سلام دوستان خوب همدرد...
خيلي وقت بود كه تاپيك نميزدم،احساس ميكردم مشكلاتمو ميتونم خودم يا با استفاده از تجربه هايي كه از پستهاي ديگران در تاپيكهاي ديگه ميبينم حل كنم...
اما...4 روزه كه اتفاقهايي افتاده كه كلا فكرمو تعطيل كرده...نياز به مشورت و راهنمايي دارم.
فكر ميكنم اكثر اعضاي قديمي با مشكلات سابق من آشنايي دارن(در صورت تمايل ميتونيد تاپيكهاي قديمي منو كه مربوط به حدود يك سال پيشه بخونيد).در اين مدت تلاش در پذيرش همسرم،كاهش حمايتهاي افراطي من ، بالا بردن آگاهي وشناختم از خودم وهمسرم داشتم.نتايجي هم گرفتم،برخي از صفات نامطلوب همسرم ديگه اصلا به چشمم نمياد،خودمو نيازمند توجه يا محبت افراطيش نميبينم،بسيار مستقل وواقع بين تر شدم،همسرم به آرامي در حال تغيير بود،روابطمون خيلي بهتر شده بود،و ...
در چند ماه گذشته همسرم شغل بهتري پيدا كرد،مغازه اي كه روزي فقط به واسطه تلاش من پابر جا مونده بود حالامورد توجه همسرم هم بود،وسعت پيدا كرد به حدي كه الان 3 فروشنده ي فعال درش كار ميكنن وحقوق ميگيرن،با كمكي كه از خانواده ام گرفتم خونه خريديم وهمسرم هم پذيرفت كه اقساط بانك مسكن رو بده و...
خلاصه زندگي با فراز وفرود در حال گذربود ومن به شدت به آينده اميدوار بودم.
در اين برهه گاه همسرم حقوق نداشت يا خيلي كم(مثلا فقط 200 هزار!)،اما من ياد گرفتم كهچطور اوضاع رو با هم مديريت كنيم،خريدخيلي چيزها روبه تعويق مي انداختيم،سعي ميكرديم درست وبه جا برنامه ريزي كنيم،وتقريبا همه چي خوب پيش ميرفت تا اين كه...همسرم دو ماه حقوق به خونه نياورد(جايي كه كار ميكنه تازه باز شده،حالت خصوصي داره،يكي از دوستان صميمي من خريدش،منم ميدونستم كه به واسطه ي تازه بودنش هنوزبه مرحله ي بازدهي نرسيده) وقتي به ماه سوم رسيد و هنوز حقوقي به خونه نياورد(مجموعاين سه ماه مبلغ قابل توجهي ميشه) با دوستم تماس گرفتم و فهميدم كه حقوق هر سه ماه رو به كارمنداش يه جا داد،در اين سه ماه مجموعه اي ازاقساط مختلف روي هم تلنبار شده بود،و ما منتظر اين مبلغ بوديم،اما همسرم بهم نگفته بود كه حقوقشو گرفته،وقتي با آرامش ازش توضيح خواستم(البته متوجه رفتاري عجيبش در چند روزقبلش شده بودم،اين كه منو به زور به شهرستان فرستاد تا مثلا به پدرومادرم سر بزنم،و مرتب با اس ام اس يا در حرف ازم ميپرسيد كه حمايتم ميكني،بهم ريخته بود،اما نميتونستم به هيچ طريقي قفل دلشو باز كنم) گفت كه در شغل قبليش مبالغي رشوه گرفته(واي كه چقدر من از اين قسمتش ناراحتم) و چون نتونسته كارشونو راه بندازه اونهارو پس داده وتازه هنوزم مبلغي ازش مونده واحتمالا بايد تا دو ماه ديگه حقوقشو بده...
حالا اين كه من چقدر بانفس رشوه گرفتن مشكل دارم بماند...
اين كه اصلا نميدونم اون پولي كه رشوه گرفته كجاي زندگيمون رفته بماند(خودشم اقرار ميكنه كه عملاهيچيشو خرج زندگي نكرده،اگر چه مبلغ قابل توجهيه و ميگه خرد خرد تو جيبم بود و خرج شد...)
اين كه چطور سه ماه اين موضوعو عقب انداخت ونگفت،و غير مسئولانه و با برنامه هاي تفريحي (مثل سفر چند روزه به يكي از كشورهاي همسايه) مبلغي در حدود همون مقدار كه بايد پس بده رو بي جهت خرج كرد بماند...
اين كه احساس كردم بازي خوردم بماند...
چيزيكه بيشتر از همه ناراحتم ميكنه احساس بي اعتمادي ونا امني كه يك باره منو در بر گرفته،احساس اين كه تمام تلاشهام بي ثمر بود،من موندم وكوهي از مشكلات،خواسته هاي بر آورده نشده،گذشتهاي ريزودرشت و همسري كه هنوزدروغ ميگه وحتي كارهاي بدتري هم ميكنه...
ديشب شب بدي داشتيم ،بعد از حدود يك سال دوباره به شدت دعوامون شد،همسرم از خونه زد بيرون، و من موندمو و ذهني پر از سوال؟
سوال اين كه چرا زودتر نگفت،چرا تن به رشوه گرفتن داد؟چرا از خرجهاي بيهوده اش نزد؟چرا دروغ گفت؟چرا؟چرا؟
متاسفانه مادر همسرمم در جريان اين مشكلات قرار گرفته،البته ايشون توشكه!من در تهران اقوام نزديكي ندارم،خيلي بهم دلداري داد،و خيلي متعحب كه شما كه همه چيتون خوب بود پس چي شد يهو؟بهم گفت چندروزي بيا خونه ي ما تاآروم شي...
خلاصه حالم خيلي بده!نميتونم بهش نگاه كنم،تمام اعتمادم فروريخته،اصولم زير پا گذاشته شده(شايد اصول و خط قرمزهاي زندگي من بيش از انگشتهاي دستم نباشه)،احساس خستگي ميكنم،خستگي تلاشهاي اين يك سال تو تنم موند،احساس ميكنم نميتونم ببخشمش،....
بايد چي كار كنم؟نظر شما چيه؟
(ببخشيد كه طولاني نوشتم،و سعي كردم واقع بينانه و بدون دخالت احساس بنويسم تا بتونم راهكار بگيرم)
علاقه مندی ها (Bookmarks)