با سلام
دچار یه مشکل بزرگ شدم و با سرچ تو اینترنت ین انجمن رو پیدا کردم....به این امید اومدم اینجا که کمکم کنید:(
من دختر 25 ساله ای هستم که تا حالا موقعیت های زیادی واسه ازدواج داشتم و دارم .ولی هیچ کسی رو کاملا مطابق با شرایط خودم ندیدم (این رو میگم که فکر نکنین از روی احساسات یه تصمیمی گرفتم)
از حدود 2 سال پیش پسری رو که همکارم بود میشناسم ...ولی 1سال بیشتر هست که رفتن یه شهر دیگه اما رابطه ما در حد 2 دوست اجتماعی از طریق ایمیل و تلفن پابرجا بود.تا این که 1 ماه پیش برای مسافرت رفتیم همون شهر اونا...وقتی فهمید خودش خواست که همدیگه رو ببینیم.یه دیدار خیلی عادی بود....ولی همین دیدار عادی کار خودش رو کرد
من از همون 2 سال پیش احترام زیادی برای ایشون قائل بودم.خونواده شون رو تا حد زیادی میشناختم.کلا رفتار و کارهاشو دیده بودم.خیلی وقتا با خودم فکر میکردم شرایطی رو که من میخوام داره ولی بعد اون دیدار کاملا یقین پیدا کردم...
بعد برگشتن من سعی کردم فراموشش کنم.خبری هم از طرف اون نشد.اما واقعا دلبسته شده بودم
واسه همینم کاری رو که نباید انجام میدادم رو انجام دادم...چون جرات صحبت کردن نداشتم براش ایمیل زدم که بهش علاقه مند شدم و اون به سردی جواب منو داد و پیشنهادم رو رد کرد...یعنی گفت اونم علاقه منده ولی چون خونواده شون سنتی هستن 100%با این ازدواج مخالفت میکنن
بعد اون کاملا خرد شدم...واقعا داغونم..از یه طرف احساس میکنم غرورم کاملا شکسته و از یه طرف هنوز نمیتونم از فکرش در بیام.احساسم بهش تغییری نمیکنه...یعنی هنوز هم منتظر خبری از طرفش هستم
الان خیلی سردر گمم.نمیدونم باید چیکار کنم...2 هفته هست که فقط منتظرم ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)