به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 15 مهر 91 [ 00:39]
    تاریخ عضویت
    1387-6-29
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,534
    سطح
    37
    Points: 3,534, Level: 37
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 35 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بي علاقگي همسرم به من

    سلام دوستان خوبم من قبلا اينجا تايپيك گذاشته بودم نميدونم چطوري لينكشو بذارم بعد از ماجراي سقط جنينم من 2 ماهه كه به خونه خودم برگشتم هيچ علاقه اي بين منو شوهرم نيست پسرمو دوست دارم تو اين 2 ماه رابطه زناشويي نداشتيم
    اصلا ابراز علاقه نميكنه تو كاراي خونه خيلي كند شدم از صبح كه بيدار ميشم فقط ميتونم ناهار درست كنم كه اونم به تنهايي ميخورم شوهرم هم كه مياد به تنهايي ميخوره و بعد از ظهر هم كه سر كاره تا اخر شب ساعت 12 يا 1 مياد خونه شامشو خورده و ميخوابه خيلي تنهام
    پسرم مشكل اسم داره شوهرم تا حالا يك بار هم منو تو دكتر و دواش همراهي نكرده خسته شدم نميتونيم حرف بزنيم دعوا ميشه و برخلاف قبل به فحش دادن ختم ميشه هر دومون تو روي هم واي ميسيم
    اون فحش ميده من اوايل جواب نميدادم ولي الان ديگه جواب ميدم و دغواي بدي بينمون به وجود مياد
    يه بار داشتم ازش ميخواستم بهم نزديك بشه به محبتش نياز دارم شروع كرد به داد زدن كه چي برات كم گذاشتم تو محبت لفظي خسيسه فكر ميكنه خونه و ماشين مو خرجي كه ميده كافيه ديگه ميگه ديگه نميتونم بيشتر از اين بهت توجه كنم اصلا بلد نيستم در صورتي كه قبلا اينطوري نبود ميگه در بضاعتم ديگه نيست ميگم پس چرا قبلا اينطوري نبودي ميگه نميدونم الان كه اينطوريم داري بهونه ميگيري حرفات بويه ناسازگاري ميده
    دستمو گرفت انداخت تو اتاق در رو هم به روم قفل كرد پسرم گريه ميكرد بيرون اتاق بود خودش رفت بيرون صداي پسرم قطع شد متوجه شدم داره حالش بد ميشه از تلفن اتاق زنگ زدم بيا فكر كرد الكي ميگم زنگ زدم دوباره قسم خوردم اومد رفته بود تو پاركينگ تو ماشين نشسته بود كه اسپري پسرمو بهش داديم خوب شد
    شوهرم گريه ميكنه ميگه خسته شدم يا تو رو ميكشم يا خودمو يا جدا شيم
    حاله روحيم خيلي بده از نظر جسمي هم 12 كيلو كاهش وزن داشتم بهش ميگم اگه ببيني دارم ميميرم ميشيني نگاه ميكني ميگه نه خودم زودتر خفت ميكنم كه راحت شيم

    خيلي تنهام خيلي بي توجهي ميكنه در صورتي كه قبلا اينطوري نبود اصلا حتي يه دوست دارم يا يه تمايل براي رابطه نداره احساس بدي دارم دوست دارم احساس ميكنم گدايي محبت ميكنم ازش بازم اون بيتوجه احساس حقارت كوچيك بودن ميكنم كمكم كنيد نميدونم چي كار كنم

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    جمعه 03 فروردین 03 [ 04:10]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: بي علاقگي همسرم به من

    سلام طراوت عزیز

    خوبی خواهرم؟

    من برات لینک تاپیکت قبلیت رو میذارم.

    دعوای همیشگی من و شوهرم سر زود بچه دار شدن

    طراوت جان

    من فکر نمیکنم دهن به دهن کردن با همسرت کار درستی باشه.

    درک میکنم که خسته ای نیاز به حمایت عاطفی همسرت داری.اما هر مشکلی راه حل خودش رو داره.

    برای صحبت با همسرت باید زمان مناسبی رو انتخاب کنی .
    همونطور که خیلی از زنها فکر میکنن فقط غذا درست کردن و لباس شستن و اتو کردن و ....محبت در حق همسرشونه خیلی از مردها هم فکر میکنن تامین نیازهای مالی و مادی همسرشون محبته.

    که البته محبت هم هست.اما این محبت کامل نیست.

    دوست عزیز

    اینوطور که پیداست شما و همسرت حسابی خسته هستید.میشه بیشتر توضیح بدی دلیل ناراحتی همسرت چیه و چی انقدر اونو بهم ریخته؟

    هم شما خسته ای و هم ایشون.الان موقع مناسبی برای بیان مشکلات نیست.

    من پیشنهاد میکنم حتما حتما از یه مشاور حضوری کمک بگیر.

    شما و همسرت روزهای سختی رو گذروندید و این برخوردهایی که بین شما ایجاد میشه طبعیه.همون قدر که شما بابت از دست دادن بچه ناراحتی همسرت هم ناراحته.

    پس فعلا از همسرت وقت و بی وقت تقاضای محبت نکن.

    اون هم خسته است و کم آورده.جو خونه رو اروم نگه دار...دعوا نکن....جواب نده...و حتما به یه مشاور حضوری سر بزن

    موفق باشی

  3. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    maryam123 (جمعه 14 مهر 91)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 15 مهر 91 [ 00:39]
    تاریخ عضویت
    1387-6-29
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,534
    سطح
    37
    Points: 3,534, Level: 37
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 35 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بي علاقگي همسرم به من

    سلام مريم ما يه مدت نسبتا طولاني توخونه خودمون نبوديم اين موضوع همسرمو ناراحت كرد كه خونه زندگيمون از هم پاشيده و من مثل دوماد سر خونه شدم در صورتي كه دليلش بيماري من بود چون به تنهايي نميتونستم زندگي رو بگردونم نياز داشتم مادرم يا كسي كنارم باشه چون هم از نظر روحي هم جسمي ضعيف شدم و بيشتر از نظر روحي ضعيف بودم و دوست داشتم در و برم شلوغ باشه خونه كه تنها باشم نميتونستم بمونم به شدت ميترسيدم و حمله عصبي.... مجبور بوديم ولي ديگه اين اواخر شوهرم خسته شده بود و ميگفت ديگه داري خودتو لوس ميكني تو هيچيت نيست و بايد ورزش كني البته دكتر هم همينو بهم گفته كه مشكل قلبي يا تنفسي ندارم فقط روحيه تنها علاجش ورزشه و روحيم بايد خوب باشه ولي به زمان نياز داشتم و مخصوصا به محبت و توجه شوهرم كه اوايل همراهي ميكرد بعد مدتي خسته شد و بي توجه به من تا اينكه به خونه برگشتم اما همچنان بي توجهي ها ادامه داره كم محلي و بي محبتي شايد 3 ماه بيشتر باشه از طرف شوهرم بوسيده
    نشدم وقتي منم پيش قدم ميشدم اوايل جواب ميداد و نوازشم ميكرد

