به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 91 [ 01:28]
    تاریخ عضویت
    1391-7-25
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    287
    سطح
    5
    Points: 287, Level: 5
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    سلام دوستان خوب ...

    من و نامزدم 7 سال باهم دوست بودیم..از دوتا شهر دور که 8 ساعت تفاوت زمانی دارن..

    توی این 7 سال خیلی اذیت شدم به خاطر دوری . کلیی مشکل..خیلی خیلی همو دوست داشتیم ولی خیلی کم همو میدیدیم..مثلا سالی 3 بار ..همش با اس ام اس و اینترنت و تلفن باهم در تماس بودیم ..ثانیه به ثانیه..قبل از اون هیچ رابطه ای با هیچ پسری نداشتم یعنی اولین دوست پسر من بود. فقط اینو بگم که خیلی عذاب کشیدیم..خانواده نامزدم هم خیلی حساس بودن و چکش میکردن..زیاد سر به سرش میزاشتن .
    من از دل و جون برای این رابطه تلاش میکردم و حتی نیم نگاهیم به پسرای اطرافم نداشتم..خب بچه بودم و عاشق و وفادار.تا اینکه سال 5 دوستیمون خیانت بهم شد و متوجه شدم که با کس دیگه دوست شده و رابطه داره..یه دختر مجرد دانشجو .از اونجایی که خدا طرفم بوده همیشه خیلی اتفاقی فهمیدم..با یه تماس اشتباه.بعد که فهمید من فهمیدم اون دختررو له و لورده کرد و کلی التماس و گریه که اشتباه کردم..نیاز دداشتم..کلی خورد شدم سر این جریان..یعنی پیر شدم.بعد از اون رابطم رو باهاش قطع کردم و خودمو مشغول چیزا دیگه کردم.ولی خب خیلی دوسش داشتم .سعی کردم فراموش کنم..یه خط دیگه خریدم و اون خطمو مینداختم ته کشوم.روزی 1000 بار زنگ میزد..یک سال قهر بودم ..پدرش مادرش خواهرش هروز بهم زنگ میزدن که داره داغون میشه یه اشتباهی کرد حالا پشیمونه..از هم دوریت شما سالی دوبار همو میدیدین و اینا..من قبول نکردمتا اینکه برای مدت 2 روز تو سرما و برف زمستون جلوی خونه ی ما اطراق کرده بود ..پدر مادر من هم در جریان دوستیمون بودن..
    پدرش کلی التماسم کرد که برو باهاش حرف بزن..منم رفتم ولی خیلی هم خشک و رسمی..انقدر التماسم کردو گریه و قول که با خودم گفتم 5 6سال دوستی ارزشش رو داره به فرصت بدم..باهم آشتی کردیم..9 ماه بعد اومدن خاستگاری..من اصلا راضی نبودم که به این زودی جواب بدم ..همه چیرو به خدا سپردم و گفتم خدایا اگر خوشبخت میشم بشه...خیلی اتفاقی جواب بله رو گرفتن و ما نامزد شدیم..جشن مفصلی هم گرفتیم..خیلی ها شوکه شدن چون برام نقشه ها داشتن..ولی همه عاشق نامزدم شدن..عاشق رفتارو همه چیش..همیشه حرفش نقل و نبات فامیل ماست..ولی من........

