سلام راستش من این قضیه رو نو چندتا سایت مطرح کردم هرکسی جواب خودشو داشت قانع شدم ولی خیلی دوست دارم نظر شمارو هم بدونم.من اتفاقی اینجارو پیدا کردم من 2 سال پیش با پسری اشنا شدم به نیت ازدواج تو این 2 سالی که باهم ارتباط داشتیم احساس کردم خیلی شکاکه.ولی همیشه تحمل کردم وامید داشتم که خوب شه و از طرفی هم هیچ شناختی نسبت به این جور ادما نداشتم.کلا بین ما یه سری مشکلاتی پیش اومد که شاید از نظر اون مشکل بود.اولیش این بود اونوقت تازه 1 ماه باهم اشنا شده بودیم یه حرفه خیلی زشتی بهم زده بود{جک بود جکشم خیلی زشت بود}خیلی ام ناراحت شدم.فرداش رفتم خونه دوستم.باهاش حرف زدموگفتم...بعدشارزگوشیم تموم شدوخاموش شد.باخودم گفتم یه خورده تنبیهش کنم بعدازظهر که برگشتم گوشیموروشن کردم.اونم بهم گفت با کی بودی باکی قرارداشتی..ازاینجورتهمتا.م م هرچی قسم خوردموگریه کردم باورنکرد.سرهمین قضیه 1ماه باهم تموم کرد.بعددوباره برگشت یه بار اس یه اقایی رواشتباه براش فرستادم.که متنش این بود{نمیبخشمت به خاطریکدنده بودنت توروقران دست ازسرم بردار}زنگ زد جریانواسش تعریف کردموگفتم خودم میتونستم این مشکلوحلش کنم شمارشم همون لحظه بهش دادم.قانع نشدسر همین 1ماه دوباره تموم کرد.بعداماه برگشت.اون همیشه گوشیموچک میکرد.1بارداشت همین کارو میکرد که گوشیمو ازش گرفتم.اونم بهم گفت حتما با کسی دوست هستیو راستشوبگو.حالاهرچیم قسم خوردم باور نکرد.تقریبا 1ماه باهم جروبحث داشتیم.سیم کارتمم ازم گرفت.اسم هرکدومم گذاشت گندکاریه 1.2.3.جداازگوشی چک کردن.رفت وامداموچک میکرد.مثلامیگفت 10مین دیگه باید خونه باشی.بعد زنگ میزدخونه.میگفت بعدازدواج سرکارنروباشکاه نرو.یا همش میگفت هر شب خواب خیانت میبینموپامیشم گریه میکنم.یاهرجامیری باهم بریم.اون خیلی حساس وعاطفی بود.منم خیلی بهش محبت میکردم.اونم هیچ وقت هیچی برام کم نمیذاشت.همشم میگفت میترسم از دستت بدم. منم همیشه مثل یه دخترنازش میکردم یعنی تا این حدمحبت میخواست از من خودشم این شکلی بود.اخریشم این بود.قبل اشنایی با این اقا یه پسری منودوستم داشت.وقتی مجیدسیم کارتموازم گرفت اون پسربعد1سال زنگ زد وگفت که باهام رابطه داشته.وبهم تهمت زد.مجیدم خیلی راحت پذیرفت بدون هیچ تحقیقی حتی بهش گفتم من از اون شکایت میکنمو به دادگاه میکشونم.باهم میریم دمه مغازش ولی قبول نکرد.بهم گفت واسه اشتباهی که کردی معذرت خواهی کن تاببخشمت.منم که خیلی ناراحت شده بودم باخواهرم رفتم دمه مغازش بهشم گفته بودم اونم بهم گفت خواستی با این کارت گولم بزنی و..میخوام بونم ازنظرروانشناسی اون واقعاشکاک بود یامن اشتباه کردم؟.ماقراربودعقدکنیم وخانوادهمونم کاملادرجریان بودن.وهمه چیزتموم شده بود.خواهشا راهنماییم کنید..بنظرشما میشه با یه همچین مردی ازدواج کردوخوشبخت شد؟؟؟؟اون واقعا شکاک بود؟؟؟؟یادمه 1باربهم گفت کجای لباست دوربین بزارم تاخیالم راحت شه.وجدازاین مشکلات دیگه ای هم بود.خواهش میکنم راهنماییم کنید؟
جز این موارد موارد دیگه ام بوده مثلا یه بار رفته بود برام اش بگییره بعد نتونست برگشت.میاد بهم میگه چون واست اش نگرفتم دیگه منو دوست نداری؟؟؟؟خیلی ام جدی .فقط بخاطر اش نگرفتن من واقعاشوکه شدم به خاطر این حرفش.یا یه بار گوشیم داخل کیف بود صندلی عقب.خواهرم چند مرتبه زنگ زد یه خورده صدای ظبط زیادبود نه من صدای زنگوشنیدم نه اون.بعدخودش میره سراغ گوشیم میبینه که خواهرم چندبارزنگ زده هر2تامون متوجه نشدیم.خودشم دید گوشیم روسایلنت نبود.بعدمیادگیرمیده توچراصدای زنگومتوجه نشدی.خودشم کنار من نشسته بودا.گفتم خوب توام کنارمن نشسته بودی دیدی که صدای زنگ درنیومد.نه من شنیدم نه تو.حالا به همین گیردادتوچرا اون روز صدای زنگونشنیدی بااینکه خودشم کنارمن نشسته بودوصدای زنگونشنید.یا یه بار زنگ زد بهم گفت من میخوام برم دوش بگیرم.منم میخواستم برم خونه همون وقت.براش زنگ زدم بهش بگم میخوام برم خونه.خیلی زنگ خوردبرنداشت قطع کردم بهش اس بدم که بهش بگم دارم میرم خونه.بعددیدم یهوخودش زنگ زد.گفت چرا قطع کردی؟گفتم زنگ زدم بهت بگم دارم میرم خونه خیلی زنگ خورد برنداشتی داشتم بهت اس میدادم.گفت نه توزنگ زدی میخواستی مطمئن شی ببینی من رفتم دوش بگیرم یا نه که بری بیرون هرکاری که دلت میخوادبکنی.از این جور مشکلات باهم زیا داشتیم بنظرتون اون لحظه من باید چیکار میکردم؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)