    اما الان ديگه رابطه عاطفيمون قطع شده ما دعواهامون بيشتر بخاطر همراهي شوهرم براي دوا و دكتر پسرم بوده و اينكه من خيلي زود دلم ميگرفت اونو مقصر از دست دادن دخترم ميدونستم يا بخاطر رفتن به مهموني يا رابطه با دوستامونه كه من اصلا نميتونم چون توانايي مهموني گرفتن ندارم دوست ندارم برم واقعا ضعيف شدم كاراي روزمره هم به زور انجام ميدم از اطرافيان فاصله گرفتم اما شوهرم توقع داره من بتونم مثل قبل باشم خيلي زود دوباره به قبل برگردم ما الان فقط خونه پدر مادارامون ميريم كه اونجا هم همه سعي ميكنن من تو ارامش باشم يا بتونم استراحت كنم كه حالم زودتر خوب بشه ولي شوهرم اينو نميفهمه با اينكه از قبل ازدواج همه چي رو بهش گفته بودم البته قبلا به اين شدت نبود ولي الان بعد ايم ماجرا با شدت بيشتري بيماريم عود كرد و تقريبا از پا انداخت منو الان بهترم ولي از جمع فراريم به جز جمع خونوادگيمون كه باهاشون احساس راحتي ميكنم خوب نميتونم خونه دوستامون راحت باشم اصلا هرجا غريبه كه ميرم حمله بهم دست ميده اضطراب شديدي دارم دست و پام يخ ميكنه الان بيشتر از هر چيز فقط ميخوام شوهرم كنارم باشه نوازشم كنه تا روند بهبوديم سريع تر بشه ولي اينو نموخواد قبول كنه ميگه هيچيت نيست تو حالت خوبه خوبه فقط داري كم كم افسرگي ميگيري از بس ميخواي تو تنهاييت باشي كلاس ورزشي هم استخر ميرم و بعضي وقتا همراه مامانم
    اروبيك حتي تو باشگاه هم دوست ندارم تنها باشم يعني ميترسم كه شوهرم ميگه تو مامانتم مسخره كردي تنها برو بيا رو پاي خودت باش شايد هيچكي نبود تو ميميري در صورتي كه قبلا همه كار رارو تنهايي انجام ميدادم حتي ماشينو من تعميرگاه ميبردم ولي الان نميتونم
    تو يه جمعه غريبه از ترس اينكه نكنه حالم بد شه حالم بد ميشه و دوست ندارم كسي منو تو اون حال ببينه و همه دورم جمع شن كه هيچيت نيستو روحيه و انگار يه بيمار رواني ميبينن تازه شوهرم ميگه خوبي تو گوشم ميگه ابرومو نبر تو رو خدا طراوت تو مشكل قلبي نداري كه نترس تا حلوا منو نخوري نميميري برو با بچه ها خودتو مشغول كن!!!!!!

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 مهر 91 [ 23:51]
    تاریخ عضویت
    1391-7-13
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    284
    سطح
    5
    Points: 284, Level: 5
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بي علاقگي همسرم به من

    سلام . امیدوارم خوب باشی

    من دقیقا نفهمیدم علت این دعوا ها چیه . ولی برداشتم این شد که شما داری بیماری خاصی هستید . برا همین یه مطلب براتون میزارم . اگر برداشتم درست نبود ببخشد . خواستم اگه بتونم کاری کرده باشم . همین

    اختلالات و مشکلات روانی ناشی از بیماریهای مزمن

    بیماران مبتلا به بیماریهای مزمن جسمی و صعب العلاج ، به دلیل وضعیت دشوار و ناکام کننده بیماری خود دچار اختلالات و مشکلات روانی متعددی می شوند که از جمله مهمترین و شایع ترین آنها اضطراب و افسردگی است . در زیر به کلیه اختلالات و مشکلات روانی که بیماران مزمن جسمی با آن روبرو می شوند اشاره می گردد :
    1-افسردگی :
    بیمار مزمن جسمی به دلیل شرایط نامساعد و دشوار بیماریش دچار افسردگی و ناامیدی می شود . او به دلیل تغییراتی که در وضعیت جسمی و نیروهای بدنی وی ایجاد شده احساس ناامنی می کند ، دچار ضعف اعتماد به نفس می شود و عزت نفس خود را از دست می دهد .
    بیمار احساس بی ارزشی می کند و خود را فرد مؤثر ، فعال ، با کفایت و کارآمدی نمی داند . او خود را موجودی بی فایده و بی مصرف می داند که باید سربار دیگران باشد . بیمار مزمن جسمی از اینکه چهره ، وضعیت ظاهری بدن و توانائیهای جسمی اش مانند قبل از بیماریش نیست و به خاطر اینکه سلامتی خود را از دست داده است ، احساس شرمساری می کند . او احساس خستگی ، ناتوانی و کمبود انرژی می کند و از هیچ چیز لذت نمی برد و به تمام چیزهایی که در گذشته موجب علاقه مندی و نشاط او می شد بی علاقه می گردد . اوج افسردگی بیمار زمانی است که پزشکان تمام روشهای درمانی را برای بهبود بیمار به کار برده اند ، از درمان بیمار قطع امید نموده ، در درمان به بن بست رسیده اند و زمان مرگ بیمار را به او و خانواده بیمار اعلام کرده اند .
    2-احساس خشم :
    بیمار از اینکه وضعیت جسمانی و ظاهری او مانند قبل نیست و از نظر جسمی دچار ضعف و ناتوانی شده است احساس خشم می کند . همچنین علت دیگر خشم او مربوط است به اینکه دیگران سالم هستند و از میان همه این اوست که به بیماری ناتوان کننده و مزمن مبتلا شده است . دیگران درصحت و شادابی زندگی می کنند و به فعالیت می پردازند اما او از این زندگی سالم محروم بوده و در بستر بیماری ناتوان مانده است .
    3-سوگ ، فقدان :
    بیماربه دلیل اینکه سلامت خود را از دست داده احساس سوگ و فقدان می کند و حسرت روزهایی را می خورد که در صحت وسلامت به سر می برد.
    4-احساس گناه :
    از آنجا که بیمار به دلیل مشکلات بیماریش نمی تواند از خانواده و همسر وفرزندانش مراقبت کند و نمی تواند زمینه سعادت و آرامش آنها را در زندگی فراهم آورد احساس گناه می کند . دربرخی از موارد بیمارخود را سرزنش می کند که بیماری جسمی او موجب ابتلاء اعضای خانواده اش به این بیماری شده است ( بیماری ا یدز ) بیمار از اینکه موجب ابتلاء همسر و فرزندش به این بیماری شده است خود را به شدت سرزنش می کند ، احساس گناه شدیدی دارد و خود را مسئول بیماری خانواده می داند .
    5-افکار خودکشی ، اقدام به خودکشی :
    شدت ناامیدی در بیمار و احساس نارضایتی که از خود دارد گاهی به حدی می رسد که افکار خودکشی در ذهن او ایجاد میشود و در شرایطی که تحمل بیماری برایش خیلی دشوار باشد دست به خودکشی می زند .
    6-اضطراب :
    بیمار به دلیل ترس از علائم ناتوان کننده بیماریش و ترس از مرگ دچار اضطراب ، تنش و بیقراری می شود . این اضطراب خود را به اشکال مختلف نشان می دهد یا به صورت اضطراب منتشر است و یا به صورت حملات هراس دیده می شود . حتی اضطراب بیمار می تواند به صورت افکار یا اعمال وسواسی باشد . ترس های غیر منطقی از چیزهایی که فی نفسه ترسناک نیستند ( فوبیا ) نیز در این بیمار پدید می آید . گاهی اوقات بیمار از به خاطر آوردن و مواجهه با صحنه ای که یاد آور شروع بیماری یا عامل بیماریش است دچار وحشت میشود و علائم پرخاشگری نشان می دهد (اختلال استرس پس از سانحه ) .
    7-احساس تنهایی ، انزوا و طرد شدگی :
    بیمارتصور می کند که توسط اطرافیان و افراد خانواده مورد محبت و احترام همیشگی نیست ، او احساس تنهایی و انزوا می کند و فکر می کند دیگر دوست داشتنی و خواستنی نیست و دیگران مایل به برقراری ارتباط با او نیستند . او خودرا سربار دیگران می داند و فکر می کند که جز زحمت و دردسر چیزی برای اطرافیانش ندارد . او از این موضوع دچار احساس سرخوردگی و نا امیدی می شود واین امر سبب می گردد که او از برقراری ارتباط با دیگران کناره گیری کند و منزوی شود .
    8-اختلال خواب :
    بیمار به دلیل اضطراب ناشی از بیماریش به پرخوابی یا بی خوابی مبتلا می شود .
    9-اختلال اشتها :
    بیمار به علت مشکلات روانی ناشی از بیماریش به پر اشتهایی یا بی اشتهایی مبتلا می شود .
    10-اختلال شناختی :
    برای بیمار مبتلا به بیماری مزمن جسمی ، مشکلات شناختی پدید می آید و حافظه ، تمرکز ، هشیاری و جهت یابی او دچار ضعف می شود و حتی ممکن است اختلالاتی در قضاوت داشته باشد .
    11-اختلال جنسی :
    از جمله عوارض روانی برای بیمار جسمی مزمن این است که اختلالاتی در کارکرد جنسی او ایجاد می شود . میل جنسی در بیمارکاهش می یابد و نیز از نظر ارضاء جنسی دچار اختلال می گردد.
    12-تغییر شخصیت :
    آسیب های مغزی نظیر اسکلروز مولتیپل و همچنین بسیاری از اختلالات پزشکی و جسمانی می توانند در بیمار منجر به تغییر شخصیت شوند.
    13-اختلال کارکرد هوشی :
    تومورهای مغزی می توانند موجب اختلال کارکرد هوشی شوند .
    14-اختلال تکلم و زبان :
    تومورهای مغزی موجب اختلالات تکلم و زبان می شوند .

