به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 اردیبهشت 93 [ 23:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-09
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,944
    سطح
    26
    Points: 1,944, Level: 26
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    با سلام
    31 ساله ام و حدود 5 ساله ازدواج کردم، اولین و در حال حاضر تنها عروس خانواده شوهرم هستم. این مشکلی که الان ذهن من رو به شدت درگیر کرده، حدود 2سالی میشه شدت گرفته و احساس می کنم دچار وسواس شدم. در واقع وسواسم رو رو دو موضوع میبینم و اون هم در ارتباط با خانواده همسرم هست. شاید خنده دار بیاد ولی تقریبا بحث دائم من و شوهرم شده.
    حدود 2 سالی هست که خارج از کشور زندگی می کنم، مادرشوهرم به شدت به پسرش وابسته اس، هر روز (واقعا هر روز) به موبایلش زنگ می زنه... و چون من و همسرم در یک محیط کاری هستیم، هر روز شاهد این تماس ها هستم. قبلا هم قطعا ایران بودیم به همین شکل بوده ولی من شاهدش نبودم. مادر شوهرم به شدت آدم مضطربیه و دائم نگرانه. البته فکر میکنم اینقدر این رو تلقین کرده که ملکه ذهن هممون شده. تداوم این تماسها شوهر من رو هم مضطرب کرده، تا زمانی که مادرش تماس نگرفته موبایلش دستشه، که مبادا مادره زنگ بزنه و این جواب نده و اون هم نگران شه... اگر تماس از اون طرف دیر شه، در اولین فرصت که خونه رسیدیم خودش زنگ می زنه. تازه واسه مدت طولانی علاوه بر تماس تلفنی، تماس دیداری هر روزه با جفتمون هم باwebcam بود، که الان به هفته ای 1 بار رضایت دادن.
    می دونم مادره و من این حس رو تجربه نکردم..ولی شورش رو دیگه در آورده به خدا... احساس می کنم سایه اش هر روز تو خونمه، تمامی رفت و آمدهای ما رو به بهونه نگران شدنش می دونه... و متاسفانه اینقدر حساس شدم که این قضیه رو به زبون میارم و موجب رنجش همسرم میشم.
    مادر شوهرم هنرپیشه کاملا حرفه ایه که بسیار کاربلد و با سیاسته، خودش رو در ذهن پسرش یک مادر کاملا ایده ال ترسیم کرده که نگران زندگی فرزندش هست، به شوهرم به شدت توجه و احترام می گذاره و حاضره در هر شرایطی واسه اینکه جریانی موجب ناراحتی پسرش نشه، اوضاع رو با دروغ ماست مالی کنه و جو رو ایده آل نشون بده. جلو همسرم جوری رفتار میکنه که خیلی من رو دوست داره...امکان نداره پشت من بد بگه یا گلایه کنه ولیکن پاش برسه گلایش رو با زبون چربش وقتی تنها گیرم بیاره به صورت تیکه بارم می کنه.
    و این هم حساسیت دوم من شده، که چرا این زن اینقدر فیلم بازی می کنه... نمی دونم شاید چون خودم این سیاست رو ندارم، اذیت میشم. دوست داشتم صمیمی تر بود، اگه مشکلی چیزی هست، خوب باشه و چه اشکالی داره ما بفهمیم، خوب اینقدر تلاش نکنه و خودش رو به در و دیوار نکوبه که همه چیز رو در مورد خودش، پدرشوهرم و یا اون یکی دختر پسر دیگش مخفی کنه، طوری که تو این 5 سال من حتی 1 بار موردی نبینم و نشنوم. در صورتی که از بعضی وقایع و خاطرات شنیده شده از شوهرم می دونم زن بسیار عصبی و جوشی هست و به عنوان مثال حتی اون یکی پسرش جونش رو به لبش آورده. ولی خوب جلو ما!!! کلا همه چیز مثل بهشته ....
    خیلی نوشتم ولی واقعا نمی تونم حساس نباشم به این همه توجه بیش از حد و غیر لازم، به این همه فیلم بازی کردن و خوب نشون دادن خودشون....
    دوست دارم به عنوان یک دوست خوب نطرتون رو بدونم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید mona1990 تشکرکرده است .

