سلام عرض میکنم خدمت همه دوستان همدردی
من دوساله که عقد کرده هستم منو همسرم همدیگرو دوست داریم اون شرایط ایده الی نداره مثلا اینکه دانشجو هست سربازی نرفته و کار هم نداره اما با این حال من به اینده امیدوار بودم و باهاش ازدواج کردم چون دوسش داشتم و اونم خیلی منو دوست داشت
توی این دوسال با همه چی ساختم خودم شاغل هستم حتی گاهی کمک میکنم بهش
جدیدا دارم احساس میکنم که مثل سابق به من اهمیت نمیده نسبت بهم کم توجه شده
مثلا وقتی پشت تلفن میگم حالم بده و دارم میرم دکتر ، توی این چند ساعت نمیگه خوب کجا بودی چی شد ؟ و حتی وقتی بهش زنگ میزنم یادش نمیمونه که من رقته بودم دکتر و خیلی چیزا شبیه این
دیشب من رفتم یه شلوار خریدم و رفتم که یه خیاطی کوتاهش کنم خیاطی توی یه زیرزمین بود که خیلی خطر ناک بود البته من نمیدونستم اونجوریه به من معرفیش کرده بودن ، من گوشیمو دراوردم و به همسرم زنگ زدم همیشه هروقت مشکوک میشم همین کارو میکنم زنگ زدم به همسرم و گفتم من توی خیاطی هستم توی خیابان ... زیرزمین.... اومدم شلوارمو کوتاه کنم تا یه ربع دیگه بیا دنبالم- ( همه اینارو الکی میگم که طرف که اونجاست بترسه ) همسرم هم میدونه که من هرموقع اضطراب دارم اینکارو امجام میدم خداروشکر اتفاقی نیفتاد و من از اونجا اومدم بیرون توی این مدت همسرم یک بار هم بهم زنگ نزد حدود دو ساعت بعد بهش پیام دادم که ممنون که انقد نگرانمی و زنگ زد بهم و گفت یادم رفته بود ببخشید
اما واقعا نمیفهمم کسی که نگران کسی باشه یادش میره؟؟؟؟؟؟؟؟؟
توروخدا به من بگید داره چه اتفاقی میوفته
علاقه مندی ها (Bookmarks)