به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 43
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آبان 91 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1391-5-09
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    852
    سطح
    15
    Points: 852, Level: 15
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 73 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array

    داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت

    سلام دوستان
    اسمم كه معلومه ..26 سالمه ... كارشناسي ارشد مكانيك دانشگاه علم و صنعت
    نميدونم بايد از كجا شروع كنم و بايد چي بگم ولي دوست دارم منطقي كمكم كنيد .... ، همه چي داشت خوب پيش ميرفت عاشق درس خوندنم اما ديگه نه ... ..تابستون 87 بود كه براي كاري به پستخونه رفتم ..كنار من يه خانومي ايستاده بود ..ازش خودكار خواستم... بهم يه نگاهي كرد خودكار بهم داد ... بعد از اتمام كارم ازش تشكر كردم ...همزمان اومديم بيرون ...ازش خوشم اومده بود ..گفتم اگه مي خواهيد برسونمتون
    گفت آخه مزاحمتون مي شم.....خلاصه با هم آشنا شديم ....درسته ازش خوشم مي يومد ولي باور كنيد هيچ حسي بهش نداشتم
    ولي دوست داشتم كنارم باشه بهم آرامش مي داد
    باور كنيد به 1 ماه نكشيد كه ازش خواستم كه ديگه جدا شيم
    چون من تو فكر ادامه تحصيلم بودم و نمي خواستم ايشون اذيت بشن.... چون به عقيده من دوستي زماني خوبه كه به ازدواج ختم بشه اونموقع من شرايط ازدواج نداشتم .. وقتي اين درخواستو ازش كردم ... به هيچ عنوان قبول نكرد...به مادرش همه چي ميگفت .. هر چي بهش مي گفتم نگو...اما گوش نمي داد ... تا اينكه يه روز با مادرش اود پيشم ... با مادرش آشنا شدم ...بهش همه چي گفتم ...ولي اون دختر اصلا نه به حرف مادرش نه به حرف من گوش ميداد....بهش گفتم آخه هنوز به 2 ماه نريسيده كه ميگي نمي توني جدا شي
    بهش شك كردم ( اونم 26 سالشه) در موردش تحقيق كردم ...من اولين كسي بودم كه وارد زندگيش شدم ... يه جورايي ديگه از اينكه همش بهم زنگ و ‌اس مي داد خسته شده بودم اونم تو 3 ماه اول آشناييمون....نمي خوام بگم خود خواهم .. نه به خدا ولي جوابشو نمي دادم ..اما باور كنيد هر جا مي رفتم مي اومد ...حتي از دانشگاه كه برمي گشتم ... مي اومد دنبالم
    اين رابطه تا مهر سال 90 ادامه داشت ... يعني مي فهميد هيچ حسي ندارم اما كم نياورد. ...ولي من كم اوردمو آخر تسليم عشقش شدم ... دختر خيلي خوبي بود هنوزم هست ....چي بگم مادرش از رابطمون مي دونست ...با هم آخر شبا حرف مي زديم بعضي وقت ها تا 4 صبح مكالمه ما ادامه داشت... كم كم عاشقش شدم ..حرفهاي دلم ميگفتم ... با خودم گفتم هيچ كس پيدا نمي شه كه اينطور منو دوست داشته باشه ... پس اين حق من و اونه كه براي هم باشيم ...