    15-اعتیاد :
    بیمار مزمن جسمی به دلیل وضعیت بیماریش دچار احساس ناکامی و سرخوردگی می شود و برای رهایی خود از احساسات گزنده و ناخوشایند بیماریش به سوء مصرف مواد روی می آورد و به یک آرامش و خلسه کاذب و موقت متوسل می شود تا بتواند راحت ترمشکلات بیماریش را تحمل کند .
    16-شوک :
    در شروع بیماری ، بیمار پس از مطلع شدن از نوع ، شدت و وخامت بیماری ، دچار شوک و حالت بهت زدگی می شود و تا مدتی نمی تواند هیچ واکنشی از خود نشان دهد .
    17-انکار بیماری :
    بیمار مبتلا به بیماری صعب العلاج به دلیل ترس از عوارض بیماری و مرگ ، ممکن است بیماری خود را انکار کند و مشکلات جسمانی خود را باور نداشته باشد . در اینصورت از پذیرش درمان امتناع می کند و حاضرنیست با پزشک و درمانگر خود همکاری نماید زیرا قبول ندارد که بیمار است . در بسیاری از مواقع بیمار به دلیل احساس ناامنی و ترس از قطع شدن ارتباطات اجتماعیش ، بیماری خود را از دیگران مخفی می کند .
    18-احساس عدم کنترل بدن و شرایط بیماری :
    به دلیل ترس و ناآگاهی ازوضعیت بیماری و در اختیار نداشتن اطلاعات و دانش کافی در مورد بیماری ، بیمار در مقابل بیماری خود احساس ضعف می کند . او تصور می کند که هیچ کنترلی بر زندگی ووضعیت جسمانی خود ندارد و نمی تواند برشرایط بیماری خود مسلط باشد او فکر می کند بیماریش خارج از کنترل اوست و دارد رو به وخامت می گذارد و او برای مهار این بیماری هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. او باور می کند که نابودیش در این بیماری حتمی است .

    بعد از موارد بالا باید به فکر درمان و تغییر وضعیت بود که در پایین بهش اشاره شده .

