه پرخاشگر میشم و داد و بیداد میکنم که این ضعف خودمو بپوشونم ( البته در مقابل همسرم دیگه این کارو انجام نمیدم - فقط در مقابل دیگران )
    5- ادم بی سر و زبون و خجالتی هستم که وقتی توی جمعی هستیم زیاد نمیتونم باهاشون صمیمی بشم ( از زمان اشنایی با همسرم این اتفاق افتاده قبلش خیلی خوش برخورد و زود جوش بودم - اما چون مدام از برخورد همسرم میترسیدم که هی میگه شوخی نکن و نخند و ... این حالت بهم دست داده )
    6- زیاد به ظاهرم نمیرسم و سعی میکنم اصلا دیده نشم توی جمع ( به همون دلیلی که عرض کردم )
    7- برای کارهام اصلا اصلا اصلا اعتماد به نفس ندارم .. حتی برای یه غذا گرم کردن ساده که بارها باعث شده همسرم بهم بخنده ..
    8- به دیگران اجازه میدم از من سواستفاده کنن .. نمیتونم حقم رو از کسی بگیرم .. حتی پول خودمو که براش زحمت کشیدم رو نمیتونم از کسی که واسه ش کار میکنم بگیرم ( این مورد هم جدیدا تشدید شده و قبلا خیلی میزانش کم بود )


    بهار جان تا من یکم از موضع انفعالی در میام و میخوام مثل بقیه ی ادم ها حق و حقوقی داشته باشم روابطم با همسرم بهم میریزه .. ایشون به دلیل رابطه های زیادی که داشته تجربه ش زیاده .. و میدونه چیکار کنه که من به حرفش گوش بدم .. آخرین بار به دلیل اینکه ایشون منو هل داده بود و من خوردم زمین و پام دو هفته کبود بود و من گفتم چرا این کارو باهام کردی کارمون داشت به طلاق میکشید .. ایشون انتظار داره هرکاری که کرد و هر رفتاری که داشت من خوب باشم و خوب بمونم .. و اصلا درک نمیکنه که منم مث همه ی ادمها گاهی ناراحت میشم ..
    راستش نمیدونم این چیزی که میگم ربطی به موضوع داره و کمکی میکنه یا نه .. اما همسرم قبلا سابقه ی مصرف مواد مخدر رو داشته .. ممکنه که این مسئله تاثیر گذار باشه روی زندگیمون و رفتارهاش ؟!

    بازم ممنونم که وقت گذاشتین و ممنون بابت حرفهای قشنگتون .. خواهش میکنم تنهام نذارین تا به نتیجه برسم و بتونم این شرایط رو برای خودم و همسرم اسون تر کنم .. ممنونم ..

  14. 2 کاربر از پست مفید الف-ح تشکرکرده اند .

    الف-ح (سه شنبه 07 آذر 91)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 تیر 99 [ 01:39]
    تاریخ عضویت
    1390-6-05
    نوشته ها
    95
    امتیاز
    6,589
    سطح
    53
    Points: 6,589, Level: 53
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 161
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    272

    تشکرشده 208 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    سلام
    من تاپیکهای شما رو دنبال می کردم .کاملا شمارو درک می کنم
    چون رفتارهای نامزدم که در حال جدایی هستیم دقیقااین طور بود.
    منم مثل شما دوستش دارم خیلی این جدایی برام سخته .
    یه تاپیکی داشتین در مورد اختلاف همسر و پدرتون که ختم به خیر شد .ولی همسر من با پدرم مشکل پیدا کرد و وقتی حرف بین فامیل پخش شد دیگه خانواده من گفتند فقط طلاق .
    بعد چندتا از دوستای قدیمش اومدن گفتن اون قبلا شیشه می کشیده و بعد از ترک اومده خواستگاری من .

    همسر شما قبلا شیشه مصرف می کرده ؟چون رفتارهاش مثل همسر منه؟
    خانوادم همین مصرف شیشه رو که داشته دلیل محکمی کردند برای طلاق من .منو پیش چندتا مشاور خانواده بردن همه گفتن جداشو .دیگه قهرا و ناراحتی هام جلوی تصمیم خانوادمو نگرفت .من دارم جدا می شم
    تو نگذار زندگیت مثل من بشه نجات بده زندگیتو.تو هم مثل من همسرتو دوستداری اون حالتهای منفی رو از خودت دور کن .
    انشالله خوشبخت باشی و همیشه در کنار عشقت .برای منم دعا کن

  16. 3 کاربر از پست مفید تسلیم خدا تشکرکرده اند .

    تسلیم خدا (سه شنبه 07 آذر 91)

  17. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    تسلیم زندگی عزیز واقعا ناراحت شدم از این که زندگیت این طور پیش رفته .. اگر میتونی خودت و همسرت رو نجات بده .. برای زندگیت بجنگ اگر همسرتو دوس داری .. برات دعا میکنم عزیزم و امیدوارم تصمیم درستو بگیری ..
    همسر من طبق گفته ی خودش همه چیز رو فقط امتحان کرده ( تمام مواد مخدر ) و یک مدت هم تریاک میکشیده زمانی که شهرستان درس میخونده ( دو ترم خوند و متاسفانه دوستاش به تریاک معتادش کردن - وقتی ترک کرد انصراف داد و برگشت تهران )
    در دوران دوستیمون چند دفعه که با هم قهر کردیم هم این کار رو تکرار کرد .. میخواست از این طریق منو تحت فشار بذاره تا حرفش رو گوش کنم .. اما زمانی که عقد کردیم قسم خورد که دیگه این کار رو نمیکنه .. منم بهش اعتماد کردم ..
    نمیدونم اصلا ربطی به اختلافاتمون داره یا نه ؟!

  18. کاربر روبرو از پست مفید الف-ح تشکرکرده است .

    الف-ح (سه شنبه 07 آذر 91)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 تیر 99 [ 01:39]
    تاریخ عضویت
    1390-6-05
    نوشته ها
    95
    امتیاز
    6,589
    سطح
    53
    Points: 6,589, Level: 53
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 161
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    272

    تشکرشده 208 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    خانم الف-ح ممنون از دعاتون .نمی دونم چرا ولی هرچی بیشتر تلاش می کنم کمتر نتیجه می گیرم .حالا وقتی از ادامه زندگیم حرف می زنم جوابم کتکه از طرف خانوادم
    احتمال اینکه رفتارهای همسرت بخاطر مصرف مواد باشه هست. خصوصا همین محدود کردن هاتون . اون که قبلا مصرف می کرده احتمال اینکه دوباره شروع کرده هست .
    نمی خوام بدبینتون کنم امیدوارم اینطور نباشه ولی مواظب باش اگر چیزی هست زود متوجه بشی تا کمکش کنی برای درمان

  20. 2 کاربر از پست مفید تسلیم خدا تشکرکرده اند .

    تسلیم خدا (یکشنبه 28 آبان 91)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.