كجاها نبود كه با هم نرفتيم از من خواست كه براي خواستگاري برم خونش اما بهش گفتم كمي صبر كن تا تابستون 91 كه پروژه به اتمام برسونم اينو به مادرشم گفته بودم ....اما مادرش اي اواخر هي چكش مي كرد به منم بر مي خورد مي گفتم مگه من مي خوام از دخترتون سو استفاده كنم . خلاصه به من بدبين بودند... آخه خيلي جالبه اين آواخر مادرش خيلي حساس شده بود...خواستگاري هم نداشت...من قول دادم به مادرش كه نه اهل خيانتم نه دوستي اينطوري قبول دارم ..يكم بهم فرصت بدين.. اما اصلا گوش نيمدادن...(اسمش ياسمين ) ياسمين بهم مي گفت من تورو ميخوام بين پدرو مادرم هم تورو انتخاب مي كنم ....واي چي بگم ....با خودم گفتم ..ديگه مطمئنم كه هيچ كس اينطور منو نميخواد... بدون صداي من خوابش نمي برد...منم همينطور...يه روز بهش گفتم اكه يه روزي پدرت بفهمه و مارو از هم جدا كنه چي ... گفت فرار مي كنم...مي گفت من تصميمو گرفتم...
    عيد امسال دعوامون شد سر دخالت هاي مادرش ... منم گوشيمو خاموش كردم ...تا 1 ساعت...ياسمين 26 تا قرص فشار خورد و خودكشي كرد....تو بيمارستان گريه مي كردم...
    خلاصه دوست داشتنم هر روز زياد و زياد تر مي شد ...همينطور دخالت هاي مادر ش بيشتر و بيشتر ميشد...تا جايي كه گوشي دست مادرش بود و اس ام اس هاي منم مي خوند..يه بار دعواي ما شديد شد كه اومد جلوي خونمون و رگش زد .. داشتم سكته مادرم فهميد ....البته مادرم كمو بيش از رابطمون با خبر بود...مادرم دبگه از زماني كه ياسمين خود كشي كرد 180 درجه نظرش برگشت..ولي مي دونستم مي تونم راضيش كنم...تا اينكه پدرش فهميد ..با من بيرون قرار گداشت...بهش گفتم مي تونم دخترتونو خوشبخت كنم..اولين قراري كه با پدرش داشتم خوب پيش رفت اونم از من خوشش اومد ولي شرط گذاشت مي گفت هفته اي 1 بار در حد 10 دقيقه با هم تلفني صحبت كنيد اما نه من مي تونستم نه ياسمين .. بعد از چند روز پدرش زنگ زد گفت مردونگي كن پاتو از زندگي دختر من بيرون بكش ....خرداد همين امسال ... ديگه نه ايميلي بهم داد نه ازش خبري دادم
    من حتي يكبار ديگه با پدرش قرار گذاشتم و گريه ام كردم اما بي فايده بود ... گوشيشم خاموشه. خلاصه هيچ دسترسي بهم نداريم
    اون كه ميگفت بدون تو نميتونم ...ما حتي خونه هم بوديم البته زماناييكه خوانوادمون نبود.....رابطه احساسي ما خيلي بهم نزديك بود و رابطه جنسي هم داشتيم ...هم مادرش و هم پدرش ... .به ياسمين شك كردن و اونو بردن دكتر...و فهميدن كه رابطه داشتيم با هم و پدرش هم بهم گفت تو در حق من نامردي كردي ولي به خدا هر چي بوده 2 طرفه بوده ... و گفت ياسمين اگه بميره بتو نميدم
    من بايد چكار كنم... دستم به هيج جا بند نيست
    هروز ميگم امروز ازش خبري مي شه اما نه
    اصلا منتظرش باشم دلم براش خيلي تنگ شده ... هر شب با گريه مي خوابم...مگه مي شه نتونه يه ايميل بده ... باورم نميشه...
    من كه ميگم مي خوامش ...چرا ...كمكم كنيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    اي كاش خداحافظي مي كرد

