سلام دوستان خوب ...
من و نامزدم 7 سال باهم دوست بودیم..از دوتا شهر دور که 8 ساعت تفاوت زمانی دارن..
توی این 7 سال خیلی اذیت شدم به خاطر دوری . کلیی مشکل..خیلی خیلی همو دوست داشتیم ولی خیلی کم همو میدیدیم..مثلا سالی 3 بار ..همش با اس ام اس و اینترنت و تلفن باهم در تماس بودیم ..ثانیه به ثانیه..قبل از اون هیچ رابطه ای با هیچ پسری نداشتم یعنی اولین دوست پسر من بود. فقط اینو بگم که خیلی عذاب کشیدیم..خانواده نامزدم هم خیلی حساس بودن و چکش میکردن..زیاد سر به سرش میزاشتن .
من از دل و جون برای این رابطه تلاش میکردم و حتی نیم نگاهیم به پسرای اطرافم نداشتم..خب بچه بودم و عاشق و وفادار.تا اینکه سال 5 دوستیمون خیانت بهم شد و متوجه شدم که با کس دیگه دوست شده و رابطه داره..یه دختر مجرد دانشجو .از اونجایی که خدا طرفم بوده همیشه خیلی اتفاقی فهمیدم..با یه تماس اشتباه.بعد که فهمید من فهمیدم اون دختررو له و لورده کرد و کلی التماس و گریه که اشتباه کردم..نیاز دداشتم..کلی خورد شدم سر این جریان..یعنی پیر شدم.بعد از اون رابطم رو باهاش قطع کردم و خودمو مشغول چیزا دیگه کردم.ولی خب خیلی دوسش داشتم .سعی کردم فراموش کنم..یه خط دیگه خریدم و اون خطمو مینداختم ته کشوم.روزی 1000 بار زنگ میزد..یک سال قهر بودم ..پدرش مادرش خواهرش هروز بهم زنگ میزدن که داره داغون میشه یه اشتباهی کرد حالا پشیمونه..از هم دوریت شما سالی دوبار همو میدیدین و اینا..من قبول نکردمتا اینکه برای مدت 2 روز تو سرما و برف زمستون جلوی خونه ی ما اطراق کرده بود ..پدر مادر من هم در جریان دوستیمون بودن..
پدرش کلی التماسم کرد که برو باهاش حرف بزن..منم رفتم ولی خیلی هم خشک و رسمی..انقدر التماسم کردو گریه و قول که با خودم گفتم 5 6سال دوستی ارزشش رو داره به فرصت بدم..باهم آشتی کردیم..9 ماه بعد اومدن خاستگاری..من اصلا راضی نبودم که به این زودی جواب بدم ..همه چیرو به خدا سپردم و گفتم خدایا اگر خوشبخت میشم بشه...خیلی اتفاقی جواب بله رو گرفتن و ما نامزد شدیم..جشن مفصلی هم گرفتیم..خیلی ها شوکه شدن چون برام نقشه ها داشتن..ولی همه عاشق نامزدم شدن..عاشق رفتارو همه چیش..همیشه حرفش نقل و نبات فامیل ماست..ولی من........
و حالا جریان این دوران:
من خیلی آم ارومی بودم ولی سر اون جریان فوق العاده پرخاشگر شدم..نامزدم هم همینطور شد..تو این مدت خیلی باهم دعوا کردیم..دعواهای بد..خیلی بد..اولاش برای این بود که من مدام گذشته رو پیش میکشیدم..زبون درازی میکردم..نامزدم هم داد میزد سرم و فحش و بدوبیراه...دوباره باهم خوب میشدیم...دوباره دعوا...بیشترم سر زبون درازی من هست دعواهامون هنوزم...ولی کلا سر به سرش بزارم بدجور عصبی میشه و دادو بیداد میکنه..مخصوصا اگه گیر بدم از دوستات بدم میاد...چون خاطره بد دارم..عین دیوونه ها دوست دارم بهش گیر بدم..کفرشو در بیارم..بگم من پاک موندم و از این حرفا...پر توقع شدم بدجوری..ولی همش جدل داریم باهم...2هفته خوبیم 1 هفته دعوا...مخصوصا وقتی دوریم..نزدیکم هستیم 1 2 بار بحثمون میشه..بدجور..منم هی پیله میکنم بدتر..تا یه کاری کنه سریع بگم نه دیگه نمیتونم...
من دوسش دارم ولی نمیدونم چرا بهش سرد شدم...یا اینجور احساس میکنم...الان مثلا 2 ماهه ندیدمش ولی انگار برام عادیه...شاید برای اینه که به دور یعادت داریم نمیدونم ..خیلی میترسم...
خیلی وقت هم هست به خاطر حرف اطرافیان که وای چجوری میخوای بری اونجا...مامانت نیست ...همش شبا گریه میکنم که نمیتونم تحمل کنم دوری رو..هر روز مامانم و بابام رو میبینم گریم در میاد..حتی وقتی میرم شهر اونا با اینکه خیلی بهتر از شهر خودمه ولی همش شبا زیر پتو گریه میکنم که چه غلطی کردم..کاش نامزد نمیکردم..اگه اطرافیان نامزدم هم حرفی بزنن بهم انقدر گریه میکنم و زنگ میزنم میگم که نمیتونم من میمیرم اینجا...
چند وقته همه فکرو ذهنم شده دوری از خانوادم...استرس..شک...فرهنگا متفاوت..وای..بابام هروز بهم میگه اینا خوبن فلانن...ولی من همش میگم نه من نمیتونم بمونم اونجا..این استرس از طرف اونا بهم وارد شد.سر تضاد فرهنگی و عصبی بودن نامزدم..میدونین کوچیکترین کارا و حرفا تو ذهنم میمونه...اونا خیلی تلاش میکنن بهم خوش بگذره ولی یه حرف سرد که میشنوم دیگه بقیه کاراشون به چشمم نمیاد..منم ادم جواب بده ای شدم..
بعضی وقتا پشیمون میشماز انتخابم...حتی متنفر میشم .....
خانواده نامزدم همه چی برامون فراهم کردن ..همه چی...خودشم بهترین شغل..خیلیم با محبته...ولی وقتی عصبانی شه دیگه هیچی حالیش نیست...همش شک میکنم بهش..همش میگم نکنه میرم اونجا هروز باهام دعوا کنه داد بزنه..من هیچکیو ندارم اونجا...میمیرم...(یه بارم انقدر زبون درازی کردم زد تو گوشم)..ولی آخه من اونهمه بخشیدمش ..چرا باید با من بدرفتاری کنه وقتی حرفی میگم هرچند نامربوط
کمکم کنید خواهرای گلم...چکار کنم؟ الانم نامزدیم هنوز.1 سال شده که نامزدیم..قراره سال دیگه عقد کنیم..چکار کنم محکم شم؟تصمیم درست چیه؟چجوری تحمل کنم...همه میگن عادت میکنی...چجوری آخه
علاقه مندی ها (Bookmarks)