سلام
31 سالمه و 2 فرزند دارم
دختر 3 ساله و پسر 1.5 ساله
با شوهرم متاسفانه سال 77 آشنا شدم در یک کلاس کنکور لعنتی.......
با هم دوست شدیم.........در حین این دوستی باز هم متاسفانه اتفاقی افتاد که باعث بدبختی این 10سال زندگی من شد.........و من مجبور شدم به خاطر عقاید مزخرف خانوادگی تن به این ازدواج بدم..
شوهر من یه آدم منفوره ........ازش متنفرم..........
در دوران دوستیمون که دانشگاه هم می رفتیم برای انجام پروژه های درسی با بچه های دانشگاه من از یکی از پسرای همکلاسی کمک گرفتم ولی به شوهرم چیزی نگفته بودم چون اون موقع ما هم با هم دوست بودیم و دلیلی برای این کار نمی دیدم ولی شوهرم فهمید و روزگار من سیاه کرد......
هنوز با هم دوست بودیم به من می گفت من خوشم نمیاد تو درس بخونی ........من همون موقع برای کارشناسی ثبت نام کرده بودم و امتحان دادم و قبول شدم و وقتی فهمید می خواست منو بکشه ولی خوب من هنوز خونه بابام بودم و به اون ربطی نداشت که بخواد دخالت کنه .......به هر حال سال 80 من کنکور کاردانی به کارشناسی رو قبول شدم و سال 81 عقد کردیم ..........من تا مدرک لیسانسمو گرفتم پوستمو کند..........یه روز می گفت امروز حق نداری بری......یه روز می گفت چرا نگات می کنن.............خلاصه با لاخره ما مدرک لیسانسمونو سال 84 با بدبختی گرفتیم........ولی از اون به بعد دیگه اجازه امتحان دادنو هم از من گرفت.......من لیسانس کامپیوتر دارم و خودش لیسانس برق قدرت
سال 82 با هم ازدواج کردیم........فوق العاده آدم شکاک و گندی شده بود به همه چی گیر می داد و از اون جایی که من خودم باعث این ازدواج بودم جرات گله و شکایت به پدر و مادر و کسی دیگه رو نداشتم......
تمام این 10 سال با احساس ترس زندگی کردم ..........همه گفتن اگه بچه دار شین خوب میشه...سال 88 خدا یه دختر و سال 89 یه پسر بهم داد ولی الان دیگه دارم می ترکم از دستش..............
بارها آرزوی مرگشو کردم......... یا آرزوی مرگ خودمو........
تا امروز هیچ کاری که باعث خوشحالی من بشه نکرده .......نه روز تولدم ..نه سالگرد ازدواج...نه وقتی بچه هام به دنیا اومدن..نه روز زن ..هیچچچچچچچچچچچچچچچچ
اگه بخوام چیزی بخرم می گه برای چی می خوای بخری نمی خواد.........
اگه بخوام جایی برم ....می گه برای چی بری نمی خواد
همیشه وقتی نظر بخوای جوابش نه!!!!!!!!!
مثلا فلان چیزخوبه؟نه!!!!! پس کدومش خوبه؟ نمی خواد هیچکدوم..........
اگه خونه تمیز و عالی باشه براش فرقی نمی کنه............اگه کثیف و بهم ریخته باز هم فرقی نمی کنه.......
تشکر اصلا بلد نیست.........
من قسم می خورم توی این 10 سال یه لیوان کوچیک آب نکشیده..........قسم می خورم...........
خدای من اینقده توی این 12 سال خودمو مقصر دونستم تموم اعتماد به نفسمو از دست دادم
آقا هر سال کنکور می ده برای ارشد و نظام مهندسی قبول نمیشه .......
به کلی احساس نمیکنم که پشتوانه من و بچه هامه....
اصلا به عنوان یه آدم بی عرضه روش حساب می کنم.....
من 3 سالی هست که به زور موفق شدم بیام سرکار.....از اون موقع مجبور شدم پرستار بگیرم برای بچه هام
پول اونو خودم می دم و نصف خونه ای که ساخته و توش می شینیم رو به نامم کرده و ماهی 350 هم قسط خونه رو باید من بدم
و کلا برای خریدهای من پولی نمی ده........
همش می گه تو خودت پول داری .........تو می خواستی مثل مردها کار کنی...........
در صورتیکه به خدا به جون بچه هام از روز اول دوستی می دونست من عاشق کارم .....من عاشق درسم........
الان آرزو دارم بزاره من یه بار برای ارشد امتحان بدم...........
پستم خیلی طولانی شد نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
10 دقیقه این بچه ها رو نگه نمی داره من برای خودم باشم.......
به خدا تمام مسئولیت این بچه ها به عهده منه.........
تاز گیها به اخماش و بد خلقی هاش تو دعواها و بگو مگوها دست آقا هرز شده و تا الان 2 بار این حرکتو تکرار کرده...
به من به چشم یه ابزار نگاه می کنه........ازش متنفرم........
کتاسفانه من خواهر ندارم...........اجازه دوستی با هیچ خانومی رو به من نمی ده.......
با همکارت حق نداری دوست باشی........با همسایه حق نداری دوست باشی.......
از تنهایی دارم می ترکم...........
چند وقت پیش بهش گفتم بیا بریم پیش مشاور .................انگار بهش فحش دادم........
یه بارم تنهایی رفتم .........خانومه گفت باید دوتایی بیاین.......
حالا با حس نفرت دارم باهاش زندگی می کنم...........
توی این زندگی فقط نگران دو تا بچه ای هستم که نا خواسته و به زور وارد زندگیمون کردیم و حالا اینا شاهد رفتارهای ما هستن...........اصلا دوست ندارم بچه هام توی این شرایط بزرگ شن...............
از شما دوستای عزیزم می خوام به من کمک کنین که بچه هام توی این محیط آلوده و بدون عشق بزرگ نشن......
احساسم اینه الان اگه شوهرم نباشه بچه ها شاهد دعوایی نیستن دیگه...........و حداقل می دونن پدر ندارن.......
جالبه توی این سایت داشتم می چرخیدم دیدم هستن آدمهایی که بهم عزیزم می گن ............یا به هم می گن دوستت دارم...........
من دقیقا 12 ساله که این حرفو دیگه نشنیدم..................نمی گم نزدم ها.......ولی از بس گفتم و نشنیدم دیگه تصمیم گرفتم نگم.........
علاقه مندی ها (Bookmarks)