سلام
خسته نباشید دوستان عزیز
قصدم گفتن چندتا مطلب با هم هستش ، امیدوارم وقت دوستان بیش از حد نگیرم
1.
تقریبا 6 ماه پیش ، ارائه ای در دانشگاه داشتم و خیلی موفق برگذار شد و در پایان ارائه با توجه به تجریبات قبلی خودم ایمیلی قرار دادم که بچه ها سوالاشونو بپرسن
چند روز بعد ایمیلی از طرف یکی از همکلاسی ها دریافت کردم که ازم خواسته بود شمارمو بدم باهاش در مورد پروژش با من کار داره
و لعنت به من که دادم و مثبت فکر کردم
1 ساعت بعدش به من زنگ زد و شروع به صحبت کرد و در حین صحبتش هی به بی راهه می زد و اصلا در مورد پروژش صحبت نمی کرد.
منم دیدم اینجوریه خداحافظی کردم سریع و قطع کردم.
ولی اس ام اس هاش شروع شد، از زنگ زدن 2 شب گرفته تا پیام هایی که بهم بد و بی راه می گه
یه بار تصمیم گرفتم بهش بگم من ادم عوضی هستم و با چند نفر دوستم و ... ولی بازم گفت من می خوام با شما باشم ، فرقی نمی کنه چند نفر با شماست
خودشو عاشق می دونه و نمی دونم باید چیکار کنم
بهم بد و بی راه می گه ، می گه تو مغروری تو از سنگی
فکر کنین یکی شب و روز این حرفارو به ادم بزنه عصبی میشه ، 2 و3 بار گفتم ازت شکایت می کنم ولی بدتر کرد ، بخدا وقت شکایت کردن ازش ندارم وگرنه این کارو می کنم
اینقدر مشغله کاریم درگیرم کرده که حتی زندگیمم شرایط عادی خودشو نداره
از دوستان خواهش می کنم با توجه به اینکه این دختر هیچ شناختی از من نداره و فقط و فقط می گه قصدش با من بودنه باید چیکار کنم؟!
2.
من عید فطر سال پیش از یکی هم کلاسی هام خواستگاری کردم و گفت که "من در حد و اندازه های شما نیستم و ..."(این حرفارو همه به هم می گن و باورم نمی شد ، چون واقعا دختر خوبی بود) ولی ازش خواستم یک دلیل محکم بیاره و منو رد کنه ، ولی هیچ دلیل قانع کننده ای نداشت و گفت که فراموش کنین و ....
منم دس بر نداشتم و دورا دو هواشو داشتم ، مثلا چون می دونستم سفر های زیادی می ره گاهی اوقات می رفتم دنبالش ترمینال و مسیر هایی رو با هم بودیم
اینو هم بگم از طریق پیامک با هم ارتباط داشتیم ، اون هیچ وقت این اجازه رو به من نداد که باهاش صمیمی باشم و خوب کاری هم کرد ولی از یک طرف دیگه هم مثلا تنها ادم تو زندگیش من بودم (خودش می گفت) یعنی به صورت غیر مستقیم می گفت ، هر موقع کارش گیر می کرد و اتفاقی واسش می یوفتاد به من زنگ می زد و صحبت می کردیم ، بی راهه نمی رفتیم و در مورد همون موضوع صحبت می کردیم و سعی می کردم کمکش کنم.
تمام دوستانش تویه دانشگاه می دونستن من ازش خواستگاری کردم
ولی ماه پیش یک دفعه خبر عروسیشو بهم دادم ، سعی می کردم منطقی برخورد کنم ولی کم آوردم ، با خودم گفتم اگه این خانم منو نمی خواست چرا پس اجازه داد بعد از جلسه خواستگاری باز هم با هم در اتباط باشیم...
حالا بعد از این داستانا...خیلی غمگین شدم ، افسرده شدم ، و نمی دونم باید این مسئله رو چطوری هزم کنم که آیا این ادم از من سوء استفاده کرده؟!اصلا اشکال من چی بوده؟مشکل کجاست؟
ممنون می شم راهنمایی بفرمایید
علاقه مندی ها (Bookmarks)