سلام دوستان، من قبلا در چند پست مشكلات خودم رو مطرح كردم و دوستان راهنمايي هاي بسيار سودمندي هم ارائه دادند.
1
2
من سعي كردم يك به يك نكاتي رو كه دوستان مطرح كردند رو در نظر بگيرم و رعايت كنم. نتيجه اين كار اين شد كه برخي از مسايل كم كم در حال بهبود هستند. مثلا با اعتبار دادن بيشتر به همسرم و پر رنگ كردن نكات مثبتش ، عصبانيت و خشم همسرم رو كنترل كردم. در شرايط عصبانيتش زياد باهاش بحث نمي كنم . با رعايت كردن نكاتي در خصوص برخورد همسرم با دخترم يك مقدار عصبانيتش كمتر شده ولي كاملا برطرف نشده بخصوص وقتي دخترم خيلي بي تابي ميكنه همسرم كنترل خودشو از دست مي ده و اونم داد و بيداد مي كنه هر چند كمتر شده اين برخوردش و الان بيشتر تلاش ميكنه دخترمو در اين شرايط سرگرم كنه.
اما من هنوز با يك مساله روبرو هستم.
اختلاف بين همسر و پدرم!
قبلا در پست شماره 2 به تفصيل توضيح دادم جريان اختلاف هاشونو.
حدودا دو ماه قبل همسرم به همراه من به خانه پدرم آمد و اگرچند در برخورد رودرو از ايشون عذر خواهي نكرد ولي در پيامك هاي متعددي جوري بيان كرد كه از كار خودش پشيمون هست و عذر خواهي كرد. در اين مدت سعي كرد جوري رفتار كند كه از دل پدرم بيرون بياد . و من هم تلاش هاشو مي ديدم. ولي متاسفانه پدرم آدم خاصي هستند و هرگز نمي تونند برخوردهاي ديگران با خودشونو فراموش كنند و اعتقاد دارند همسرم بايد رو درو بيايند جلو پدرم از ايشون عذرخواهي و اعتراف كنند كه اشتباه كردند. در اين مدت رفتار پدرم با همسرم خيلي سرد بوده و بعضي وقتها هم شده ساعت ها همسرم در مقابل پدرم نشسته ولي حتي يك كلمه هم بينشون رد و بدل نشده.
من مي دونم همسرم آدم عصبي هستش ولي واقعيت اينه كه شرايط همسرم هم خيلي خاصه. ايشون سال آخر دوره دكتري رو دارند مي گذرونند. هنوز كار مشخصي ندارند و خيلي فشار هاي متعددي رو سرشون هست. اينوهم مي دونم كه پدرم از ابتدا با انتخاب همسرم صد در صد موافق نبود و به خاطر شرايط خاصي كه داشتيم و علاقه من موافقت كردند. در حال حاضر پدرم هر رفتار يكه از همسرم و خانواده اش مي بينه رو داره تجزيه و تحليل ميكنه .خيلي وقتها اگر من رو تنها گير بياره همش ناراحتي هاشو از همسرم مطرح ميكنه كه اين واقعا منو خسته كرده. من اصلا تلاش نمي كنم كه رفتارهاشون توجيه كنم و يا جبهه گيري كنم فقط گوش مي دم و بار غمم سنگين تر ميشه.
پدرم عملا آدم تنهاييه .با نوع برخورد خيلي خاصي كه داره ارتباطاتش با آدم هاي دور و برش بخصوص اقوام و آشنايان خيلي كمه. از شوهر عمه ها و شوهر خاله هامو و دايي و عموم بگيريد تا دوستان خودش. چون خيلي از آدم ها متوفع است. انتظار داره اطرافيانش خيلي مشابه به اون فكر يا عمل كنند.بطوريكه الان سالهاست هيچ ارتباطي با شوهر عمه هاي من نداره و اصلا خونشون نمي ره. حتي عموي بزرگ من كه خارج از كشور هستند در سفري كه به اونجا داشتيم به همسرم گفتند تو چطور تونستي دل برادرمو بدست بياري !!!! همسر من هم وقتي اينطور قضيه ها رو مي بينه مي گه مگه ميشه همه اين افراد مشكل داشته باشند چرا فكر نمي كني پدرت آدم مشكل داريه كه نمي تونه با اينا كنار بياد. همين كار رو هم پدرت داره با من ميكنه و با رفتارهاي اشتباهش منو از خودش فراري كرده.
حتي پدرم با من هم رفتار مناسبي نداره مثلا دو سه شب قبل سر يه موضوع خيلي ساده پدرم با من دعوا كرد (من شب منزل ايشون بودم وهمسرم در مسافرت بودند) و ساعت نه شبب بعد از دعوا خونشون بيرون رفت و تا ساعت 1 نيومد .مبايلشو هم نبرده بود كه عمدا ما رو نگران نگه داره.
همسرم اين روزها درگير كارهاي دفاع از رسالشونه.چند روز قبل سمينار دفاعشون بود .تمام آشنايان و دوستان و بستگان به ايشون در تماس هاي تلفني و يا پيامك تبريك گفتند (مادر و خواهر و برادرم هم اين كارو كردند) ولي پدرم اصلا به روي خودش نياورد و حتي يك پيامك هم نزد. همسرم از اينكار پدرم خيلي ناراحت شدند وميگوند من داماد ايشون هستم يعني اصلا براشون ارزش نداشت يه پيام كوتاه تبريك بفرسته برام؟!! مگر من در حق ايشون چه ظلمي كردم كه دارند با من اينطوري رفتار ميكنند. و الان مجددا همسرم در موضع خشم نسبت به پدرم قرار گرفته واعتقاد داره كه غرورش در برخورد با پدرم خورد شده وميگه ديگه تا عمر داره پاشو خونه پدرم نمي گذاره و باهاش حتي كلمه اي حرف نمي زنه.
من واقعا خسته شدم از اين وضعيت: از يه طرف پدرم كه تا وقت گير مياره از همسرم بد ميگه و انتظاراتي كه بر آورده نشد رو بيان ميكنه كه اينا منو هم عصبي كرده. حتي الان كه براي خواهر كوچكم خواستگار خوبي اومده پدرم رسما داره شرايط خوبشو با اون شرايطي كه همسرم نداشت مثل خونه وماشين و كار و... مقايسه مي كنه و يك جورايي من متوجه ميشم كه چقدر روحيه پدرم در برخورد با مورد خواهرم مثبت و اوكي هست در حاليكه در شرايط مشابه اعصاب منو چقدر داغون كرد و بهم فشار آورد.
از طرف ديگه همسرمه كه فكر مي كنه هيچ براي پدرم اهميتي نداره و چون از ابتداشرايط ازدواج رو نداشته و به پدرم تحميل شده زير بار منت تمام كمك هاي مالي و حمايت هاشه و پدرم فقط داره تحملش ميكنه. حتي به من گفته به داماد آينده هم كه به خانواده اضافه ميشه از الان بگيدكه پدرت منو دوست نداره و ما با هم مشكل داريم كه ديگه من نخوام جلوش نقش بازي كنم.
دلم براي همسرم خيلي مي سوزه. من ميدونم عصبيه ولي پدرم واقعا رفتارهاي تحريك آميز هم داشته اگر چند محبت هاي بسياري در حق ما كرده .
لطفا شما بگوييد من بايد چكار كنم. بگذارم اين رابطه همينطور سرد و چالش دار پيش بره؟!!!
از طولاني شدن اين پست معذرت ميخوام.