    و حالا جریان این دوران:
    من خیلی آم ارومی بودم ولی سر اون جریان فوق العاده پرخاشگر شدم..نامزدم هم همینطور شد..تو این مدت خیلی باهم دعوا کردیم..دعواهای بد..خیلی بد..اولاش برای این بود که من مدام گذشته رو پیش میکشیدم..زبون درازی میکردم..نامزدم هم داد میزد سرم و فحش و بدوبیراه...دوباره باهم خوب میشدیم...دوباره دعوا...بیشترم سر زبون درازی من هست دعواهامون هنوزم...ولی کلا سر به سرش بزارم بدجور عصبی میشه و دادو بیداد میکنه..مخصوصا اگه گیر بدم از دوستات بدم میاد...چون خاطره بد دارم..عین دیوونه ها دوست دارم بهش گیر بدم..کفرشو در بیارم..بگم من پاک موندم و از این حرفا...پر توقع شدم بدجوری..ولی همش جدل داریم باهم...2هفته خوبیم 1 هفته دعوا...مخصوصا وقتی دوریم..نزدیکم هستیم 1 2 بار بحثمون میشه..بدجور..منم هی پیله میکنم بدتر..تا یه کاری کنه سریع بگم نه دیگه نمیتونم...
    من دوسش دارم ولی نمیدونم چرا بهش سرد شدم...یا اینجور احساس میکنم...الان مثلا 2 ماهه ندیدمش ولی انگار برام عادیه...شاید برای اینه که به دور یعادت داریم نمیدونم ..خیلی میترسم...
    خیلی وقت هم هست به خاطر حرف اطرافیان که وای چجوری میخوای بری اونجا...مامانت نیست ...همش شبا گریه میکنم که نمیتونم تحمل کنم دوری رو..هر روز مامانم و بابام رو میبینم گریم در میاد..حتی وقتی میرم شهر اونا با اینکه خیلی بهتر از شهر خودمه ولی همش شبا زیر پتو گریه میکنم که چه غلطی کردم..کاش نامزد نمیکردم..اگه اطرافیان نامزدم هم حرفی بزنن بهم انقدر گریه میکنم و زنگ میزنم میگم که نمیتونم من میمیرم اینجا...
    چند وقته همه فکرو ذهنم شده دوری از خانوادم...استرس..شک...فرهنگا متفاوت..وای..بابام هروز بهم میگه اینا خوبن فلانن...ولی من همش میگم نه من نمیتونم بمونم اونجا..این استرس از طرف اونا بهم وارد شد.سر تضاد فرهنگی و عصبی بودن نامزدم..میدونین کوچیکترین کارا و حرفا تو ذهنم میمونه...اونا خیلی تلاش میکنن بهم خوش بگذره ولی یه حرف سرد که میشنوم دیگه بقیه کاراشون به چشمم نمیاد..منم ادم جواب بده ای شدم..

    بعضی وقتا پشیمون میشماز انتخابم...حتی متنفر میشم .....

    خانواده نامزدم همه چی برامون فراهم کردن ..همه چی...خودشم بهترین شغل..خیلیم با محبته...ولی وقتی عصبانی شه دیگه هیچی حالیش نیست...همش شک میکنم بهش..همش میگم نکنه میرم اونجا هروز باهام دعوا کنه داد بزنه..من هیچکیو ندارم اونجا...میمیرم...(یه بارم انقدر زبون درازی کردم زد تو گوشم)..ولی آخه من اونهمه بخشیدمش ..چرا باید با من بدرفتاری کنه وقتی حرفی میگم هرچند نامربوط
    کمکم کنید خواهرای گلم...چکار کنم؟ الانم نامزدیم هنوز.1 سال شده که نامزدیم..قراره سال دیگه عقد کنیم..چکار کنم محکم شم؟تصمیم درست چیه؟چجوری تحمل کنم...همه میگن عادت میکنی...چجوری آخه

  2. کاربر روبرو از پست مفید lovely_birds تشکرکرده است .

    lovely_birds (سه شنبه 25 مهر 91)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 آذر 91 [ 04:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-30
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    938
    سطح
    16
    Points: 938, Level: 16
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    90

    تشکرشده 91 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    "همه چیرو به خدا سپردم و گفتم خدایا اگر خوشبخت میشم بشه...خیلی اتفاقی جواب بله رو گرفتن و ما نامزد شدیم."

    منظورتون از اتفاقی چی هست.؟

    اصلا منطقی نیست اصلا.

    همین جوری جواب دادی؟

    عزیز من قبل از بله گفتن باید فکر میکردی.

    الان هم دیر نیست

    خودتون باید خیلی دقیق اوضاع رو بسنجی و تصمیم بگیری.

    اسیر احساسات نشو.


    ببین باهاش میتونی یه عمر زندگی کنی؟
    چند سالتونه؟

    منطقی باش.


    فقط خیلی مواظب باش و همه ی نکات خوب و بد نامزدتون رو یادداشت کن و ببین که مثبت ها

    بیشتره?
    .

  4. کاربر روبرو از پست مفید mahsa pirooz تشکرکرده است .

    mahsa pirooz (سه شنبه 25 مهر 91)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 91 [ 01:28]
    تاریخ عضویت
    1391-7-25
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    287
    سطح
    5
    Points: 287, Level: 5
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa pirooz
    "همه چیرو به خدا سپردم و گفتم خدایا اگر خوشبخت میشم بشه...خیلی اتفاقی جواب بله رو گرفتن و ما نامزد شدیم."

    منظورتون از اتفاقی چی هست.؟

    اصلا منطقی نیست اصلا.

    همین جوری جواب دادی؟

    عزیز من قبل از بله گفتن باید فکر میکردی.

