سلام دوستان . من تازه با این سایت آشنا شدم
من در زمان مجردی علیرغم خانواده خوشنام ، تحصیلات و چهره نسبتا زیبا چندان خواستگاری نداشتم و این درست خلاف چیزی بود که بقیه فکر می کردند . وقتی همسرم بصورت سنتی به خواستگاری ام آمد تنها هدفم ازدواج کردن بود چون فکر می کردم از همه هم سن و سالهایم در زندگی عقب افتاده ام ( من 31 سالم بود )
سال 90 عقد کردیم در جلسه اول من با بلوز آستین بلند و دامن زیرزانو و بدون روسری وارد مجلس شدم (همسرم قبلا در موقعیتهای دیگر مرا بدون روسری دیده بود ) در جلسه صحبت به همسرم گفتم که در عروسی ها روسری نمی گذارم و گاهی لباسهای استین حلقه می پوشم و ایشان گفت اگر همسرت بخواهد نپوشی چطور؟ و من گفتم مشکلی ندارم نمی پوشم . شبی که منزل ما امدند گفت بعد رفتن ساعتها گریه کرده و نتوانسته هضم کنه که چطور من دامن پوشیدم ! من به این موضوع اهمیت ندادم و 5روز قبل عقد عکسهای سفر من به کشور ترکیه را دید که در ان لباسم استین حلقه بود و دعوای سختی شد و خواستم عقد را به هم بزنم که با گریه و التماس گفت دلش از جای دیگه پر بوده و اشتباه کرده و من اشتباه دوم را مرتکب شدم . بعد عقد دعواهای ما شروع شد و پای خانواده ها وسط کشیده شد من حجاب کامل گذاشتم و باز مشکل حل نشد چون همسرم به شدت حساس شده بود و دایم می گفت که حجابم چون قلبی نیست برایش ارزشی ندارد و میگفت نمی تواند فراموش کند که من مجردی اینطور لباس می پوشیدم . مشاوره رفتیم اما بیفایده بود تا دی متاه که من به حالت قهر از خانه ایشان بیرون امدم و حاضر به ادامه نشدم هرچه مشاور و خانواده و من... گفتیم ایشان نتوانست بپذیرد که در حجاب افراط می کند (چون می گوید زن اصلا نباید دامن حتی بالای قوزک پا بپوشد ) در صورتی که خانواده خودش اینطور نیستند و خواهرش مثل من است . همسرم بسیار به مادرش وابسته است مادرش مریض است و سالهاست بیماری سرطان دراد و رابطه اوب ا همسرم غیرعادی است . اگر بگوید شب است همسرم چشم بسته قبول می کند . و از من توقعات غیرعادی برای مادرش دارد . الان همسرم بهط لاق راضی شده و خانواده خودم نیز اصرار دارند اما من در بد مخمصه ای هستم .میدانم این مشکل همسرم بیماری روحی است و شرایط سخت است اما عقلم می گوید جدایی بهترین است اما دلم نمی دانم چرا به طلاق راضی نیست در صورتی که اینده ای هم در این ازدواج نمی بینم . خسته شده ام و زا اینده می ترسم جون احساس می کنم شرایطم از روزی که عقد نکرده بودم هم بدتر شده و هیچ نقطه روشنی و فرصتی برای زندگی مشترک دوباره ندارم . الان 33 ساله هستم و به کلی از زندگی ناامیدم . میخواهم داین زندگی را تحمل کنم چون از درستی تصمیمم بعد 9 ماه قهر هنوز مطمئن نیستم. خانوائه ام هم زا این بلاتکلیفی عصبانی هستند کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)