    mona1990 (دوشنبه 08 آبان 91)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 آبان 91 [ 13:54]
    تاریخ عضویت
    1391-7-01
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    309
    سطح
    6
    Points: 309, Level: 6
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 18 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    منم تقریبا" مادر شوهرم مثل مادرشوهرشماست پسراشو احساساتی مینکه میره تو ذهنشون خودشو مادری صبور قانع خوب عاشق جلوه میده منم مثل خودت خیلی اذیت شدم ولی ازش یاد گرفتم تو زندگیم وحتی جلوی خودش این برنامه رو پیاده کردم مطمئنم متوجه شده که دارم از خودش یاد میگرم توهم مثل خودش رفتار کن جلوی خودش عین خودش جلوی شوهرت باهاش خوب باش حتی خودت یه روز قبل اینکه اون زنگ بزنه شما زنگ بزن بعد به شوهرت بگو بیاد گوشیو جواب بده طوری رفتار کن تا رو دستش بلند شی .
    ولی اینطوری اصلا" اذیت نمیشی چون اون رفتارشو دیگه تغییر میده وقتی ببینه شما متوجه شدی مطمئن باش خودشو اصلاح میکنه .عزیزم هیچ وقت شوهرت و به روی خودت نیار چون اگه اون در شما ذهنیت بد نسبت به مادرش پیدا کنه اگه یه روز بین شما و مادر شوهرت بحثی پیش بیاد طرف مادرشو میگیره اخه میگه اون که پشت سرت حرفی نمیزنه همیشه تعریف میکنه پس اونی که بد شما هستی نه مادرم ؟ چون تجربه دارم میگم اینو اگه تا حالا گفتی از امروز خودتو کنترل کن نگو به ضررت تموم میشه گلم...

  4. کاربر روبرو از پست مفید شاپرک 68 تشکرکرده است .

    شاپرک 68 (چهارشنبه 17 آبان 91)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    سلام یه سوال
    این زنگ زدنها تو رابطه شما و همسرت تاثیری هم می ذاره؟
    همسر من هم اینطوریه تازه در مورد پدرشم اینطوریه
    حیف نیست شادی دو نفرتونو با این چیزا خراب کنید.........
    ببین فکر که می کنی می بینی حق دارند گاهی نگران باشند فکر کن با چه خون و دلی بچه شونو بزرگ کرند با چه خون و دلی بچشو به دنیا آورده با هر مریضیه بچه اش مرده و زنده شده با هر تبش تب کرده
    9 ماه بدترین درد ها رو کشیده ولی حالا چون پسرش زن گرفته باید بیخیالش بشه!!!!!

    منا جان یه کاری که من کردم و خیلی بهم کمک کرد این بود که خودم هم تو این زمینه با همسرم همکاری می کنم مثلا قبل از اینکه همسرم زنگ به مادرش بزنه خودم پیش قدم می شم و گوشیو به همسرم هم می دم تا باهاش حرف بزنه
    یا مثلا میگم امروز چرا مامانت زنگ نزد یه زنگ بهش بزن و اینجور وقتا واسه همه خیلی عزیز می شدم

    چون هرچی حساس تر بودم اوضاع بدتر بود .................

    بعدشم به این نتیجه رسیدم که این تماسها نه تنها ضرری برای من نداره بلکه باعث میشه همسرم آرومتر باشه و رابطه اش با من بهتر باشه و هم پدر و مادرش ازش راضی هستن و دعای خیرشون پشت سر من و همسرم هست
    در ضمن دوست نداشتم تو تاپیکت شرکت کنم چون حساسیتام خیلی کمتر شده ترسیدم دوباره افت کنم ولی دلم نیومد تنهات بذارم

  6. 6 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (پنجشنبه 18 آبان 91)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 اردیبهشت 93 [ 23:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-09
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,944
    سطح
    26
    Points: 1,944, Level: 26
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    مرسی دوستان گلم از راهنمائیون
    می دونم که حساسیت ایجاد کردن میشه مثل خوره و آدم و از درون داغون می کنه.
    می دونم که مادره و نگران فرزندش ...
    و می دونم که باید با سیاست رفتار می کردم که نکردم، که البته از بلد نبودنه ... من واقعا تو این زمینه بی سیاستم، بعد 5 سال هنوز یاد نگرفتم

    راستش تماسهای دائم مادرشوهرم بی تاثیر نیست، چون حس دلهره و نگرانی رو در وجود شوهرم می بینم وقتی که تماسش یه کم دیر میشه ... حس انتظار رو درش میبینم

    شوهرم پسر خوبیه ...من رو خیلی دوست داره و بهم هم خیلی وابسته اس، چیزی که مادرش میدونه و اقرار هم کرد...
    شاید به خاطر حس حسادت قوی ای هست که مادرشوهرم کلا داره و باعث میشه از این لحاظ آروم و قرار نداشته باشه... مبادا از جایگاهش کم شه... در صورتی که من واقعا سیاستی به خرج ندادم که شوهرم رو وابسته کنم و سمت خودم بکشم یا بخوام بین اونها فاصله ایجاد کنم ... شاید دلیلش هم حس حسادت نسبتا ضعیف من به مقوله مادرشوهر بوده باشه... و فکر میکنم، با رفتارهای مستمر مادرشوهر بوده که داره بعضی حسهای بد شکل میگیره...

