سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
خیلی اتفاقی با سایت شما آشنا شدم امیدوارم
بتونین کمکم کنید
من دختری هستم 24 ساله که دنیا آمده و بزرگ شده اهوازم اما اصالتن اصفهانی هستم
از قضای روزگار من با پسر دوست پدرم که اهل اصفهان و اینجا ساکن هستند ازدواج کردم
اسفند سال 89 ازدواج کردیم
من در صحبت های خواستگاری بهش گفته بودم که جدا بودن از خانوادم برای من
سخته و من باید هر از گاهی برم اهواز
اونم مخالفت نکرد و گفت باشه
خلاصه بگم
تو این مدت 2 سال زندگی بدی ازش ندیدم الی چند چیز
مرد خیلی خوبی اخلاقش خوبه، مهربون، خیلی مودبه ،خیلی دوستم داره
اما تعصب داره به بعضی مسائل و من این رو بعد از ازدواج فهمیدم
اوایل خیلی مخالف این بود که من تنها از خونه برم بیرون میگفت با مامان و
خواهرم یا مامان و خواهر خودت وقتی میان برو
من دوست ندارم تنها بری
با باشگاه رفتن من مخالف بود
اما با سر کار رفتن در صورتی که کاره مناسب گیرم بیاد مخالف نبود
بدش میاد تنها برم توی یه مغازه
اهواز هم که میخواستم برم از بس مامانم اینا هر ماه میومدن اصفهان سرم
دیگه بهونه ای نداشتم که برم
اوایل هر روز بحث داشتیم سر تنها بیرون رفتن من
برای من غیر عادی بود این رفتار
چون تو خانوادم اینطور نیستن برای من که اینجا تنهام و هیچکس رو ندارم خیلی سخته
کم کم قانعه شد که برم باشگاه و کم کم هم موافقت کرد که برم کلاس فتوشاپ
با اینکه راهش خیلی دور بود البته با کلی قهر و آشتی
و الان 3 ماه میشه که میرم سر کار
اما هنوز با تنها خرید کردن من مخالفه و میگه هر جا می خوای بری حتما باید
به من اطلاع بدی
یعنی من وقتی میرسم سر کار باید اسمس بدم
وقتی هم میرم خونه همینطور
اگر سر راه هم خواستم چیزی بخرم یا ببینم باید بهش زنگ بزنم و اجازه بگیرم
این رفتار برای من غیر قابل تحمله
با تنها اهواز رفتن من ظاهرا دیگه مخالفتی نداره اما من حدود چند ماه به این نتیجه رسیدم که تنهاش نزارم به خاطره خانوادش
با یک سری اتفاقات که تو زندگی برادر شوهر و جاریم افتاد متوجه شدم که خانواده شوهرم داخل گوش پسراشون زیاد می خونند
برای همین ترجیح دادم تنهاش نزارم
این رو هم بگم که شوهرم همیشه میگه من پشتتم و هوات رو دارم
من مخالفتی با اسمس دادن و این چیزا ندارم اما اینکه برای هر کار کوچیکی باید اجازه بگیرم برام خیلی سخته
در صورتی که خواهراش که ازدواج کردن اصلا اینطور نیستن
خودش میگه من دوست دارم سعی کنم اونطور باشم که تو میخوای اما باز هم رفتار های خودش رو ادامه می ده
حس میکنم خودش هم داره اذیت میشه یکبار با تنها رانندگی کردن من مخالفت میکنه 1 بار هم ماشین رو میده دست خودم که تنها برم سر کار و برگردم اما همش نگران اینه که من عادت کنم و توقعم بالا بره
من دختر چادری هستم و به احترام حرف همسرم برای رفتن سر کار آرایش نمیکنم و خیلی ساده میرم بیرون اما با این کوتاه اومدنهای من باز هم اون حساسیت خودش رو داره
من نمیدونم چطور به شوهرم و خودم کمک کنم
؟
من وقتی هم سن و سال های خودم رو میبینم که ازدواج کردن اما آزادی های خودشون رو دارن
واقعا بهم میریزم
از نظر روحی خیلی بهم ریخته ام
علاقه مندی ها (Bookmarks)