سلام
اميدوارم منو به خاطر داشته باشين.
لينك زير تاپيك قبلي منه.
http://www.hamdardi.net/thread-23878.html
يه مختصري از زندگيم را ميگم:
7 ساله كه ازدواج كردم و 2 سالي هم نامزد بوديم.همسرم ازدواج دومش بود.از ازدواج قبليش 2 تا بچه داشت كه پيش مادرشون خارج از كشور هستن.چند ماهي ميشه كه فهميدم شوهرم قبل از ازدواج با من وازكتومي كرده و به من نگفته.در طول اين چند سال زندگي مشترك هر وقت موضوع بچه مطرح ميشد ميگفت بچه نميخواد ولي براي اينكه من به زندگي دلگرم باشم هر چيزي كه خريديم به اسم من ميخريم.
حالا كه فهميدم وازكتومي كرده و علتش را ازش جويا شدم به جاي اينكه از من دلجوئي كنه ميگه بايد اون اموال مثلا باغ شمال را به نام خودم بزني.حدود 3 ماهي ميشه كه كاملا ناسازگاري ميكنه شب هر وقت دوست داره مياد خونه ساعت 11:30 يا حتي ديرتر. بهم پول نميده براي خونه خرج نميكنه.هيچ تفريحي نداريم با توجه به اينكه ما توي تهران غريبيم خيلي دارم اذيت ميشم.ميگه تا وقتي به حرفم گوش ندي همين وضعه حق اعتراض هم نداري.
فقط توي رابطه مصر هست.اگه بهش رو نشون ندم با دعوا و عصبانيت و تهديد به هدفش ميرسه.
ديگه از اين وضع خسته شدم همش بايد به همه خواسته هاش تن بدم.بهم هزارتا حرف و صفت نسبت ميده مثلا حريص و طماع بعدش ميخواد باهام بخوابه.
حسابي كم آوردم .يه مدتي گفتم فقط بهش محبت كنم تا سر عقل بياد ولي بدتر شد بهم گفت فكر كردي به خواسته من بيخيال باشي من كم كم فراموش ميكنم به هيچ وجه.
حالا ديگه كمتر به بچه فكر ميكنم و سعي ميكنم سرنوشتم بدونم و به زندگيم بچسبم. ولي اون همش شرايط را براي من سخت ميكنه.
بعضي مواقع به طلاق فكر ميكنم.
خواهشا كمكم كنيد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)