    راهکارهای مقابله با مشکلات روانی ناشی از ببیماریهای مزمن
    بیماری جسمی مزمن و صعب العلاج برای بیمار و خانواده او به منزله یک بحران است و آنها باید راهکارهای مقابله با این بحران را بیاموزند و به درستی به کار برند .
    اگر مشکلات و اختلالات روانی بیمار مزمن جسمی به مدت طولانی ادامه پیدا کند موجب وخامت بیماری جسمی او می گردد و روند درمان را با اشکال مواجه می سازد و مانع از تأثیر روشهای درمانی می شود . به کار گیری روشهای زیر موجب ارتقاء سلامت روان بیماران مبتلا به بیماریهای مزمن می گردد و به آنان کمک می کند تا بتوانند وضعیت جسمانی خود را بپذیرند و با آن سازگار شوند . انجام اقدامات زیر به بیمار ، خانواده ، اطرافیان و مراقبین بیمار توصیه می شود :
    1-پذیرش بیماری :
    بیمار نقص ها و ناتوانیهای خود را که بعلت بیماری به وجود آمده بپذیرد و بداند که نمی تواند مانند زمان قبل از بیماری پرانرژی ، پرقدرت و سریع باشد و توان جسمی او در برخی زمینه ها دچار محدودیتهایی شده است . هراندازه بیمار بیشتر به وضعیت بیماری خود آگاه و هشیار باشد و آن را بپذیرد و هراندازه اطلاعات بیشتری در مورد بیماری خود کسب کند به همان اندازه بیشتر می تواند با پزشک خود در مراحل درمان همکاری کند و به بهبود خود کمک نماید . عدم پذیرش بیماری ، انکار کردن و کتمان آن موجب می شود تا نتواند از خدمات درمانی مناسب و به موقع استفاده کند و این امر منجر به وخامت بیماری او می شود .
    بیمار مبتلا به اختلال جسمی مزمن یاد بگیرد که چگونه تا آخرعمر خود با این بیماری زندگی کند و علی رغم علائم ناتوان کننده بیماری خود بتواند با موقعیتهای مختلف زندگی مواجه شود .
    2-انتظارات واقع بینانه :
    بیمار بتواند انتظاراتش را از خود و بیماریش تعدیل نماید و دیدگاههای آرمانی و دور از واقعیت راجع به وضعیت خود نداشته باشد . او انتظارات خود را با وضعیت فعلی بیماری و جسم خود مطابقت دهد و با در نظر گرفتن محدودیتها و ناتوانی هایش از خود انتظار داشته باشد . بیمار تعیین کند که با توجه به وضعیت فعلی بیماری ، از خود چه انتظاری دارد .
    3-پذیرش درمان ( درمان بیماری جسمی ) :
    بیمار در وهله اول سعی کند برنامه ریزی مناسب و دقیق برای درمان خود داشته باشد . بیمار به پزشک خود و توانایی او در طبابت اطمینان داشته باشد و توصیه های درمانی اورا بپذیرد و اجرا کند . سعی کند با پزشک خود در اجرای روشهای درمانی همکاری کند و به نتایج درمان امیدوار باشد .
    4-مشاوره و روان درمانی :
    بیمار از یک مشاور یا روان شناس برای حل مشکلات روانی خود کمک بگیرد و از راهکارهای او برای سازگاری با بیماری خود استفاده نماید . درمانگر به بیمار کمک می کند تا بیماری و وضعیت جسمانی خود را بپذیرد . نسبت به خود احساس خوب و تصویر ذهنی مثبتی داشته باشد . همچنین به بیمارکمک می کند تا به خود باوری برسد ، احساس کفایت و کارآمدی در زندگی داشته باشد و اعتماد به نفس و عزت نفس او تقویت گردد.
    علاوه براین خانواده و مراقبین بیمار در صورت لزوم تحت مشاوره و رواندرمانی توسط مشاور یا روان شناس قرار بگیرند . از آنجا که شرایط دشوار بیماری فرد می تواند وضعیت جسمی و روانی اعضای خانواده او را تحت تأثیر و مورد آسیب قرار دهد ، افراد خانواده بیمار باید همانطور که به مراقبت و حمایت از بیمار توجه دارند ، مراقبت سلامت جسمی و روانی خود باشند و سعی کنند از بروزاختلالات روانی در خود و بیمارشان پیشگیری نمایند .
    5-درمان روانپزشکی :
    در صورت لزوم بیمارو اعضای خانواده او به روانپزشک مراجعه کنند و با نظر روانپزشک جهت کنترل اختلالات روانی خود داروهای روانپزشکی مصرف نمایند .
    6-مراقبت صحیح و مناسب از بیمار :
    یکی از مهمترین وظیفه اطرافیان بیمارمزمن کمک به درمان بیمار ، مراقبت از بیمار از نظر بهداشت فردی ، تغذیه ، مصرف دارو و توجه به علائم و روند پیشرفت بیماری اوست . آنها مراقب باشند تا بیمار بر اثر افکار خودکشی به خود آسیب نرساند .علاوه بر این اطرافیان وظیفه تأمین آرامش خاطر و کاستن از اضطرابها و فشارهای روانی بیمار را بر عهده دارند . آنها نباید بیمار را سرزنش کنند و هرگز نباید با او بدرفتاری نمایند . آنها نباید وضعیت بیماری او را وحشتناک و بغرنج جلوه دهند و بیماررا بترسانند. همچین افراد خانواده باید سعی کنند که از مشاجره با یکدیگر و بیمار بپرهیزند و حتی المقدور جَو آرام و به دور از تنش و تشنج را برای بیمار فراهم آورند .
    همسر ، افراد خانواده و دوستان نزدیک بیمار افرادی هستند که می توانند متحدین مهم درمانگر در کار رواندرمانی بیمار محسوب شوند و نقش مؤثری در سلامت روان بیمار داشته باشند .
    با توجه به تأثیر متقابل وضعیت جسمی و وضعیت روانی انسان بریکدیگر ، افراد مبتلا به بیماریهای مزمن جسمی سعی کنند تا خود را از ابتلاء به اختلالات روانی محافظت نمایند و افراد خانواده و مراقبین آنها تمام تلاش خود را در پیشگیری و کنترل اختلالات روانی این بیماران بنمایند . زیرا ابتلاء بیماران مزمن جسمی به اختلالات و مشکلات روانی ، روند بیماری جسمی آنها را پیچیده تر و وخیم تر می کند و درمان بیماری جسمی آنها را با دشواریهای زیادی مواجه می نماید . هرچقدر بیماران مبتلا به بیماریهای مزمن جسمی در آرامش و سلامت روانی بیشتری باشند به همان اندازه بیماری جسمی آنها وضعیت آسان تری پیدا می کند و درمان بیماری جسمی آنها نتیجه بخش تر خواهد بود .
    ایجاد یک شبکه حمایتی مناسب یک تلاش متقابل است همانگونه که اطرافیان بیمار تلاش می کنند تا از او حمایت و مراقبت کنند بیمار نیز سعی نماید تا ارتباط خوبی با خانواده ، مراقبین و اطرافیان خود داشته باشد و از تلخی و بدرفتاری با آنان بپرهیزد .
    اعضای خانواده ، مراقبین و پزشک نباید هیچ چیزی را در مورد وضعیت بیماری فرد از او مخفی نگهدارند بلکه باید با بیمار صادق باشند .
    7-شبکه حمایتهای اجتماعی :
    اعضای خانواده ، دوستان ، همکاران ، آشنایان و مراقبین بیمار شبکه حمایتهای اجتماعی او را تشکیل می دهند . این افراد تلاش کنند تا حمایتهای عاطفی و اجتماعی لازم را از بیمار بنمایند و در تحمل مشکلات بیماری ، او را تنها نگذارند ، آنها باید از بیمار مراقبت کنند ، با او هم حسی و همدردی کنند . او را همانگونه که هست و با تمام نقص ها و ناتوانی های ناشی از بیماریش بپذیرند . تحت هیچ شرایطی اجازه ندهند که بیمار احساس تنهایی و انزوا و طردشدگی داشته باشد و به او در سازگار شدن با شریط بیماریش کمک کنند . بیمار نباید از درخواست کمک از دیگران امتناع کند او باید بپذیرد که به کمک دیگران نیازمند است و از کمک خواستن از دیگران شرمسار نباشد . بیمار باید به خود اطمینان بدهد که تنها نیست و اطرافیان او افراد مهربانی هستند که به او علاقه مندند و حاضرند به او کمک کنند و او را در شرایط بیماریش تنها نخواهند گذاشت .
    8- برقراری ارتباط اجتماعی مؤثر :
    بیمار سعی کند از ارتباطات اجتماعی کناره گیری نکند و با افراد خانواده ، دوستان و آشنایان خود بیش از پیش ارتباط و دیدار داشته باشد . پیشنهاد می شود که او در مورد نگرانیها و احساساتی که راجع به خود و بیماریش دارد با افراد مورد اعتماد در میان خانواده و دوستانش درددل کند و ترسها و افکار خود را ابراز نماید .
    9-انجام فعالیتهای فردی ، شغلی و اجتماعی :
    باید تلاش کند در صورت امکان تمام فعالیتهای روزمره و شخصی خود را انجام دهد و در فعالیتهای شغلی و اجتماعی نیز مشارکت داشته باشد و خود را از اینگونه فعالیتها کنار نکشد .
    10-انجام فعالیتهای هنری :
    چنانچه وضعیت جسمانی بیماراجازه می دهد به فعالیتهای هنری نظیر موسیقی ، خطاطی ، شعر، صنایع دستی و نقاشی بپردازد.
    11-تعالیم مذهبی:
    بیماربا عبادت کردن و استعانت از تعالیم مذهبی ارتباط خود را با خداوند تقویت کند و از خداوند یاری بخواهد و با مطالعه متون مذهبی و عرفانی به زندگی خود معنا ببخشد و جنبه های معنوی و روحانی وجود خود را تقویت نماید. بیمار باید بداند که خداوند او را دوست دارد و تحت هر شرایطی حامی و پشتیبان او است و اورا در مشکلات تنها نخواهد گذاشت .
    12-پذیرش مرگ :
    نکته ای که در برخورد با بیماران لاعلاج یا صعب العلاج باید به آن توجه داشت ، نوع نگرش بیمار به مرگ است . بیمار این نگرش را در خود تقویت کند که مرگ پایان همه چیز نیست . او باید به ابعاد ماورایی مرگ اعتقاد پیدا کند . در اینصورت پذیرش مرگ برایش آسان تر خواهد بود .