  2. کاربر روبرو از پست مفید mohammad mahdi تشکرکرده است .

    mohammad mahdi (چهارشنبه 11 مرداد 91)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت

    سلام به شما

    قبل از هر چیزی لطفا از آوردن اسم افراد خودداری کنید.چون نه نیازی هست که ما بدونیم اسم طرف چی بوده و نه کار درستیه و ممکنه باعث شناسایی بشه

    ببینید این رابطه ای که شما و ایشون شروع کردید اوایلش میتونست با کمی دقت و طی کردن روال معمولی بره به سمت یه ازدواج اصولی.اما چون سریعا وارد فاز احساسات شدید نتیجه کاملا عکس شد

    صرفا ادامه تحصیل نمیتونست مانعی باشه برای تشکیل زندگی و یا حتی نامزد کردن.

    به خانوادش حق بدید که نگران دخترشون باشن..شما به مادرش گفتید که قصدت سو استفاده نیست اما کردید این کار رو...درسته که خودش هم خواسته اما درست بود که شما روی قولت وایمیستادی

    شما الان نمیدونی اون خانوم در چه شرایطیه .
    شاید دسترسی به اینترنت و ... نداره.

    اگر هم داشته باشه ادامه رابطه شما اگر بخواد مثل گذشته باشه اصلا درست نیست.

    و نکته بد اینه که الان هر دو خانواده از دست هر دو طرف شاکی هستن و حق هم دارن.

    به این خانوم اجازه بده با خودش کنار بیاد.شرایطش رو بفهمه و درک کنه.خود شما به هیچ عنوان اقدامی نکن.چون وضع رو خراب تر میکنه

    اگر مادرتون قبول میکنه بهش بگید ایشون اقدام کنه..و رسمی برید جلو.ایراد کارتون هم این بوده که رسمی جلو نرفتید.

  4. 9 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (چهارشنبه 11 مرداد 91)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 02:46]
    تاریخ عضویت
    1391-4-07
    نوشته ها
    487
    امتیاز
    1,771
    سطح
    24
    Points: 1,771, Level: 24
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3,685

    تشکرشده 3,700 در 587 پست

    Rep Power
    60
    Array

    RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت


    سلام

    شما نميدونيد الان اون دختر تو چه شرايطيه , فشار خانواده اش, رفتن پيش دكتر ,مشكلات روحيش, مسلما شماتت خاتواده و....
    مطمين باش اون تو شرايط خيلي سختيه

    حتما از طريق مادرتون اقدام كنيد, شرايطتون رو براش توضيح بديد و سعي كنيد با كمك بزرگترها جو رو اروم كنيد

    هر قدر خودتون پيش بريد دلخوري ها بيشتر ميشه, اما دخالت بزرگترها هم حس اعتماد رو برميگردونه هم محترمانه تره

    وقتي رسمي اقدام كنيد بهتر ميتونيد شرايط همديگه رو بررسي كنيد, با گريه و غصه كاري از پيش نميره, منتظر حركت اون دختر نباش اون اوضاع بدي داره,خودت حركت كن وسعي كن ديگه قدمهاتو اشتباه برنداري

    موفق باشي

  6. 10 کاربر از پست مفید z o h r e h تشکرکرده اند .

    z o h r e h (چهارشنبه 11 مرداد 91)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 آبان 99 [ 01:26]
    تاریخ عضویت
    1390-12-28
    نوشته ها
    490
    امتیاز
    10,908
    سطح
    69
    Points: 10,908, Level: 69
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 342
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,477

    تشکرشده 1,571 در 419 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت

    همه چیز رو به گردن مادرش نندازید گرچه به نظر میاد رفتارها و مدیریت غلط اونها سبب خیلی از این اتفاقات شده ولی به هر حال شما هم خیلی مقصری...

    ببین برادر من,اینها اشتباهاتی هست که کردی ,باور کن قصد ناراحت کردنت رو ندارم فقط شاید اینجوری به اشتباهاتت بیشتر واقف بشی,,چون عنوان تاپیک رو جوری انتخاب کردی که هر کی ندونه فکر میکنه یه پسر بیچاره و تنها هستی که عشقش تنهاش گذاشته!!! و استفاده از کلمه ی " بی دلیل" دیگه واقعا حیرت انگیزه!!
    1- شما در ابتدا بدون هیچ معیار خاصی و صرفا برای خوشگذرونی با اون خانم آشنا شدی

    2-با دست پس میزدی و با پا پیش میکشیدی! اگه همون ابتدا میخواستی ماجرا تموم شه مطمئنم به راحتی این کار رو میتونستی بکنی ولی نکردی!اگر ایشون رو میخواستی اقدام میکردی نه اینکه به بهانه پروژه 4 سال رابطه رو کش بدی!