    الان هم دیر نیست

    خودتون باید خیلی دقیق اوضاع رو بسنجی و تصمیم بگیری.

    اسیر احساسات نشو.


    ببین باهاش میتونی یه عمر زندگی کنی؟
    چند سالتونه؟

    منطقی باش.


    فقط خیلی مواظب باش و همه ی نکات خوب و بد نامزدتون رو یادداشت کن و ببین که مثبت ها

    بیشتره?
    .

    منظورم این نبود ..خب دوسش داشتم...خانوادش خیلی خوب بودن...همه چی رو پذیرفتن..خودشم قول خوشبخت کردن من رو داد..همیشه به بابام میگه من قول میدم خوشبخت شیم...شرایط یه زندگی خوب رو داره..مشکل من دوری و عصبی بودنمون و اتفاقاتیه که افتاده...من خیلی پرخاشگر شدم خیلی..25 سالمه..همش میگم این دلبستگیم به خانوادم همه چیو خراب میکنه...نرم اونجا هروز گزیه زاری..نمیدونم..موندم به خدا..میرم مشاوره هی میگن عقد کنید...اخه عقد کنم که بدتر میشه...
    میگم که اگه من یه آدم بی زبونی باشم هیچوقت عصبی نمیشه...ولی امان از وقتی که جواب بدم یا گله کنم...


  6. کاربر روبرو از پست مفید lovely_birds تشکرکرده است .

    lovely_birds (سه شنبه 25 مهر 91)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 آذر 91 [ 04:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-30
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    938
    سطح
    16
    Points: 938, Level: 16
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    90

    تشکرشده 91 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    "من خیلی آم ارومی بودم ولی سر اون جریان فوق العاده پرخاشگر شدم..نامزدم هم همینطور شد..تو این مدت خیلی باهم دعوا کردیم..دعواهای بد..خیلی بد..اولاش برای این بود که من مدام گذشته رو پیش میکشیدم..زبون درازی میکردم..نامزدم هم داد میزد سرم و فحش و بدوبیراه...دوباره باهم خوب میشدیم...دوباره دعوا...بیشترم سر زبون درازی من هست دعواهامون هنوزم.."

    از یه مشاور کمک بگیرین با این توضیحاتی که دادین که هر روز دعوا و... اینا نشانه های خوبی

    نیست.

    اعتماد شما از دست رفته و حق هم دارین ولی باید منطقی با هم صحبت کنین و یه بار برای همیشه

    تمومش کنید.

    ایا ایشون معذرت خواهی کرده بابت کارشون.؟

    "مشکل من دوری و عصبی بودنمون و اتفاقاتیه که افتاده...من خیلی پرخاشگر شدم خیلی"

    اتفاقایی که قبلا افتاده باید حل و فراموش بشه تکرارش اصلا درست نیست.

    عصبی بودن هم درمان داره.

    والبته دوری از خانواده سخته.

    میتونید از نامزدتون بخواین اگر به توافق رسیدین در شهر شما زندگی کنید.[color=#4B0082]

  8. 2 کاربر از پست مفید mahsa pirooz تشکرکرده اند .

    mahsa pirooz (سه شنبه 25 مهر 91)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 91 [ 01:28]
    تاریخ عضویت
    1391-7-25
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    287
    سطح
    5
    Points: 287, Level: 5
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa pirooz
    "من خیلی آم ارومی بودم ولی سر اون جریان فوق العاده پرخاشگر شدم..نامزدم هم همینطور شد..تو این مدت خیلی باهم دعوا کردیم..دعواهای بد..خیلی بد..اولاش برای این بود که من مدام گذشته رو پیش میکشیدم..زبون درازی میکردم..نامزدم هم داد میزد سرم و فحش و بدوبیراه...دوباره باهم خوب میشدیم...دوباره دعوا...بیشترم سر زبون درازی من هست دعواهامون هنوزم.."

    از یه مشاور کمک بگیرین با این توضیحاتی که دادین که هر روز دعوا و... اینا نشانه های خوبی

    نیست.

    اعتماد شما از دست رفته و حق هم دارین ولی باید منطقی با هم صحبت کنین و یه بار برای همیشه

    تمومش کنید.

    ایا ایشون معذرت خواهی کرده بابت کارشون.؟
    بله...روزی هزار بار معذرت خواست..ازم تشکر کرد برای بخششم..ازم تقدیر کرد..از پاکیم ..از نجابتم...هروز میگه که من همه زندگیشم...الان 2 3 سال ازون جریان میگذره...و دیگه کوچیکترین خطایی ندیدم ازش..منطق اینو میگه که شرایط زندگی اونجا بهتره..ولی سخته برام..نمیتونه بیاد اینجا فعلا..