    13-مهارتهای زندگی :
    بیمار مهارتهای زندگی از جمله حل مسأله ، مدیریت خشم و مدیریت استرس را بیاموزد و آنها را در زندگی به کار ببرد. این مهارتها به بیمار کمک می کند تا درمواقع سخت و دشوارزندگی بتواند تصمیمات درست بگیرد ، رفتار صحیحی داشته باشد ، احساس خوبی نسبت به خود داشته باشد و بتواند با دیگران ارتباط مؤثر و مناسبی برقرار کند .
    14- آرامش عضلانی ( ریلکسیشن ) و مراقبه ( مدیتیشن ) :
    یادگیری و به کاربردن این فنون به بیمار کمک می کند که استرس های خود را کنترل کند و آرامش داشته باشد .
    15-ورزش و انجام فعالیتهای جسمانی :
    اگر بیمار به دلیل مشکلات جسمانی اش توان شرکت در باشگاههای ورزشی ، یوگا و استخررا ندارد می تواند هرروز پیاده روی کند و یا در منزل به انجام حرکات نرمشی بپردازد .
    16-امید :
    بیمار به نیروهای خود ، پشتیبانی خداوند ، دانش پزشک و کمکهای اطرافیانش ایمان داشته باشد و به تأثیر تمام آنها در بهبودی خود امیدوار باشد . بارها گزارش شده است که برخی بیماران لاعلاج که پزشکان از درمان آنها قطع امید کرده اند توانسته اند با حفظ روحیه خود و داشتن امیدواری شفا یابند و با نیروهای درونی خود و با قدرت خداوند تمام علائم و نشانه های بیماری را در خود از بین ببرند .
    17-روحیه مبارزه :
    بیمار روحیه مبارزه داشته باشد و در برابر بیماری شکست نخورد و هرگز از خود ضعف نشان ندهد . بیمار این روحیه را باید به طور مداوم حفظ کند و در موضع ضعف قرار نگیرد. اعتقاد داشته باشد که می تواند بیماری از پای در آورد . بیمارانی که از روحیه مبارزه برخوردارند نه تنها نمی میرند بلکه زمانی فرا می رسد که بر بیماری خود پیروز می شوند و بهبود می یابند .
    18-تفریح ، سرگرمی :
    بیمار برای حفظ سلامت روان خود به فعالیتهای تفریحی مورد علاقه اش بپردازد . به همراه خانواده به مسافرت برود . گاهی اوقات به پارک ، سینما ، موزه ، کنسرت ، رستوران و فروشگاه برود . از مناظر طبیعی و فرح بخش دیدن کند و به گردش در مناطق مورد علاقه خود بپردازد. موسیقی گوش کند و یا به مطالعه کتاب های مور دعلاقه اش بپردازد .
    19-شوخ طبعی ، نشاط :
    برخورداری از شوخ طبعی ، بذله گویی و نشاط از راهکارهای بسیار مؤثر برای مقابله با مشکلات روانی دربیماریهای جسمی مزمن است . خنده ، بازی و شوخی موجب می شود که فرد بیماری خود را خیلی جدی نگیرد و در مواقعی بتواند مشکلات آن را فراموش کند و علی رغم دشواریهای بیماری بتواند روحیه شادابی را در خود به وجود بیاورد .
    21-تغییر شیوه زندگی :
    پس از ابتلاء فرد به بیماری مزمن جسمی مسلماً او نمی تواند مانند زمان قبل از بیماری خود زندگی کند و برای سازگاری هرچه بیشتر با شرایط بیماری خود و کمک به بهبود بیماری لازم است بیمار شیوه زندگی خود را تغییر دهد . او باید روش های جدید و سازگارانه ای را در تغذیه ، فعالیتهای روزمره ، ورزش ، برقراری ارتباطات اجتماعی و مقابله با اختلالات روانی در پیش بگیرد . حتی لازم است خانواده بیمار نیز تغییراتی را در شیوه زندگی خود ایجاد کنند تا بتوانند مراقبتها و حمایتهای مناسب تری از بیمار داشته باشند و خودشان در این مراقبتها از نظر جسمی و روانی کمتر آسیب ببینند و ضمن مراقبت از بیمار از سلامت جسمی و روانی خود نیز محافظت نمایند .
    22-کنترل شرایط بیماری :
    بیمار سعی کند اطلاعات و دانش کافی در مورد بیماری خود کسب کند . وقتی بیمار از آگاهی و اطلاعات مفید راجع به بیماری خود برخوردار باشد می تواند بروضعیت بیماری خود مسلط باشد و اوضاع زندگی خود را تحت کنترل داشته باشد . این موقعیت به او احساس تسلط ، کارآمدی و اعتماد به نفس می دهد و خود را در مقابل بیماری ، ضعیف احساس نمی کند .
    23-پرت کردن حواس از موضوع بیماری :
    با انجام بسیاری از فعالیتهای فوق ( اشتغال به کار ، انجام کارهای منزل ، دعا و عبادت ، فعالیتهای هنری ، تفریح و گردش ، ورزش و ....) بیمار می تواند حواس خود را پرت کند و ذهن خود را از تمرکز بر بیماری دور کند . معطوف کردن افکار بر موضوع بیماری و اندیشیدن مداوم به آن می تواند سلامت روانی بیمار را به خطر بیندازد . بیمار می تواند با منحرف کردن افکار به سمت موضوعات دیگر و مشغول نگه داشتن خود ، از بزرگ نمایی و فاجعه آمیز کردن بیماری خود جلوگیری کند .
    24-اجتناب از استرس :
    یکی از عواملی که موجب تشدید وضعیت بیماری جسمی فرد می شود ، استرس است . بیمار باید از موقعیتهای استرس زا اجتناب کند . بهتر است شرایط محیط زندگی بیمار به گونه ای باشد که در آن عوامل تنش زا ، تشنج آور و مشاجرات به حداقل برسد .
    25-دوست داشتن خود :
    بیمار احساس ارزشمندی را در خود به وجود بیاورد و خود را دوست داشته باشد . او خود را همانگونه که هست و با وجود تمام ناتوانی های ناشی از بیماریش بپذیرد و سعی کند ارزش های وجودی خود را بعنوان یک انسان دریابد . بیمارهرگز نباید خود را تحقیر و سرزنش کند . او باید به توانائی هایی که دارد افتخار کند و برای ناتوانی هایش شرمنده نباشد .
    26-توجه بیمار به وضعیت ظاهری خود :
    بیمار ممکن است به دلیل احساس افسردگی و ناامیدی ناشی از بیماری خود به وضعیت ظاهری ، زیبائی چهره و آراستگی لباس خود بی اهمیت باشد و با ظاهر ژولیده و نامرتب در مقابل دیگران حاضر شود . رسیدگی بیمار به وضعیت ظاهری خود از نظر آراستگی موها ، مرتب و تمیز بودن لباس ها و زیبایی چهره از طرفی بر نشاط و روحیه خود بیمار تأثیر زیادی دارد و در افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس به او کمک می کند و از سوی دیگر موجب می شود که ظاهر دلنشین تری داشته باشد ، بر دیگران تأثیر مثبتی بگذارد و از جانب دیگران بیشتر مورد پذیرش و توجه قرار گیرد .
    27-رویارویی با گروه همتا :
    گروه همتای متشکل از افرادی است که به یک نوع بیماری مبتلا هستند و از شرایط بیماری یکسانی برخوردار هستند . آنها مشکلات و ناتوانی های مشابهی دارند و از این نظر می توانند یکدیگر را به خوبی درک کنند و با افراد گروه هم حسی داشته باشند . وقتی بیمار در این گروه مشارکت و حضور داشته باشد متوجه می شود که افراد دیگری نیز هستند که از مشکلات مشابه او رنج می برند و حتی شاید وضعیت برخی از آنها وخیم تر نیز باشد . با مشاهده مشکلات و تنگناهای پیش روی اعضای گروه همتا ، بیمار ، نسبت به بیماری خود پذیرش بیشتری پیدا می کند و از فاجعه آمیز کردن و بزرگ نمایی علائم بیماری خود اجتناب می کند و بهتر می تواند با بیماریش کنار بیاید . بر اثر ارتباط با اعضای گروه همتا ، بیمار می تواند از تجربیات آنها در مقابله با بیماری و مهارکردن آن بهره مند شود . علاوه بر این با مشارکت در این گروه بیمار می تواند دوستان جدیدی پیدا کند و شبکه حمایتهای اجتماعی خود را گسترده تر نماید . او می تواند با دوستان جدید خود در گروه درددل کند و از ناراحتیها و نگرانیهای خود با آنان صحبت کند و بدین طریق به آرامش و سلامت روانی خود کمک نماید . همچنین بیمار می تواند با دراختیار گذاشتن تجربیات خود برای اعضای گروه و کمک به آنها در پذیرش و سازگاری با بیماریشان ، احساس کفایت ، مفید بودن و کارآمدی را بعنوان یک فرد مؤثر در جامعه در خود به وجود بیاورد .
    28-تفکر مثبت :
    بیمار نسبت به خودش ، دیگران و دنیا دیدگاه مثبت داشته باشد . در زمان حال زندگی کند و به گذشته یا آینده فکر نکند . اندیشیدن به گذشته او را افسرده می کند و فکر کردن به آینده اضطراب را در او به وجود می آورد . بهتر است آرزوهای بزرگ ، دورودراز و دست نیافتنی نداشته باشد . سعی کند آرزوهایی را در ذهن خود جای دهد که توان رسیدن به آنها را در خود می بیند .


