با سلام..
من نزديك 3 ساله كه عقد كردم. با هم دوست بوديم البته فقط چند ماه .من زياد اين رابطه رو جدي نميگرفتم تا اينكه ايشون ادعاي عاشقي كرد و اومد خواستگاري ..اون زمان من با دوست پسر اصليم چند ماهي بود كه تازه تموم كرده بودم و به خاطر لجبازي با اون قبول كردم كه همسرم بياد خواستگاري.. خانوادم هم به هيچ وجه راضي نبودن اما به خاطر اصرار و تهديد هاي من قبول كردن .. ما با هم اختلاف فرهنگي و طبقاتي شديدي داريم اما اون زمان اين مسايل به چشم من نميومد فقط به خاطر لجبازي و همچنين دلسوزي به همسرم قبول كردم. اما بعد از چند ماه ديگه به مرور چشمام به يه سري مسايل باز شد و ساز مخالف زدم..چند ماه باهاش خوش ميگذروندم بعد ميگفتم نميخوامش دوسش ندارم اين مسله 3بار تكرار شد ولي هربار ايشون چون به من علاقه شديدي داره با هر ترفندي كه ميدونست منو نگه ميداشت.
اما الان چند ماهي ميشه كه خيلي داغونم واقعا نميدونم بايد چيكار كنم به اين رابطه ادامه بدم يا نه...
من خانوادشو به هيچ وجه قبول ندارم اصلا نميتونم با رفتارهاشون كنار بيام خيلي سطح فرهنگيشون پايينه زماني كه كنارشونم اصن حس خوبي ندارم. كاراشون برام مسخره اس.
راستش من علاقه ي زيادي هم بهش ندارم اما اون شدبد دوسم داره.
اصلا دوست ندارم باهاش جايي برم يا دوستام منو در كنارش ببينن..خجالت ميكشم از اينكه من و كنار اون ببينن.
تو جمع هاي خانوادگي زماني كه همه ي فاميل جمع هستيم معمولا كاري ميكنم كه ايشون نياد..
بخاطر طرز لباس پوشيدنش.. طرز رفتارش..راه رفتنش و...
بودن باهاشو جايي دوست دارم كه هيچ احد و ناسي ما رو نشناسه.
خانوادم هم به هيچ وجه ازش راضي نيستن اونطور كه لازمه به خانوادم احترام نميذاره ..تو خانواده ي من اين مسايل خيلي مهمه اما خانواده ي اونا اصلا اهميتي نميدن.. حتي شده بعد چند روز همديگرو ميبينن اما سلام نميدن و بدون سلام حرف ميزنن. به همديگه احترام لازم رو نميذارن.
با خودش تا جايي كه تونستم اين مسايلو در ميون گذاشتم سعي كرده خوب باشه اما اوني كه من ميخوام نشده هنوز..
مسايلي هم كه خيلي اذيتم ميكنه اينه كه به كارش زياد اهميت نميده دوست داره با كوچكترين بهانه اي كارشو تعطيل كنه.. اصلا به فكر جمع كردن پول و سرمايه نيست ..هرچي حقوق ميگيره رو خرج ميكنه ..چندبار تاحالا ازش گرففتم كه خودم پس انداز كنم اما به بهانه هايي ازم گرفته و خرج كرده.
خيلي لجبازه يعني اگه بهش بگي اين كار اشتباهه انجام نده بدتر لج ميكنه و ميره سراغ اون كار.
خوبيش اينه كه اگه ببينه من ناراحتم به خاطر شاد شدنم هر كاري ميكنه .. بعد از جرو بحث هامون اگه ببينه من قهر كردم و ناراحتم سريع مياد معذرت خواهي ميكنه حتي اگه اون مقصر نبوده باشه.
هزاران بار خوبيا و بديهاشو نوشتم اما نميدونم كدوم طرف سنگين تره..
ميترسم از اينكه ازش جدا شم و فرد بهتري رو نتونم پيدا كنم يا كسيو پيدا كنم كه همين بلا رو سر خودم بياره (يعني برعكس اين رابطه اتفاق بيوفته)
ميترسم به اين رابطه ادامه بدم و بعد از ازدواج پشيمون بشم و نتونم كنار بيام با مسايلش.
واقعا گيج شدم نميدونم چيكار كنم. پدرم ازم يه جواب مطمين ميخواد.
خواهش ميكنم كمكم كنيد. ببخشيد اگه سرتونو درد آوردم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)