  10. کاربر روبرو از پست مفید lovely_birds تشکرکرده است .

    lovely_birds (سه شنبه 25 مهر 91)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 آذر 91 [ 04:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-30
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    938
    سطح
    16
    Points: 938, Level: 16
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    90

    تشکرشده 91 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    ادم بی زبون؟

    یعنی میخواد شما فقط تابع مطلق باشین و انتقاد نکنین؟

    خب اگر فکر میکنین مشکل از طرز حرف زدن شماست .خب سعی کنید برخورد بهتری داشته

    باشید.
    [
    نظرخانوادتون چی بود و الان چی هست در مورد نامزدتون و همچنین دوری از شما?
    فاصله ی ۸ ساعت زیاده ولی نه اونقدر.

    برنامه ریزی کن و نقاط مثبت رو ببین و سعی کن که اگر از خانواده دوری ٫حداقل داری پیشرفت

    میکنی.

    اگر تصمیمتون بر اینه که اونجا بمونی خواهرانه بهتون میگم اصلا خانوادتو نگران نکن و فقط از

    نکات خوب بهشون بگو که علاوه بر غم دوری٫ دیگه غصه ی دیگری نداشته باشن.

    "خیلی وقت هم هست به خاطر حرف اطرافیان که وای چجوری میخوای بری اونجا...مامانت نیست ...همش شبا گریه میکنم که نمیتونم تحمل کنم دوری رو..هر روز مامانم و بابام رو میبینم گریم در میاد..
    به حرف دیگران توجهی نکن.مسلما سخته ٫ولی پدر و مادرها خوشبختی بچه هاشون رو میخوان.




    "حتی وقتی میرم شهر اونا با اینکه خیلی بهتر از شهر خودمه ولی همش شبا زیر پتو گریه میکنم که چه غلطی کردم..کاش نامزد نمیکردم..اگه اطرافیان نامزدم هم حرفی بزنن بهم انقدر گریه میکنم و زنگ میزنم میگم که نمیتونم من میمیرم اینجا..."

    اگر واقعا قصد ادامه رابطه رو داری و تصمیم قطعی گرفتی باید خیلی صبور تر باشی و شوهرت

    و زندگی برات مهم باشه.


    "چند وقته همه فکرو ذهنم شده دوری از خانوادم...استرس..شک...فرهنگا متفاوت..وای..بابام هروز بهم میگه اینا خوبن فلانن...ولی من همش میگم نه من نمیتونم بمونم اونجا..این استرس از طرف اونا بهم وارد شد.سر تضاد فرهنگی و عصبی بودن نامزدم..میدونین کوچیکترین کارا و حرفا تو ذهنم میمونه...اونا خیلی تلاش میکنن بهم خوش بگذره ولی یه حرف سرد که میشنوم دیگه بقیه کاراشون به چشمم نمیاد..منم ادم جواب بده ای شدم.."


    خیلی دقت کن ٫از سر احساسات تصمیم نگیر .

    تا عقد نکردی فرصت بهتری هست برای موندن و یا رفتن.



    در اخر, همه چیز به شما بر میگرده هیچ کس قرار نیست جای شما باشه.

    خود شما از همه بهتر در جریان هستید و خود شما تصمیم گیرنده.

  12. کاربر روبرو از پست مفید mahsa pirooz تشکرکرده است .

    mahsa pirooz (سه شنبه 25 مهر 91)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 آبان 91 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1391-7-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    277
    سطح
    5
    Points: 277, Level: 5
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    سلام
    دوست عزیز٬ من هم تقریبا شرایطی مثل شما دارم از خانواده دور ٫حدودا ۱۲ ساعت فاصله.

    من هم خیلی گریه میکردم واقعا همه ی خاطراتم زنده شد با خوندن تاپیک شما ٬چه شبها که تا صبح اشک ریختم.

    خیلی خیلی خیلی برام سخت بود.

    ولی خودم خواستم علی رغم نظر دیگران.

    اوایل خیلی برام سخت بود عصبی بودم خانواده ی همسرم هم با من رفتار خوبی نداشتند و کاملا
    پشیمان از انتخابم.با همسرم هم مدام دعوا داشتم و خیلی زود رنج شده بودم.