    شاید اگه تماسها از جانب من خیلی کمتره بطوریکه وقتی زنگ میزنم مادرشوهرم میگه ما رو سوپرایز میکنی ... یا گاهی وقتی گوشی دستمه بهم میگه چطوری عروس بی معرفت؟ .... به این خاطر ایجاد شد که شوهرم هیچ ذوق و شوقی در برقراری ارتباط با خانواده من نشون نمیده و اگر حتی 1 ماه هم بشه و با پدر مادر من صحبت نکنه... به روی خودش نمیاره ... و من خودم باید دائم صداش کنم بیا میخوان لاهات حرف بزنن. که البته خانواده من هیچ وقت گلایه ای از این قضیه نداشتن... شاید یه جورایی حس تلافی در من ایجاد شده ...

    سعی میکنم واسه آرامش خودم و شوهرم هم که شده جلو زبونم رو بگیرم و برای مدتی راهنمائیهاتون رو هرچند باب میلم نیست، اجرایی کنم، هرچند می دونم مادرشوهرم رفتارش رو معتدل نمیکنه ولی حداقل شاید کمی آرامش بهم برگرده ... سخته!

    باز هم ممنون


  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    منا جان من به جای تو بودم خودم از رابطه ی مادر و فرزندی اونا می کشیدم بیرون و بیشتر ذهنمو معطوف می کردم به رابطه ی خودم و شوهرم
    حیف این انرژیت نیست که صرف این مسئله کم اهمیت بشه
    به نظر من دخالتی تو این رابطه نکن چون بدتر همه رو حساس تر می کنی
    در ضمن مگه تو به مامانت نمی زنگی مگه اگه از مامانت بیخبر باشی نگران نمی شی؟

  9. 2 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (چهارشنبه 17 آبان 91)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 اردیبهشت 93 [ 23:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-09
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,944
    سطح
    26
    Points: 1,944, Level: 26
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    چشم ... سعی می کنم ... درست میگی.. حیف انرژی و زندگیت که بخواد هدر بره... مخصوصا که من آدم حساسی هستم و نمی تونم ناراحتیم رو به روی خودم و شوهرم نیارم ... به قولی حفظ ظاهر برام سخته... و اساسی خودم و داغون میکنم...
    شاید بهتر باشه شرایط رو همینجوری که هست رها کنم ...
    شاید تنهایی اینجا و دوست و هم صحبت نداشتن و ... باعث شده برون ریزیم رو سر شوهرم باشه ...

    چرا من هم به مادرم زنگ می زنم و نگرانش هم میشم منتها اینقدر هیجانی با موضوع برخورد نمی کنیم ...

    قبول کن که مادرشوهرم هم شورش و در آورده دیگه ... واقعا لزومی به این همه تشویش، اضطراب و تاتر بازی کردن نیست ... یه کم اون هم باید اعتدال داشته باشه ... بچه 7 ساله نیستیم که... این همه نگرانی و توجه بیش از اندازه!!!! دنبال چی هستی آخه؟!

    خدایا ...

  11. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    منا جان منطقی جواب بده
    آیا تو واقعا آدمی رو که حداقالش 50 سال از عمرش می گذره و این همه سال رو اینجوری زندگی کرده تغییر بدی؟!!
    آیا درسته برای روزی 10 دقیقه مکالمه تلفنی بقیه ساعات روزت رو تلخ کنی
    من کاملا می دونم و حال تورو درک می کنم که چه قدر سخت تحمل این طور رفتارها چون شرایطی مشابه تو دارم و داشتم
    یادمه مسافرت که می رفتیم خانواده همسرم روزی 4 دفعه به ما زنگ می زدند ولی خوب دیدم دست و پا زدن من باعث میشه بیشتر توی این باتلاق فرو برم و روز به روز حالم و حساسیتم بدتر بشه........