    3-با احساساتش بازی کردی و غرورش رو لگدمال کردی چون میدونستی خیلی دوستت داره!
    4- از این علاقه سو استفاده کردی و باهاش رابطه جنسی برقرار کردی!

    خب این کارها باعث شد ایشون تا خودکشی هم پیش بره...فکر میکنی صرفا به خاطر چندتا بحث و دعوا دست به خودکشی زد!!؟ یا اینکه ریشه در موارد بالا داره!؟

    الان برای چی میخوای این رابطه دوباره شروع بشه!؟

    توروخدا بذار یه کم آرامش داشته باشه,بذار به نبودت عادت کنه و به زندگی عادی برگرده!

    شروع دوباره این رابطه هیچ سودی واسه شما و ایشون نداره...

    فقط شاید گذشت زمان بتونه...

  8. 10 کاربر از پست مفید mehrdad_m تشکرکرده اند .

    mehrdad_m (چهارشنبه 11 مرداد 91)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 02:46]
    تاریخ عضویت
    1391-4-07
    نوشته ها
    487
    امتیاز
    1,771
    سطح
    24
    Points: 1,771, Level: 24
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3,685

    تشکرشده 3,700 در 587 پست

    Rep Power
    60
    Array

    RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت


    من پستم رو كمي كامل كنم(جوابم در پاسخ كسي نيست فقط تكميل پست قبلمه. ايشون هم هنوز نيومدن كه توضيح بيشتري بدن)

    ادما وقتي اشتباه ميكنن بايد بپذيرند و درصدد جبران اشتباهاتشون بربيان

    اون دختر احتياج به ارامش داره درست

    اما يكي بياد و باهاش رابطه برقرار كنه, يكي بياد بگه ديگه حق نداري اونو ببيني, يكي ببرتش دكتر و....

    روحشم كه زخمي و الان هم همه دارن بهش ميگن تورو فقط واسه ... ميخواست, اين انصافه؟ خودش اين وسط چي؟غرورش الان لگدمال نيست؟؟؟

    من ميگم بريد و رسمي مطرح كنيد و اونجا هردو منطقي رفتار كنيد و شما هم اصرار به ازدواج نداشته باش بلكه حالا ديگه بزار خود دختر تصميم بگيره, به هر حال خيلي مسايل روشن ميشه

    نميشه كه بزني و بشكني و بري و بگي حالا اشتباهي بوده كه شده

    هر چند اون خانم هم خودش عاقل بوده اما احساسات زن كجا و احساسات مرد كجا, پس لطفا مثل يك مرد مسووليت رفتارتون رو به عهده بگيريد

    http://www.hamdardi.net/imgup/42110/...91a849fe87.gifترجیح میدهم حقیقتی مرا آزار دهد تا اینکه دروغی آرامم کند...

  10. 9 کاربر از پست مفید z o h r e h تشکرکرده اند .

    z o h r e h (چهارشنبه 11 مرداد 91)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آبان 91 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1391-5-09
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    852
    سطح
    15
    Points: 852, Level: 15
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 73 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت

