سلام
من از شما تقاضا دارم به من یاری برسانید
من 28 سال و شوهرم 27 ساله است. من 8 ماه از او بزرگتر هستم. من فوق لیسانس و اون لیسانس دارد. هر دو شاغل هستیم و درامد یکسان داریم.من تک دختر و دو برادر دارم و فرزند آخر خانواده هستم و اون 2 برادر و یک خواهر دارد و فرزند سوم خانواده است.
ما به مدت 2 سال با هم دوست بودیم و تا حدودی روی هم شناخت داشتیم. هم اکنون یک سال است که ازدواج کرده ایم. تمام ارزوی من رسیدن به همسرم و زندگی با او بود. اما الان که ازدواج کرده ایم از زندگی ام راضی نیستم. از همسرم راضی نیستم. حتی به علاقه او به خودم هم شک دارم. چون رفتار اون کاملا بچگانه است و با من لجبازی میکند. هر وقت با هم به تفریح میرویم و محبت سایر مردها را به همسرانشان می بینم حسادت میکنم اما به روی خودم نمی آورم. همسرم به من عمیق نگاه نمیکند. بی تفاوت است. با من درد دل نمیکند. فقط لجبازی میکند. به عنوان مثال اگر من با کس دیگری شوخی کنم مرا جلوی آنها ضایع میکند و با خنده میگوید "این حرفها چیست که میزنی؟... باز تو شروع کردی؟" حتی امروز که برای تفریح به کن رفته بودیم و داخل الاچیق ما یک زنبور امد و من خواستم زنبور را بکشم او نگذاشت وگفت این کارها چیست که میکنی؟" دائما از من انتقاد میکند. با من شوخی میکند ولی در شوخی هایش به من توهین میکند.
من حس خیلی بدی دارم. طوری که میدانم ما با هم دوست نیستیم. بلکه در مقابل هم هستیم. اگر حتی به شوخی راجع به کسی حرف بزنم به من میگوید چرت وپرت نگو!!
از نظر همکارانم و خانواده او و اطرافیانم من معقول ودوست داشتنی هستم.
خانواده او مرا بسیار دوست دارند چون همیشه به آنها احترام میگذارم و مراتب ادب را در حد زیادی رعایت میکنم. پدر و مادرش مرا واقعاً دوست دارند اما خود اوخیر.
او هرگزاز چهره و اندام من تعریف نمی کند. و من تمام اعتماد بنفسم را از دست داده ام. گاهی که می بیند در ناراحت کردن من زیاده روی کرده است، سعی میکند از دل من در بیاورد اما معذرت خواهی نمیکند فقط با چند تا ناسزایی که به صورت شوخی به من می گوید سعی میکند مسخره بازی در بیاورد و با من اشتی کند.
او همچنین گاهی با دوستان دوران تجردش رفت و امد میکند و سیگار میکشد.
رفتارهای غیر منظقی و غیر معقولی هم از او در برخورد با جامعه مثل فروشنده های مغازه ها دیده ام که آزارم می دهد. چون من همیشه در این مواقع (مثل زمانی که یک مغازه دار گران فروشی میکند) با خونسردی مسئله را حل میکنم اما اون به بدترین وضع ممکن سعی با لجبازی با مغازه دار و هرکسی که دخالت میکند را دارد.
از رفتارهای او خسته شدم. من درمیدان نبرد زندگی میکنم نه در خانه ام.
حتی چند شب پیش که مادرم مهمان ما بود و شاهد یکی از بحثهای ما بود سعی کرد در یک گوشه با او صحبت کند تا کمی نصیحتش کند اما مثل یک بچه ، در روی مادرم ایستاد و جواب او را می داد و بی ادبانه با اوصحبت می کرد. در صورتی که حتی در مواقعی که پدر و مادر او به صورت غیر منطقی سعی در نصیحت من در هر موردی را داشته اند با اینکه اصلاً با آنها موافق نبودم و از درون عصبی بوده ام، ظاهرم را حفظ کردم و به جز چشم گفتن و احترام هیچ کار دیگری انجام نداده ام.
حس میکنم همسرم خیلی بچه و لجباز و غیر منطقی است. اون خیلی زود عصبی میشود و مثل بچه ها قهر میکتد و من نمیتوانم این وضعیت را تحمل کنم.
خواهش میکنم من را راهنمایی کنید. از این زندگی خسته و درمانده شده ام و معده ام دچار ناراحتی شده است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)