سلام به همه.دلم واسه تالارو بحثاش تنگ شده بود خیلی وقته نیومدم این روزا بد جور پیگیر کارای مراسمم.خرید وسایل و چیدمان خونه و..... گذشته از استرس زیاد و خستگی و نگرانی و این گرونی وحشتناک واقعا گذر این روزا یه لذت و طعم خاصی داره که ان شالله خدا قسمت همه مجردا کنه. راستش اینروزا کنار همه ی رفت و آمدا کنار همه برنامه ریزی ها و کنار همه ی آرزو ها واسه آینده دو چیز داره انگیزمو واسه سرعت بخشیدن به کار ازم میگیره شرایط خاص حاکم بر خونه پدری و زندگی متاهلی زیر یک سقف!! قبلا گفتم که پدر مادر من بیشتر از 4یا5ساله طلاق گرفتن. البته طلاق عاطفی. کنار هم زندگی میکنن اما هیچ مراوده ای با هم ندارند یه خونه سرد و خالی از مهر و محبت. ازدواج من و حضور محسن این چند ماه یه روح تازه ای به خونه داد اما واقعا نگرانم بعد از رفتن ما باز حال و هوای خونه به چه وضعی میافته مامانم و دو تا خواهرام تنهاتر خواهن شد. تازگیا بابا مدام با ایما واشاره حرف از رفتن میزنه یعنی بعد از مراسم من خونه رو ترک میکنه.خیلی نگرانم.وقتی فکرشو میکنم که خودم از این خونه خلاص میشم و شرایط اونا بدتر میشه..... من دختر بزرگ خونواده ام دوتا خواهر دارم یکی 20سالشه که اگر نبود روزای سخت قابل تحمل نبود حقیقاتا مثل خواهر بزرگتر همیشه پشتم بوده و یه خواهر کوچولو 4ساله واقعا باید چکار کنم?اصلا میتونم کاری کنم?دلم میخواد هیچ وقت به این خونه برنگردم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)