    maryam123 وz o h r e h عزيزم
    واقعاممنون از راهنماييتون
    اينكه گفتيد با خوانواده رسما بريد جلو ...خود مادرش مي گفت بزار ارشد تمام بشه بعدبيا جلو وازشوهرش پنهان مي كرد... و حتي اين اواخر مادر من اقدام كرد و حتي به غير از پدرم ..يكي از بزرگان ما رفت با پدرش صحبت كرد .. اما نتيجه اي نداشت... پس من اقدام كردم ...اما هر دفعه كه يكي اقدام مي كرد ...جالب اينكه ... شرايط سخت تر مي شد ...كوتاه تمي اومدند
    و همچنين از آقا مهران ممنون بخاطر راهنماييشون
    اولا تا مهر 90 من هيچ وقت خوش گذروني رو با ايشون نداشتم و حتي تلفني با ايشون رابطمو حفظ مي كردم ..و آدمي هم نيستم كه كسي بياد طرفم من بيشتر اذيتش كنم ...بنظر من اينطور آدما مريضن ... من وقتي خطمم اوايل عوض كردم كم محلي كردم اما به خدا ...يا جلوي دانشگاه بود يا جلوي خونمون ...بالاخره ما آدمي ... انسانيم ...وقتي يكي اينطور منو دوست داره من نه دلم مي آد بهش بي احترامي كنم نه قلبشو بشكونم...الا نم هر بگيد مي كنم
    ولي آيا اين انصافه اينطور جدا شيم
    من يه چيزي برام عجيب ... وقتي پدرش و مادرش فهميد ما رابطه جنسي داشتيم ...چرا شكايت نكردن.... البته غرورمو شكوندن
    اما چرا يه سيلي به گوشم نزدن؟؟؟
    با جواب هاي مكرر منفي
    خانواه من هم ديگه كوتاه نميآن
    شرايط من فكر نكنم بهتر از اون باشه
    من بدون اون نمي تونم
    من مردم نه نامرد
    نمي خوام دست هيچ مردي بهش بخوره
    خود من 5 جلسه پدرش ديدم گفتم جونمو ميدم گفتم زندگيمو بهش ميدم بزاريد بياييم خواستگاري اما هردفعه بدتر مي شد ...هر چي من جلو مي رفتم اون بيشتر عقب مي زد ...من اهل خيانت نيستم ...احساس عذاب وجدان مي كنم...دور ور من آدم هايي بودند
    كه رابطه جنسي براشون شده عادي بود شده كار هر روزشون ...اما من نمي تونم خودم با كسي باشم
    شايد بگيد دوست شو فراموش كن
    بله
    من مطئنم كه رابطمو با كس ديگه اي شروع كنم به مرور ايشون در ذهن من كمرنگ تر مي شن
    اما اينكار نمي كنم...
    منتظرش مي مونم تا چند سال
    اگه فهميدم ازدواج كرد
    بورس مي گيرم براي ادامه تحصيل مي رم
    نميدونم مغزم قفل كرده
    چيكار بايد كنم ؟؟؟ نميگم من مقصر نيستم
    اصلا من مقصر ...اشتباه كردم
    اما اين اشتباه من انقدر بزرگ بوده كه به ايجا ختم شه
    باشه منتظر مي شينم
    تا يه روزي خبري بشه
    هر روز كه ميگزره بيشتر مطمئن ميشم كه ديگه بر نميگرده
    چكار كنم ... زمان هر چي بگذره احساس بدتري مي كنم

    و اينكه بدونيد از روي دلسوزي ايشون انتخاب نكردم ....به خدا دوسش دارم ....اونم تا 1 ماه پيش مطمئن هستم منو دوست داشت به خدا داشت.. شكي ندارم اما الان نمي دونم
    يعني متنفر از من ؟؟؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید mohammad mahdi تشکرکرده است .

    mohammad mahdi (پنجشنبه 19 مرداد 91)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت

    سلام دوست عزیز.به همدردی خوش اومدی.

    ازظهر دل دل بودم بنویسم برات یا نه.

    من حتي يكبار ديگه با پدرش قرار گذاشتم و گريه ام كردم اما بي فايده بود ... گوشيشم خاموشه. خلاصه هيچ دسترسي بهم نداريم
    اون كه ميگفت بدون تو نميتونم ...ما حتي خونه هم بوديم البته زماناييكه خوانوادمون نبود.....رابطه احساسي ما خيلي بهم نزديك بود و رابطه جنسي هم داشتيم ...هم مادرش و هم پدرش ... .به ياسمين شك كردن و اونو بردن دكتر...و فهميدن كه رابطه داشتيم با هم و پدرش هم بهم گفت تو در حق من نامردي كردي ولي به خدا هر چي بوده 2 طرفه بوده ... و گفت ياسمين اگه بميره بتو نميدم
    من بايد چكار كنم... دستم به هيج جا بند نيست
    وقتی رابطه ازحد مجازش فراتر بره نتیجش میشه همین که دختر و پسر جزخودشون و اون وصلت بینشون به هیچی دیگه فکر نکنن.

