سلام. بازم من اومدم با یه مشکل دیگه.
یادمه اولی که میخواستم ازدواج کنم بابام میگفت خوبیاشو در نظر بگیر بدیهاشم در نظر بگیر ببین کدومشون بیشتره. اما الان بعد 5سال زندگی احساس میکنم خوبیاش کمتر از بدیهاشه.مثلا یکی از چند تا نقصشو براتون میگم البته من خودمم نقص زیاد دارم هیچ کس کامل نیست ولی بعضی از اخلاقاشو نمیتونم تحمل کنم. من تو یه خانواده ای بزرگ شدم که همه نظم وانضباط داشتن اما شوهرم اصلا به این مسایل اهمیت نمیده فک کنم از بی سلیقگی تو دنیا تکه.البته اونم تقصیر نداره چون خانوادش مقصرن تو خونه پدریش هم اینجور مسایل رعایت نمیشه حتی خواهراشم خیلی بی سلیقه هستن.هیچ وقت دلم نمیخواد تو ماشینش بشینم از بس که کثیفه در سال 2 یا 3بار اونو میشوره تازه اونم بیرونشو توی ماشینو فک کنم تا حالا جارو نکشیده. این ماشین تا حالا رنگ کارواشو ندیده خیلی جلو خانواده ام خجالت میکشم . هر وقت هم به خوبی و خواهش میگم به دعوا کشیده میشه و میگه همینی که هست.حالا این فقط واسه ماشینش اینهمه سلیقه به خرج نمیده برا همه کاراش همینجوریه تا من لباساشو اتو نکشم خودش اتو نمیکنه تو نظافت دست و صورت هم به همین منوال تو همه کاراش بی سلیقه هستش من میترسم بچه هام ازش یاد بگیرن مخصوصا چون دو تا پسر دارم و دلم نمیخواد در آینده زناشون من و لعن و نفرین کنن و بگن خانوادش چیزی یادش ندادن.هر وقت هم به بچه ها گوشزد میکنم که بهداشت و نظافت رو رعایت کنن میگه ولشون کن بچه ان چکارشون داری. ترو خدا راهنماییم کنین با این مشکلش چکار کنم؟بعضی وقتا خیلی عصبی میشم و جلو بقیه خجالت میکشم.
از همه عزیزانی که تا حالا منو راهنمایی کردن کمال تشکر را دارم نکته های آموزنده ای رو یادم دادند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)