عید گذشته برادر شوهرم نیومد عیدی خونه ما ماهم نرفتیم منتظر بودیم اول اونا بیان چون ما بزرگتریم خوب نیومدن ماهم نرفتیم زیاد جدی نگرفتیم خانمش یه روز بستری بود رفتم بیمارستان عیادتش بعد بچه اش به دنیا اومد من نبودم مسافرت بودم وقتی برگشتم به شوهرم گفتم بریم گفت حالا شلوغه بزار خلوت شه چند روز صبر کردیم که خلوت شد یه شب رفتییم دیدیدم چندتا ماشین درخونه شون پارکه همسرم گفت من که نمیام ( شوهرم از جاهای شلوغ خوشش نمیاد عالم و آدم می دونن حتی عروسی آبجی من هم نیومد ) رفتیم در خونه پدر شوهرم زنگ و زدیم منتظر باز شدن در بودیم که برادر شوهرم اومد و بدون اینکه به من محل بذاره رفت تو باباشو ورداشت و با داداش کوچیکترش رفت خونه شون برادر کوچیکش اسرار کرد که ماهم بریم اونجا شوهرم گفت ما الان از اونجا میام شلوغ بود نرفتیم تو . خلاصه چند روز بعد که جاری ام به خونه مادرش نقل مکان کرده بود دیدم شوهرم که اصلا حاضر نیست اونجا بیاد با مامانم پاشدیم رفتیم اونجا عیادتش .چند بار شوهرم به داداشش تلفن زد و گفت هر وقت خونه ای ما می خوایم بیایم ولی هر بار بهانه آورد موقع ماه رمضون دعوتشون کردیم نیومدن بعدها جایی که همدیه رو می دیدم همه شون دوس داشتن شوهرم به بچه ی اونا توجهکنه و بقلش کنه ولی اینم همه می دونن که همسر من اصلا اهل بغل کردن و سربه سر بچه ها گذاشتن نیس تنها بچه ای رو که بغل کرده بچه خودمون بوده ولی خوب من چند بار ازش خواستم اینکارو بکنه ولی میگه زن داداشم یه جوری رفتار می کنه که خوشم نمیاد دس به بچه اش بزنم خوب راستشو بگم راس میگه یه روز که خونه پدر شوهرم بودیم مادر شوهرم به بهانه اینکه بگیرش ببینیم پسرت چیکار می کنه اونو داد دست شوهرم همچین که یه ذره صداش در اومد جاریم پرید بچه رو گرفت شوهرم میگه دیدی فکر کرد می خوام بچه شو بخورم خلاصه الن همه شون فکر می کنن سر قضیه هایی که قبلا گفتم من از لجبازی نرفتم وهمه تقصیرا گردن منه حالا مادر شوهرم توقع داره از جاریم معذرت بخوام
علاقه مندی ها (Bookmarks)