    حتی قصد طلاق داشتم٫ ولی میدونستم که کسی از من حمایت نخواهد کرد چون همه مخالف بودن. نشستم با خودم فکر کردم گفتم فعلا شرایط اینه و باید روش دیگری رو پیدا میکردم جز ناراحتی و دعوا.
    خودم رو مشغول کردم.دوستای جدید پیدا کردم ٫کلاس میرفتم و به نکات مثبت سعی میکردم نگاه کنم.
    حتی سعی کردم لهجه ی اون شهر رو یاد بگیرم.

    با همسرم مهربان تر شدم و او هم با من بیشتر کنار میومد و رابطمون بهتر شد.

    به خانوادم گفتم که من خوشبختم و از زندگیم راضی هستم ٫چون مخالفت خانوادم به خاطر خودم بود و اونا فکر میکردن که انتخابم نادرسته الان خیالشون راحتتره.

    نمیخوام بگم که الان مشکلی ندارم هنوز هم مشکلات زیاده ٬ولی عادت کردم و سعی میکنم صبور باشم٬زندگی همینه.

    شما هنوز عقد نکردین و وقت برای تصمیم گیری دارین.

    امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیرین و خوشبخت بشین.[size=xx-large]

  14. 2 کاربر از پست مفید soolmaz s تشکرکرده اند .

    soolmaz s (سه شنبه 25 مهر 91)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 13:47]
    تاریخ عضویت
    1390-11-16
    نوشته ها
    121
    امتیاز
    1,003
    سطح
    17
    Points: 1,003, Level: 17
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    418

    تشکرشده 428 در 112 پست

    Rep Power
    25
    Array

    RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    سلام عزیزم
    در رابطه شما چندتا مسئله با هم به اصطلاح قاطی شده طوریکه خودتون هم نمی دونید مشکل از کجاست....وابستگی به خانواده؟؟؟.....رابطه قبلی همسرتون(البته اسمش خیانت نیست گلم)؟؟....عصبی بودنش؟؟؟.....زبون درازی و گیردادنهای شما(معذرت میخوام خودتون گفتید)؟؟؟.......اختلاف فرهنگی؟؟؟............
    لازم نیست تحت تاثیر حرفای دیگران سریع عقد کنید. اول باید ریشه یابی کنید و ببینید علت اصلی دعواهای شما چیه.
    مثلا یه مدت سعی کنید با دید مثبت به نامزدتون نگاه کنید و اون قضیه قبل از ازدواج رو کلا از ذهنتون پاک کنید اونوقت ببینید روابطتون بهتر میشه یا نه.
    یه مدت روی صحبتهاتون کنترل بیشتری داشته باشید و حاضرجوابی و پرخاشگری از خودتون نشون ندید و بررسی کنید از تعداد دعواهاتون کاسته شده یا نه.
    یه مدت فقط از نامزدتون بخواهید که به شهرتون بیاد و شما به شهر اونا نرید و ببینید وضعیتتون به چه شکلی میشه (شاید محیط اون شهر براتون آزار دهنده هست).

    اینطوری شاید خودتون متوجه بشید که مشکل اصلی از کجاست.

  16. کاربر روبرو از پست مفید sunlife تشکرکرده است .

    sunlife (سه شنبه 25 مهر 91)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1391-7-22
    نوشته ها
    84
    امتیاز
    502
    سطح
    10
    Points: 502, Level: 10
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    120