    سعی کن همسر مهربانت رو همین طور که هست بپذیری و درک کنی شاید درک این مسئله از ذهن من و تو فراتر هست
    خیلی از دوستانم رو می شناسم که شرایطی مشابه من و تو دارند
    منا جان من می گم باید فقط فقط به خاطر مقام مادر بودنشون درکشون کرد و براشون احترام قائل شد


    از اضطراب گفتی بیخیال ،خودشون می دونند و اضطرابشون تو خودت رو بکش کنار.........
    و سعی کن از روزات نهایت استفاده رو ببری و شاد باشی

    راستی


  12. کاربر روبرو از پست مفید eghlima تشکرکرده است .

    eghlima (چهارشنبه 17 آبان 91)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 اردیبهشت 93 [ 23:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-09
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,944
    سطح
    26
    Points: 1,944, Level: 26
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    منطقاً تنها راه واسه شاد بودن همونه که میگی ... مدتی واقعا احساس مریضی میکنم...

    من با مادرشوهرم نمی تونم بجنگم .... چون اونقدر به کارش وارد و مسلطه... اینقدر خوب میدونه داره چه کار میکنه و کی ها چه کار کنه و چه جوری رفتار کنه ... که من و آچمز کنه ...

    یه داستان هم برات تعریف کنم، همین 2-3 روزه اتفاق افتاد. چند روز پیش وقتی رسیدم خونه زنگ زدم خونه شون که بابت جریانی ازشون تشکر کنم. مادرشوهرم نتونست جلو خودش و بگیره و هی میگفت چی شده اینورا زنگ زدی ... سوپرایز شدم ... خیر باشه ... و این حالتاشو چندین بار تکرار کرد ... با اون زبون درازش ..
    حالا 3 روز قبلش شوهرم دلش واسه باباش تنگ شده بود (حالا هرچند 4-5 روز یکبار با باباش صحبت می کنه) بعد من هم بهش گفتم خوب زنگ بزن الان بیداره... من هم با باباش صحبت کردم.
    خلاصه من هم که اون روز نیتم چی بود و دیدم لحن مادر شوهره حالت متلک داره و ول هم نمیکنه از سکوت من، یه دفه از دهنم اومد بیرون که پسر شما هم با خونواده من اصلا تماس نمیگیره و ... یه کم رفتم بالا منبر.. مامانه هم گفت حالا من باش صحبت می کنم. من هم گفتم حالا پیش خودمون باشه... بابا متوجه نشه بهتره
    فرداش دیدم باباهه تماس گرفت و ضمن احوالپرسی گذری زده بود به حرفای دیروز من و گفته بود به خانواده زنت هم تماس بگیر احوالپرسی کن ...
    شوهرم هم به من گفت تو چیزی به مامان اینا گفتی ... من هم داستان و گفتم. البته هیچ ناراحت نشد. !
    برام جالب بود که مامانه واسه اینکه خودش رو پیش پسرش خراب نکنه و از اون مقام مقدسش ذره کاسته نشه... به باباهه گفته بود و اون رو انداخت وسط.
    عصرش هم باز خودش زنگ زد شوهرم و بهش گفت.... من 2 تا دروغ به تو گفتم، من و ببخش..من و حلال کن ... فلان و فلان ... واسه اینکه تو رو ناراحت نکنم دروغ گفتم ...
    باز هم برام جالب بود که چی شد O: ها ؟؟؟؟؟؟؟ یه هو چی شد؟ اعتراف به دروغ؟ چه لزومی داشت؟ تو که گفته بودی تمام شده بود رفته بود ...
    باز فرداش که دیروز باشه، میگه بیا تو webcam ببینمت... تا تصویر وصل شده، میگه اوه ه ه الهی من قربون اون صورت مثل ماهت بشم .... الهی من فلان ... تا یه 5 دقیقه ای داشت قربون صدقه بچه 2 ساله اش می رفت
    خلاصه منم پیش خودم گفتم کاش زودتر چوقولی کرده بودم :P
    درست همین دیروز که تصمیم گرفته بودم حساسیتم رو کم کنم ...


