سلام من تازه عضو این سایت خوب شدم و این اولین پستمه لطفا منو راهنمایی کنید
من و شوهرم با هم همسنیم و از دوتا استان مختلف با فرهنگهای مختلف.تو دانشگاه با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم 10 سال از زندگی مشترکمون میگذره شوهرم مرد خوبیه با مسئولیت و با خدا منو هم خیلی دوست داره ولی عوامل مختلف دست بدست هم داده و باعث شده روز بروز علاقه من نسبت به اون کمرنگ تر بشه
حس میکنم هیچ حس مشترکی تو زندگی با شوهرم ندارم همیشه ازش شاکیم هیچکدام از رفتاراش باب میل من نیست اون همیشه زبانی خیلی تاکید میکنه که منو دوست داره ولی در عمل هیچی ازش ندیدم تو کار خونه فقط یه سفره باز کردنو اونم اگه حوصله داشته باشه انجام میده تو کارهای سخت هیچ کمکی نمیکنه حتی دوران حاملگی .از اینکه همه چیزو من باید یادش بدم خسته شدم دیگه زندگی هیچ چیز جالبی برای من نداره میگه بچمونو دوست داره ولی الان 6 ساله حتی به بار هم باهاش بازی نکرده وضع مالیمون خوبه ولی برای هر چیزی که میخوام برای خودم یا خونه بخرم کلی باید باهاش بحث کنم تا قانع بشه میگه پس انداز میکنم خونه بخرم ولی من دیگه از اینجور زندگی کردن خسته شدم کادوی زایمانمو یکسالگی بچم برام خرید در حالیکه من دوست دارم هرکاری موقع خودش انجام بشه فقط یکبار در سال میتونم لباس برای خودم یا بچم بخرم از تفریح و بیرون رفتن زیاد خوشش نمیاد کلی دعوا کردم که الان یه پنجشنبه میریم بیرون با اینکه تو شهر غریبیم و با هیچکس رفت و آمد نداریم از تنهایی و از این همه تناقض خسته شدم کاش با یکی تو شهر خودمون ازدواج میکردم
علاقه مندی ها (Bookmarks)