    تشکرشده 123 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    سلام دوست عزیز واقعا دنیای عجیبیه .شما واقعا از زندگی چی میخوای .عزیز من تمام مشکل از خود شماست از نظر من نامزد شما آدم نرمالیه واینکه بعد گذشت چند سال از اون اتفاق و اون همه التماس برای گذشت شما از اشتباهش .
    حالا سر هر بحث کوچیکی بهش سرکوفت گذشترو میزنید.من ازدواج کردم خانواده همسرم خیلی اذیتم میکنن اوایل سر هر مشکلی عصبی میشدم وبا کوچکترین جرقه ای تمام رفتارهای بد خانوادشو به رخش میکشیدم داد و بی داد میکردم وخیلی چیزای دیگه این آخریا تا میخواستم شروع کنم دیگه گوش نمیداد و خودشم عصبی میشد و حالا وقتی اعتراض میکنم تو گوشم میزنه و.... خانم عزیز مردها از اینکه خانماشون سرکوفتشون بزنن متنفرن چون اینجوری فکر میکنن که نتونستن خوشبختشون کنن و این وحشتناک ترین چیز برای مردهاست.من هم وقتی ازدواج کردم مجبور شدم از خانوادم دور شم اولاش گریه میکردم وقتی خونه بابام میرفتم یه مدت برنمیگشتم یه جورایی افسردگی گرفته بودم دیگه به شوهرم روی خوش نشون نمیدادم و این خیلی زندگیمو بی روح وسرد کرده بود فقط به خاطر خانوادم .گلم میدونی بعد از مدتی که فکر کردم پیش خودم گفتم که حالا همسرم خانواده منه و خانواده قبلیم حالا فقط قوم و خویش من هستن پس خوشحال شدم که حالام کنار خانوادم دارم زندگی میکنم.خواهشا رفتار خودتونو با نامزدت درست کن اون شما رو خیلی دوست داره ولی این دوست داشتنش به خاطر رفتار شما خیلی دووم نمیاره و اون وقت باید حسرت خوب بودنشو بخوری .منم شوهرم یه جاهایی گند زده ناراحت میشدم ولی به خاطر زندگیت خیلی جاها باید آدم خودشو به نفهمیدن بزنه.شمام به خاطر زندگیت باید گذشت کنی.از نظر من مقصر شمایی و ازتون میخوام که اگه اخلاقتونو درست نکردید وارد این زندگی نشید چون هیچی مردی با چنین اخلاقی کنار نمیاد.من وقتی میخواستم با شوهرم عقد کنم هیچ علاقه ای بهش نداشتم ولی بعد از خوندن خطبه عقد معجزه خدا رو دیدم چون واقعا مهرش به دلم افتاد.دست از سرکوفت زدن بردار.



    ازمحبت خارها گل میشود

  18. کاربر روبرو از پست مفید aphd تشکرکرده است .

    aphd (سه شنبه 25 مهر 91)

  19. #10
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اضطراب و استرس دور شدن از شهر و خانواده ام بعد از ازدواج

    عزیزم ببخشید ولی شما قدر همسرت رو نمیدونی .داری میگی شرایط زندگیش خیلی خوبه و خیلی شما رو دوست داره .دیگه چی میخوای از این بهتر؟
    داری با بد اخلاقی زندگی خودت رو خراب میکنی .خودت داری میگی جواب میدم زبون درازی میکنم ، عصبی میشم ، گیر میدم .....
    خوب این ها ایرادهای خود شماست و با هر کس دیگه ای هم ازدواج کنی همین مشکلات رو خواهی داشت ، چون هیچ کس بی عیب نیست ، گل بی عیب خداست ...
    پس اگر با هر شخص دیگه ای هم ازدواج کنی همین مشکلات و شاید خیلی خیلی بدترش هم داشته باشی ...چون ممکنه هیچ کس دیگه ای به اندازه نامزد کنونی شما رو انقدر دوست نداشته باشه و با کوچکترین پرخاشگری بگه نمیخوامت برو خونه بابات ...و یا مشکلات دیگری باهاش داشته باشی

    عزیزم فکر میکنم شما هنوز آمادگی کامل برای ازدواج رو نداری ، نه با نامزدت و نه با هیچ کس دیگه ای
    عزیزم ازدواج یعنی همین ، یعنی اینکه شما وارد خانواده دیگری بشی و با همسرت زندگی کنی ...قرار نیست همیشه کنار پدر و مادرت باشی
    خدارو شکر که 8 ساعت بیشتر راه نیست ، اگر میخواستی بری یک کشور دیگه چی؟
    باید اول خودت رو برای همه این مسائل آماده کنی ، و با کوجکترین مشکلی زنگ نزنی پدر و مادرت و همرو خبردار کنی
    بهتره برای عصبانیتت پیش یک دکتر یا مشاور بری ، تا ریشه های عصبانیتت رو شناسایی کنی و برای رفعش تلاش کنی .

  20. 3 کاربر از پست مفید tamanaye man تشکرکرده اند .

    tamanaye man (سه شنبه 25 مهر 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس های مبهم و استرس
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 12:37
  2. داستان غم زندگیه من
    توسط پدربزرگ در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 11:05
  3. داستان زندگی کارافرین برتر کشور..احد عظیم زاده
    توسط بهار.زندگی در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 14:49
  4. نقش ورزش در کاهش استرس(مدیریت استرس)
    توسط keyvan در انجمن تاثیر متقابل ورزش و روان
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 10:57
  5. داستانی از عشق (داستان کوتاه)
    توسط هوشیار در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 87, 17:12

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.