  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 اردیبهشت 92 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1391-6-12
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    608
    سطح
    12
    Points: 608, Level: 12
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 59 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    منم شرایط مشابه شاپرک رو تجربه کردم مادرشوهر من هم اینطوریه و فکر میکنه خیلی زرنگه و این کاراش حرص منو در میاره مثلا درحالت عادی وقتی میریم خونه اشون به استقبالمون نمیاد ولی اگه کسی اونجا باشه از پشت ایفون من میفهمم مثلا میگه وای عزیزم تویی و استقبالم میکنه یعنی میخواد بگه من خیلی به عروسم احترام میرازم یعنی میخوام بگم همه از این موردا دارن مثلاتو مورد من مادرشوهرم ادم ظاهربینیه و حرف مردم واسش مهمه از طرفی از خانواده شوهرش پایینتره واسه همین مدام تعریف بیخود میده حتی خیلی وقت ها زندگی بچه هاشو سر زبونا مینداره و باعث میشه به قول معروف همه اش تو چشم باشه اینقذر تعریف داماداش رو میکنه که اگه بینشون نبودم باورم میشد چندروز پیش خونه عمه شوهرم بودیم وکلی پر ذامادش رو داد فرداش که خواهرشوهرم زنگ با افتخار میگفت اره من کلی تعریف شوهرتو دادم اینا از اعتماد به نفس پایینه اینجوری میخوان خودشون روهم سطح کسایی قرار بدن که باهاشون در ارتباط هستن خیلی وقت ها اصلا نباید محل بذاری

    راستی اینم بگم اینی که میگی سیاست نداری درسته من خودمم ادم چرچیلی نیستم اما تو این مورد نمیدونم چی شد که درست عمل کردم مادرشوهر منم همه اش دنبال این بود که امار زندگی ما رو بگیره اوایل که عقد بودیم هی از من میپرسید و میخواست امار بگیره اما من جواب حیلی از سوال هاشو نمیدادم و میگفتم نمیدونم حتی اگه میدونستم الان جوری شده که چند وقت پیش به عمه شوهرم گفته بود که من فلان مسله رو نمیدونسم کارو هم به من نگفت چون تا از نپرسی حرف نمیزنه در مقابل بعضی ادما سکوت بهترین جوابه

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: توجه زیاد مادرشوهر به زندگی ام

    مونا جون سلام ..
    میدونی عزیزم این موضوعیه که خیلی هامون درگیریم باهاش .. و واقعا داستانیه برا خودش
    مادرشوهر منم مث تو جلوی پسرش خیلی با من خوبه و همه ش بغلم میکنه و میبوستم .. ولی اما از وقتی که شوهرم نباشه .. هر جوری که بتونه اشک منو در میاره
    از این مسائل به شوهرت چیزی نگو عزیزم که فقط باعث میشه بینتون اختلاف بیفته ..
    سعی کن خودت از پس این مشکلات بر بیای .. بهش بی احترامی نکن ... بعضی حرفها رو میشه ازش گذشت و چیزی نگفت .. مث همین عروس بی معرفت و چه عجب و اینا .. جدی نگیر .. مطمئنا خوبی هایی هم داره مادر شوهرت . بدیهاشو به خوبی هاش ببخش .. و اگر حرفی زد که ناراحتت کرد بدون اینکه بی احترامی کنی و دعوا راه بندازی با لحن منطقی بهش بگو .. بگو مامان جون شما اون روز اون حرفو زدی من ناراحت شدم چون از شما که مادر دوم منی توقع نداشتم خیلی جواب میده این لحن و ارامش .. باور کن ..
    اما در مورد مسئله ی اول که تماسهای مادر شوهرته .. عزیزم چرا حساسیت نشون میدی ؟!
    میدونی چرا انقدر برات سخته ؟! چون اسم اون شخصی که با همسرت تماس میگیره مادر شوهره

    باور کن جدی میگم .. چون فکر میکنی مادر شوهره و نیت بدی داره این قدر حساس شدی .. به نظر من نباید زیاد توجه نشون بدی .. با این حساسیت و توجه شوهرتم بیشتر به اون سمت هل میدی .. به این فکر کن که مادره و نگران .. شاید زیاده روی کنه اما به این که سالها برای شوهرت زحمت کشیده فکر کن ..
    روابطتتو با شوهرت گرم تر کن .. از تماسای مادرش و خانواده ش استقبال کن .. خودت گاهی تماس بگیر ..
    هیچ وقت شکایت خانواده شو بهش نکن مونا جان .. هیچ وقت ..

  16. 3 کاربر از پست مفید الف-ح تشکرکرده اند .

    الف-ح (جمعه 26 آبان 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. جملاتی زیبا و پر محتوا (2)
    توسط hamed65 در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 157
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 فروردین 97, 01:07
  2. گزیده - احساس بی میلی و ناتوانی در رابطه جنسی
    توسط meinoush در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 خرداد 93, 20:41
  3. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 14 اردیبهشت 93, 21:02
  4. ترس از اعتیاد همسرم بخاطر خوردن زیاد قرص تورخدا کمک کنید
    توسط *atoosa در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 10 فروردین 92, 18:53
  5. جملاتی زیبا و پر محتوا
    توسط setareh در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 599
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 دی 90, 01:15

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.