سلام
هفت سال از زندگی مشترکم میگذره و از اولین روزهای پس از ازدواج جدایی همیشه دغدغه اصلی زندگیم بود.
قبل ازدواج هفت ماه با همسرم رفت و آمد داشتم اما هیچ وقت مهرش به دلم نرفت و در مقابل اون ادعا میکرد دوستم داره...
برای همین مشکل رفتم پیش یه مشاور معروف ....بهم گفت اگه دوستش نداری ازدواج نکن و در مقابل به همسرم گفت شما چطور نتونستید در این مدت مهر خودتون را تو دل همسرتون جا بدید و اونو به خودتون علاقمند کنید!!!!
خوب من به دلایلی مجبور شدم این ازدواج را بپذیرم
از جمله نگاه سنتی خانواده های ایرانی به ازدواج!!!
ازنظر فرهنگی خیلی باهم فرق داریم که این مساله بعد شروع زندگی بیشتر برام مشخص شدو چون خانواده اش شهرستان دور بودند قبل ازدواج دو بار بیشتر ندیدمشون
همسرم آدم بدی نیست ..تحصیلاتش فوق لیسانسه.اهل هیچ خلافی نیست اما فقط سرش تو کار خودشه و از بعد عاطفی توجهی به من نداره....تمام تعطیلات تو خونه هستیم و وقتی اعتراض میکنم میگه من خسته هستم و میخوام استراحت کنم!!!
میگه برای شماها دارم تلاش میکنم....اما دریغ که اصلا نمیتونه منو به عنوان یک زن و یک همسر درک کنه!
از نظر سطح خانوادگی و فرهنگی و حتی سیاسی و مذهبی خیلی با هم فرق داریم.
اختلاف سطح مادی و فرهنگی خیلی برام اهمیت نداشت ...اما در مورد مذهب فریب کاری کرد و درون خودشو طوری نشون داد که من فکر کنم اعتقادات مذهبی قوی داره
تو دوره نامزدی فقط حرفای اغوا کننده و اینکه برات برنامه ها دارم تو گوشم زمزمه شد و من خوشبین بودم که با این آدم میتونم خوشبخت بشم.
از نظر مالی هیچی نداشت...هیچ...با یه چمدان لباس و کتاب اومد سر زندگی
اما هیچ کدوم از اینا برام مهم نبود چون من دنبال فهم و شعو ر و معنویت بودم و دیگر هیچ!!!
اما هیچ یک از اینها را در درونش نیافتم و هر سال بدتر سال پیش گذشت
هیچ خاطر شیرین و به یاد ماندنی در این هفت هشت سال ندارم
مدتی است به رفتن و ادامه تحصیل و اقامت فکر میکنه و تمام وقتش شده آیلتس.....
در صورتی که من بهش گفتم من خارج از ایران زندگی نمی کنم!
اما ظاهرا اون دوست داره برای هر چیزی وقت بذاره الا خانوادش!
وقتی حرف طلاق میزنم میگه برو اقدام کن...میگم خوب تو که میدونی چقدر دوندگی داره بیا بریم درخواست توافقی بدیم ...میگه خودت برو....چون خودش هم میدونه که ذاضی به جدایی نمیشه!
اما واقعا بریدم.....هیچ علاقه ی قابل احساس و باوری از سوی او نیست و من بارها و بارها اینو بهش گفتم و اون هیچ توضیح موجهی برای این سردی و بی توجهیی نداره...و در نهایت میگه تو تحمل عشق منو نداری !!!!!!!
و گاهی میگه من عاطفی نیستم ….یا بلد نیستم……
میگم عشق ورزیدن بلد بودن نمیخواد ….درسته یه چیزی به اسم مهارت زندگی داریم …اما من فکر میکنم اگه عاشق باشی عشق ورزیدن هم تو فطرت آدماست
چطور دسته گلهای نامزدی و ابراز عشقهای قبل ازدواج و خیلی کارهای دیگه که مردها برای گرفتن جواب مثبت انجام میدن را بلد بود اما بعد ازدواج همه اینها دود شد رفت هوا…
تو دوره نامزدی و عقد هر چی میخواستم از زیر سنگ هم میشد برام پیدا میکرد….حتی وقت مشاوره اون دکتر معروف را هم خودش جور کرد…..اما همه ی اینها فقط تا قبل ازدواج بود???
پس از تولد دخترم به بهانه بیدار شدن و مزاحمتهای بچه اتاق خوابش را از من جدا کرد ....تا دو سال بعد که دیگه مشکلی نبود و دخترم تا صبح خودش میخوابید وقتی به موضوع اشاره کردم گفت کمرم رو تخت درد میگیره و من بهش گفتم داری با این کارت یه اشتباه بزرگ مرتکب میشی!
و اون فقط به این فکر میکنه که شب راحت بخوابه تا صبح به موقع بره اداره.......
الان یه دختر سه ساله دارم و با وجود اون هم دیگه به جایی رسیدم که نمیتونم به زندگی مشترک ادامه بدم.
دارم از نظر روحی و روانی تحلیل میرم و نگران سلامتی ام هستم.
طلاق عاطفی ما سالهاست اتفاق افتاده .....
دلم میخواست از جزییات مشکلم با همسرم بیشتر بگم اما الان بیش از هر چیز به راهی که برای درخواست جدایی طی کنم نیاز دارم.
قطعا من هم در این زندگی اشتباهاتی داشتم .....اما خوب دیگر برایم مسلم است که نمیتوانم با شخصیت همسرم کنار بیام.
سرزنشم نکنید ....نصیحتم نکنید ...
یاریم کنید
من تهران هستم.
شوهرم تحت هیچ شرایطی حاضر به جدایی نیست و من هم در حال حاضر توانایی گرفتن وکیل را ندارم که کارها را انجام دهد.
خواهش میکنم کسانی که با این راه تلخ آشنایی دارند من را راهنمایی کنند.
مهریه و سایر حق و حقوق برام مهم نیست
چون توانایی دادنش را هم نداره....!!
نهایتش میخواد با قسط بندی بده که این خواسته من نیست....من فقط جدایی میخوام
بی صبرانه منتظر راهنمایی شما برای طی این مسیر هستم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)