سلام به همه عزیزان.6من 29 سالمه پرستار هستم از شیراز. سال پیش از طریق اینترنت با اقایی از تهران که دو سال از خودم کوچیکتر بود اشنا شدم.بعد از یک سال همو دیدیم و تصمیم به ازداج گرفتیم.صبر کردم تا ایشون سربازیشو تموم کنه و سر کار بره.3 سال بعد از اشنایی با هزار تا درد سر و مخالفت خانواده ها با هم ازدواج کردیم.دیوانه وار همو دوست داشتیم.من گفتم مراسم عروسی نمیخوام.خونه هم با هزینه خودم گرفتم.از کارم استعفا دادم و تهران مشغول به کار شدم....بگذریم.از خیلی چیزا گذشتم.ولی هر چی گذشت اختلاف فرهنگی و مالی بیشتر خودشو نشون میداد.تو دو سال زندگی مشترکمون بیشتر از 6 ماه سر کار نبود.همش من خرج خونه رو میدادم.سال دوم بعد ازدواج همش با دوستاش بیرون بود.یا خونه پدرش یا خونه خواهرش بود.دیروقت میومد خونه.بهونه میگرفت.هیچ تفریحی نداشتیم.چند بار تهدید کرد اگه بفهمه قصد بچه دار شدن دارم اتاقشو جدا میکنه...اصلا احساس امنیت و ارامش نداشتم.یه بار که سر کار بودم زنگ زد گفت اسباب کشی کرده وسایلو برده خونه باباش!جایی که داداشش کراکیش بود.(8ماه اونجا بودم.2 هفته بعد که از اونجا اومدیم بیرون داداشش خودشو جلو در خونه حلقه اویز کرد)تو شهر غریب با هزارتا اتفاق نگفته بشدت افسرده شدم.تا حدی که خودکشی کردم.وقتی اومد خونه و فهمید خودکشی کردم و الانه که تو درد سر بیفته.همه مدارک و پاسپورتشو برداشتو منو تو همون وضع تنها گذاشت و رفت...الان بعد حدود یک و نیم سال که از اون ماجرا میگذره و غیبش زده بود پیغام داده که من هنوز دوسش دارم.اگه مهریشو ببخشه بهش زنگ میزنم!من بطور غیابی در خواست طلاق دادم و مهرماه حکم صادر میشه.ولی هنوز دلم براش تنگ میشه و گاهی گریم میگیره.ECT رفتم داروهای ضد افسردگی میخورم.
شما بگید چکار کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)