  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 15 مهر 91 [ 00:39]
    تاریخ عضویت
    1387-6-29
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,534
    سطح
    37
    Points: 3,534, Level: 37
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 35 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بي علاقگي همسرم به من

    مرسي مطلبتون خوب بود من بيماريم پانيكه خيلي شديده راجبه مبارزه با بيماري هم كه نوشته بوديد من اين تواناييو ندارم به تنهايي مبارزه كنم به شدت از پا ميندازه منو خودمو ميبازم اين شوهرمو اذيت ميكنه ميخواد كمكم كنه اما به روش خوش اينجوري كه تنهام ميذاره تا دوباره اعتماد به نفسمو به دست بيارمو بفهمم مشكل خاصي ندارم ولي اينجوري من روز به روز حالم داره بدتر ميشه و بيشتر دوست دارم تنها باشم يا فقط كنار شوهرم احساس ميكنم كنار اون به ارامش ميرسم بهش ميگم اما گوش نميده ميگه شايد من نبودم تو بايد بتوني تنهايي رو خودت كار كني و دوباره طراوت قبل بشي من اين طراوت ضعيفو دوست ندارم ولي اين حرفا بيشتر منو داغون ميكنه تا بهم كمك كنه حرف حرفه خودشه منم بلد نيستم چطوري بهش بگم كه درك كنه
    از نظر ظاهر خوب 12 كيلو كم كردم به نسبت زيبايي قبلو ندارم اما سعي ميكنم به خودم برسم البته فقط روزايي كه ميخوام برم استخر اين رو هم بگم كه اين روز ها هم كشون كشون به كمك مادرم ميرم اون پسرمو نگه ميداره من بتونم اونجا اروم باشم و خيالم راحت باشه و ريلكس كنم اما وقتاي ديگه ژوليده نيستم اما مثل قبل هم نيستم
    با كسي هم كه اين بيماري رو داشته باشه اشنايي ندارم اما تو نت راجبش خوندم خيليا اين مشكلو دارن كه تقريبا از زندگي انداختتشون بعضي ها هم اصلا اميد ندارن بتونن ازدواج كنن
    من هميشه ترس دارم ترس حملات گذشته رو يعني هميشه يه استرسي دارم اگه دوباره حمله بهم دست بده ... سعي ميكنم حواسمو پرت كنم ولي كاملا موفق نميشم
    سعي ميكنم استرس نداشته باشم اما متاسفانه يا خوشبتانه الان تنها چيزي كه استرس و نگرانيمو كم ميكنه توجه و همدلي شوهرمه كه از اون بي بهره هستم و شوهرم فكر ميكنه روش درستي رو پيش گرفته كه به ز.ر به من بفهمونه من خوبم چيزيم نيست نبايد بترسم بايد مثل قبل به زندگي ادامه بدم ولي نميتونم نياز دارم به محبتش به توجهش ولي نميكنه و فكر ميكنه من خودمو لوس كردمو ترسو هستم البته از زمان دختري ترسو بودم ولي همه ناراحتي من از ترس نيست واقعا حال نرمال و عادي يك انساني كه اين مشكلو نداره و من ندارم اون اينو باور نداره و فكر ميكنه همه مشكل من از ترسه نه واقعيت
    خيلي سعي ميكنم حواسمو پرت كنم مثلا كاراي خونه رو انجام بدم اما نميتونم خسته ميشم دوست دارم بخوابم يا كسي كنارم باشه احساس امنيت كنم وقتي مامانم يا شوهرم كنارم باشه احساس امنيت دارم ولي وقتي تنها باشم فكر ميكنم الانه كه بميرم يا سكته كنم اينه كه به دكتر قلبو عروق مراجعه كردم همه گفتن شما مشكلت فقط پانيكه و مشكل قلبي نداري مشكل روحي هستش
    قبلا خيلي شوخ و پر انرژي بودم ولي الان نهزود رنجو عصبي شدم كسي با صداي بلن حرف بزنه من تپش قلب ميگيرم دلم فقط ارامش ميخواد جاي شلوغ رو دوست ندارم اما نميتونم تنها باشم دوست دارم جايي باشم مثل خونه پدرم يا پدر شوهرم كه چند نفر هستن اما ارومه احساس امنيت ميكنم
    دوستان كمكم كنيد چطوري به شوهرم بگم بهش نياز دارم باور كنه بگم روشش اشتباهه اينجوري من خوب نميشم روز به روز بدتر ميشم؟؟؟

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 بهمن 91 [ 00:56]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    919
    سطح
    16
    Points: 919, Level: 16
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    562

    تشکرشده 568 در 180 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بي علاقگي همسرم به من

    سلام طراوت جون
    من قبلا شمارو دنبال میکردم باور کن همش بفکرت بودم.
    خوب کردی برگشتی.
    ببین عزیزم درکت میکنم شرایط سختی رو گذروندی ولی دیگه کم کم باید به خودت بیای نمیتونم ونمیشه نداریم .
    به همسرت هم حق بده خسته شده تو خیالش فکر کرده یه مدت شرایط دوری از خونه وبا دیگران زندگی کردن رو قبول میکنم ودرعوض شما زودتر خوب میشی وزندگیتون زودتر سروسامون میگیره ولی بعدش دیده نخیر خبری نیست.

