سلام دوستان من تازه وارد این تالار شدم ولی دوست دارم مثل دوست صمیمی راهنمایی کنید.
من در محل کارم با یک پسری که تقریبا 6 سال از من بزرگ تر است دوست شدم که از نظر ظاهری و تیپ و قیافه و طرز فکر انگار او 6 سال از من بزرگ تر است.
داستان ما با یک دوستی ساده که از سمت من بود که خودش بعد اعتراف کرد که خودش نیز مایل بوده چون مدام درخواست شماره می کرد. (البته تحت تأثیر احساسات او شدم)
حال از این ماجرا حدود هشت ماه که می گذرد و نزدیک به زمان سربازی اش شده است مدام ساز مخالفت را شروع کرد
در اویل می گفت که ازدواج ما هیچ مشکلی نداره ولی بعد از سه ماه یعنی اوایل تابستان گفت که با مادرش صحبت کرده که مادرش مخالف ازدواج حتی با دوستی هم برای ازدواج مشکل داره ولی چون من دیگه عاشق شده بودم و اون این را فهمیده بود قبول به ادامه رابطه بدون ازدواج کردم ولی نتونستم خودم را کنترل کنم و مدام این موضوع را براش مطرح می کردم که دوباره با مادرش حرف بزنه ولی خودش گفت که این را نیز قبول داره ولی شاید بشه نظرش عوض شه و مدام می گفت که بهش زمان بدم ولی امروز بهم گفت که نمی تونه گیر دادن های منو تحمل کنه و خسته شده و دوستانش خیلی روش تأثیر می گذارند و گفت خداحافظی بهترین راه دوباره که بهش زنگ زدم و ازش فرصت خواستم خیلی وقیعحانه بهم گفت نه حالا من چکار کنم؟
آیا احتمال دارد اصلا دیگه دوستم نداشته باشه
آیا احتمال دارد امروز که باعث عصبانی شدن شده بودم از روی عصبانیت جواب نه را گفته
آیا دوباره پیشو را بگیرم
بخدا بدون اون میمیرم
براش هر کاری که می شد کردم و جز اون به کس دیگه نمیتونم فکر کنم
بگین چکار کنم که دوباره دوستیمون را شروع کنم
ای خدا از اینکه دستم به دستش خورده احساس گناه می کنم
به مرز خودکشی رسیدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)