سلام
من مدت 6 سال است که ازدواج کردهام در ابتدای ازدواجم به خاطر آرام بودن و عدم دخالت مادر زنم در زندگی شخصی بین خودم و همسرم عاشق مادر زنم بودم و اون رو به اندازه مادرم دوست داشتم به طوریکه براش دلتنگ می شدم , ولی کم کم احساس کردم که اون جلوی من زیاد راحت نیست بطوریکه وقتی خوانواده همسرم با هم بودند مادرشان با لباس راحت میان پسراش میگشت اما همینکه من میدید خودش رو میپوشوند و یا با حالت خیلی بدی خودش به یک اتاق دیگه میرسوند تا لباس خودش عوض کنه اگر که روی یک صندلی و یا کاناپه بشینم به هیچ وجه کنارم نمیشینه اگر که در پذیرایی بخوابم حتی در فصل تابستان که فقط یک کولر در پذیرایی دارند به اتاق خواب میره و کنار من و همسرم و غیره به علت حضور من نمی خوابه بطوریکه توی اتاق خواب از گرما خیس عرق میشه ولی حاضبر نیست که توی پذیرایی باشه به خدا هرچه تلاش میکنم که به اون بفهمونم که تو مثل مادرم برام عزیزی نمیشه همیشه با این حرکاتش احساس ناراحتی و مزاحمت میکنم به طریکه دلم نمی خواهد حتی به خونشون برم چند بار هم به همسرم این نکته رو گفتم که مادر تو مادر من هم است چرا وقتی من وارد میشم انقدر خودش رو می پوشونه من که جای پسرش هستم مگه فرق من و پسراش که با اونا راحته چیه ولی خانومم اصلا زیر بار نمیره و دایم میگه خوب چه کار کنم پیش تو راحت نیست اینم گفتن داره دیگه حالت دوری و سردی خیلی زیادی نسبت به ایشون به من دست داده طوری که بیشتر وقتها از ایشون گریزونم لطفا راهنماییم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)