    یادمه چقدر سختی کشیدی وروزای دشواری داشتی ولی یه طرف قضیه هم همسرت بود اونم تحت فشار بود ولی صبروتحملش تموم میشه بالاخره به خودت بیا تا دیر نشده.

    حالا دیگه نوبت تو شده روحیه خسته شوهرتو تیمار کنی .
    بهش توجه کن وواسش وقت بذار نه از روی اجبار بلکه از ته دل. بابا سنگ که نیست نرم میشه.
    فکر نمیکنی زیادی به دیگران وابسته ای؟ شوهرم بهم توجه کنه.مامانم ببرتم بیرون و......
    بفکر بنیه ضعیفت باش به خودت برس یکم چاق شو تا کم نیاری تو طول روز .
    غذا واسه دو وعده درس کن شبا تا فرداش واسه ناهار درگیر نشی ووقت داشته باشی .

    صبح برو خرید هم قدم میزنی وهم میری تو شلوغی وروحیت عوض میشه .

    سرتو درد نیارم .البته اینا نظر شخصیه منه.
    از ته دل واست دعا میکنم

  8. 5 کاربر از پست مفید هیام تشکرکرده اند .

    هیام (جمعه 14 مهر 91)

  9. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    RE: بي علاقگي همسرم به من

    طراوت جان با هیام موافقم. به هر حال شوهرت هم مثله خودت ممکنه کم اورده باشه! یعنی الان نوبت توئه که به اون برسی و بهش توجه کنی. یعنی اونم به تو نیاز داره و به کمک تو. این فقط تو نیستی که به شوهرت نیاز داری. به نظر میاد که خسته است. خستگی درسته که با پانیک فرق داره اما واسه ی خودش یه مشکله و حالا تو باید سعیتو بکنی و بهش کمک کنی عزیزم.

    "قبل از هر چیز و البته پیش از وقوع حملات بدانید که حملات پانیک هیچ آسیبی به شما نخواهند رساند. در جلسات درمانی به مراجعین گفته می‌شود که اگر چه حملات پانیک ناراحت کننده و البته آزار دهنده هستند اما در حقیقت هیچ خطری را برای بیماران ایجاد نمی‌کنند."
    " در صورت وقوع حمله سریع بنشینید تا دیگر ترسی از افتادن نداشته باشید. بعد از این عضلات ساق پا، دست و شکمتان را سفت کنید. این کار باعث می‌شود تا خون بدن شما به سمت سرتان جریان بیابد و البته این جریان از بیهوشی شدن شما جلوگیری می‌کند."
    http://daneshrangarang.ir/forum/showthread.php?t=5414
    --
    یه نگاه سریع به تاپیک قبلیت کردم دیدم مشکلاتی داشتین که قبل از عود بیماریت بوده. اگه مشاوره حضوری برای روابط ازدواج و زناشویی نگرفتی برو مشاوره حضوری شاید کمکت کنه. ممکنه به خاطر مشکلی که داشتی فقط تمرکز پزشک ها و مشاورهایی که رفتی سر بهبودی خودت و بیماریت بوده باشه و مشکلات ر ابطه اتون و ازدواجتون که بوده سر جاش مونده باشه.

    راستی من معمولا واسه تاپیکایی که مربوط به زندگی مشترک و روابط زن و شوهرا با خونواده هاشونه نمی تونم نظر مفیدی بدم. واسه همین ممکنه اشتباه کنم.
    موفق باشی.

  10. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 15 مهر 91)

  11. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    جمعه 03 فروردین 03 [ 04:10]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: بي علاقگي همسرم به من

    طراوت جان سلام

    قبل از هر چیزی این دید که همسرت مقصر بوده و ...رو بذار کنار.اگر همسرت نیم درصد هم احتمال میداد رفتن شما به آشپزخونه مساوی با از دست دادن بچه تونه محل ممکنه این کار رو از شما میخواست.
    پس نیازه این دید در شما اصلاح بشه و بدونی همون قدر که اون بچه برای شما عزیز بوده برای همسرت هم بوده

    نکته بعد برمیگرده به تفاوتهای زن و مرد.
    ما زنها اگر شوهرامون مدت زیادی هم مریض باشن رسیدگی میکنیم و خیلی به ندرت از این موضوع خسته میشیم.

    اما مردهه تحمل و حوصله شون در این موارد خیلی کمتر از زنهاست و زود خسته میشن.

    اون از صبح میره سرکار.نیاز داره که وقتی شب برمیگرده خونه ارامش داشته باشه.هم جسمش خسته است و هم روحش.

    طراوت جان

    میدونم که شما نیاز داری:

    محبت ببینی....درک بشی...دورو برت شلوغ باشه و ....

    اما به نیازهای همسرت هم فکر میکنی؟

    اگر همسرت بهت میگه داری خودتو لوس میکنی و ...به این معنی نیست که تورو درک نیمکنه.اون فقط دوست داره شما زودتر به حالت عادی برگردی.و زندگیتون عادی بشه.

    یادت باشه شما دختر خونه پدر دیگه نیستی.الان وظیفه مادری و همسری داری.الان دو نفر دیگه به شما شدیدا نیاز دارن.

    در واقع شما افتادید در یک سیکل معیوب:

    همسرت خسته شده و کم توجهی میکنه...شما حالت بدتر میشه...همسرت کم توجهی میکنه...شما حالت بدتر میشه...

    فکر نمیکنه نیازه جایی این سیکل شکسته بشه؟


  12. 5 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (جمعه 14 مهر 91)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 15 مهر 91 [ 00:39]
    تاریخ عضویت
    1387-6-29
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,534
    سطح
    37
    Points: 3,534, Level: 37
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 35 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بي علاقگي همسرم به من

    سلام هيام جان عزيزم وابستگي كه الان دارم اصلا هميشگي نيست فقط كافيه مدتي از طرف اطرافيان نزديك حمايت بشم بعدش همه چي مثل قبل ميشخ تقريبا ولي زمان ميبره اتفاقا شخصيت مستقلي دارم غير الان كه دوباره دچار اين مشكل شدم ببينيد شايد تا كسي حاله منو از نزديك نبينه باورش نشه اون لحظه نميتونم منطقي فكر كنم با اينكه به خودم ميگم طراوت نترس اين فقط يك حملس و هيچ خطري برات نداره نفس عميق بكشو حواستو پرت كن اما از ترس مردن در يك قدمي مرگ قرار ميگيرم چند روز پيش طي همين حملات فقط تونستم مانتومو تنم كنم چون توخونه تنها بودم پسرم. با لباس تو خونه اي و به يه بچه 2 ساله بگم مامان شلوارتو پات كن زود باش تا سريع بتونم از خونه بيام بيرون و تو بلوار رو به رويه خونمون بشينم يه حال طبيعي نيست شايد اگه كسي منو با اون سر و وضع ببينه فكر كنه من يه ديوونه فقط وقتي بيرون بودم كم كم حواسم پرت شد و حالم خوب شد شوهرم زنگ زد بهش گفتم اونم نگران ميشه اما اصلا نميتونه همدلي كنه عصباني ميشه

    ميدونم اونم خستس نياز به محبت من داره اوايل كه اومده بوديم تو خونمون هم بهش توجه ميكردم تا جايي كه ميتونستم ولي اون توقع داشت من همون طراوت باشم كه حتي خريد هم تنهايي ميرفتم به هيچ كس احتياج نداشتم براي همراهي اما الان نميتونم ضعيف شدم توان مقابله يك تنه هم ندارم سعي ميكنم اما نميشه
    امروز خونه پدر شوهرم بوديم من خوابيده بودم ظهر بود وقتي بيدار شدم شوهرمو بالا سرم ديدم راستش اولش ترسيدم چشماش قرمز بود زل زده بود به من بعدش فهميدم گريه كرده گفت از پشت كه ديدمت فكر كردم خواهر كوچيكمه (15) سالست خيلي باربي طراوت چقد لاغر شدي و كلي عصباني شد كه به جاي اينكه بشيني بترسي كه الان اينجوري ميشه الان ميمرم الان .... به خودت برس خوب غذا بخور خوب بخواب يعني بازم فكر ميكنه اين حالتي كه پيش مياد دسته منه و اصلا به اون شدت نيست كه من ميترسمو پاي برهنه از خونه ميام بيرون!!!!!!
    دستشو گرفتم و خودم رفتم تو بغلش اونم بغلم كرد خستگيشو واقعا احساس كردم حتي انگار از غصه اونم ضعيف شده ولي هر چي بهش ميگم اگه تو بيشتر بهم توجه كني و كنارم باشي بجا اينكه بگي لوسي آرومم كني و دركم كني من خيلي زودتر خوب ميشم بازم روشه خودشو ادامه ميده ميگه تو ترسويي نتري هيچيت نيست دوستان من ميدونم هيچيم نيست ولي وقتي حالم غير طبيعي ميشه ديگه نميتونم به خودم تنهايي بفهمونم هيچيم نيست اگه كسي كنارم باشه ميتونم دلگرم ميشم ترسم كم ميشه حواسم پرت ميشه
    بهش گفتم كاش ميشد بعد از ظهرا بيام پيش تو محل كارت(ميشه رفت) گفت فكر كنم چاره ديگه اي ندارم ولي من با هر پزشكي صحبت ميكنم ميگه خانومه شما هيچ مشكلي نداره جز اضراب و بايد ورزش كنه و خودشو مشغول كنه اما نميدونم چرا من دوست دارم اين مشغوليات كنار شوهرم باشه با اكراه قبول كرد برم پيشش ولي در اخر گفت تو محل كار ابرويه منو نبر!!!!!!!!!! بابا جان هيچيت نيست بخدا!!! با اينكه ميبينه وقتي دچار حمله ميشم و بيرون ميرم بعدش زنگ ميزنه يا مياد ميبينه دارم گريه ميكنم از اينكه اون 20 تا 30 دقيقه چه حاليو تحمل كردم بازم ميگي هيچيت نيست!!! يا ترسوييي!!! ميدونم تا حدي هم ترسو هستم و خيلي خودمو باختم ولي نياز من اينطوري رفع نميشه
    دوست دارم به شوهرم برسم ولي نميتونم فلج شدم بايد دستمو بگيره تا كم كم بتونم راه بيوفتم
    مريم جان منم دوست دارم خيلي زود به حالت عادي برگردم ولي روش شوهرم اين بهبوديو به تعويق انداخته بدتر زمينگير شدم احساس تنهايي و بي كسي هم بهش اضافه شده و 100 تا نگراني ديگه كه نكنه خسته بشه و بره!!
    يه مضوع ديگه كه خيلي نگرانم كرده اينه من نميدونستم وقتي باشوهرم امروز حرف زدم راجبه رابطمون و هم گفتم گفت تو فعلا نميتوني اينو دكترت به من گفته ممكنه باعثه تشديد بيماريت بشه فعلا چون يه هيجانه كه تو الان نميتوني باهاش برخورد مناسب داشته باشي ميتونه باعث يه حمله بشه اين خيلي منو ناراحت كرد دارم ديوونه ميشم نميدونم بايد چي كار كنم گفت اون چند بار هم نميدونستم وهلا پرهيز ميكردم شايد زمان بهبوديت طولاني شده به خاطر همين هم باشه پس فعلا به اين موضوع اصلا فكر نكن!!!!
    بچه ها يه مرد چقدر ميتونه تحمل كنه؟؟؟ مخصوصا بدونه مشكل از خانومشه خيلي احساس بدي دارم

    هيام جان دوست دارم تنهايي خريد برم اما خيلي ضعيف شدم نميتونم شما فكر كنيد كسي انفلوانزا داره اما يه انفلوانزاي كه مثلا براي يه بهبودي نسبي 6 ماه طول ميكشه تا كم كم آرامشه قبلو پيدا كنه مصرف قرص و ورزش روش اثر كنه بتونه دوباره سالم و قوي باشه تو اون مدت شما توقع داريد كه تنهايي همه كاراشو انجام بده؟ كل مسئوليت بچه هم برام سنگينه واقعا كمك شوهرمو نياز دارم چيزي كه قبلا نداشتم همه كارا به عهده خودم بود از خريد خونه تا دوا و دكتر پسرم اصلا شوهرم خبر نداشت كي برنج تو خونه تموم ميشه كي خريده ميشه!!! ولي الان نميتونم
    مينوش جان ما قبلا هم مشكل داشتيم كه بخاطر سرد بودن شوهرم بود و اينكه منم ميخواستم لذت ببرم اما
    شوهرم به نظرش توقع زيادي بود اما الان متوجه شدم به خاطر مشكله منه اين خيلي برام سنگين شده خيلي ناراحتم مخصوصا شوهرم ميترسم ان هم به اضطرابم اضافه شد ترس از دست دادن زندگيم

  14. 2 کاربر از پست مفید طراوت تشکرکرده اند .

    طراوت (شنبه 15 مهر 91)

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 تیر 99 [ 01:39]
    تاریخ عضویت
    1390-6-05
    نوشته ها
    95
    امتیاز
    6,589
    سطح
    53
    Points: 6,589, Level: 53
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 161
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    272

    تشکرشده 208 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بي علاقگي همسرم به من

    خانمی خدارو شکر کن یه همچین شوهر خوبی داری . خیلی همراهته یه سری به تاپیکهای بقیه بزن که باهاشون چه طور رفتار می شه .قدر همسرتو بدون.

    در مورد بیماریت فکر می کنم خودت با تلقین و تمرین بتونی به خودت کمک کنی
    تو باید بخوای خوب بشیو این حالت هارو نداشته باشی . اونوقت ببین چه قدر محکم می شی و زود خوب می شی


    انشاالله زود خوب می شی

  16. 2 کاربر از پست مفید تسلیم خدا تشکرکرده اند .

    تسلیم خدا (شنبه 15 مهر 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.