    مادری که یه عمر زحمت کشیده نگران دخترشه و میخواد به رابطتون نظارت کنه..تو میگی من اهل سوء استفاده نیستم و بهت برمیخوره که چرا میخواد مراقبتون باشه اما از اونور قولتو زیر پا میذاری.

    پدری که تصمیم داشته بهتون کمک کنه اما...

    چرا متوجه نیستین چیا ازبین رفته؟مسئله صرفا بکارت یه دختر نیست..مسئله غرور پدر هست که لگدمال شده..پدری که یه عمر تلاش کرده تا با ابرو زندگی کنه یه دفعه میبینه یه پسر و دخترش تموم خط قرمزای زندگیشو زیرپا گذاشتن و یه دفه دنیا براش تیره و تار میشه..

    اعتماد و غرور اون پدر و مادر ازبین رفته.چیزی که خیلی مهمه.

    سالها از دخترت مراقبت کن و اونوقت حالا......

    من يه چيزي برام عجيب ... وقتي پدرش و مادرش فهميد ما رابطه جنسي داشتيم ...چرا شكايت نكردن.... البته غرورمو شكوندن
    اما چرا يه سيلي به گوشم نزدن؟؟؟
    انتظار غربتی بازی ازشون داشتی؟
    من درک میکنم چه حالی داشتن..یه جور شوک.

    میخوای دخترشون که افسار احساسش پاره شده و با هر تقی به توقی خودکشی می کنه رو بدن دست پسری که تموم ذره ذره زحمات چندین سالشونو زیر پا گذاشته؟

    ازدواج که بچه بازی نیست که با من بمیرم و تو بمیری درست بشه.

    اگه طالب ازدواج با اون دختری بشکن..غرورت کاذبتو..همون که نمیذاره رنج پدرشو ببینی و تموم فکر و خیالت فقط خودت باشی و اون دختر..

    تنها راه برگشت تغییر واقعی هست و برگردوندن اعتماد خونواده اون..و این به شرط اینه که عاقل و بالغ باشی و نخوای با اه و زاری دخترشونو ازچنگشون (به زعم اونا ) در بیاری.و اولین قدم درک درست اشتباهته.و پذیرش عواقب اشتباهتون.

    کمی عمیقتر به مسائل نگاه کن.

    امیدوارم اون دختر هم ازاین فرصت برای عاقل شدن استفاده کنه.

    موفق باشی

  14. 9 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (چهارشنبه 11 مرداد 91)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آبان 91 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1391-5-09
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    852
    سطح
    15
    Points: 852, Level: 15
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 73 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت

    ممنون از زاهنماييتون اينكه گفتيد
    میخوای دخترشون که افسار احساسش پاره شده و با هر تقی به توقی خودکشی می کنه رو بدن دست پسری که تموم ذره ذره زحمات چندین سالشونو زیر پا گذاشته؟

    ببينيد من از مادرش خواستم به شوهرش بگه اما نگفت ...در ضمن شما جوري مي گيد كه انگار به زور رابطه جنسي ازش خواستم تو اون شرايط آدم اصلا نمي تونه تصميم بگيره ...چي درسته چي غلط
    الان من دنبال مقصر نيستم ....دنبال راه حلم كه شما هم نگفتيد چكار كنم ... واينكه گفتيد اعتماد و غرور اون پدر و مادر ازبین رفته
    من از اول به مادرش گفتم كه جلوي دخترش بگيره
    الان تازه يادشون افتاده كه دختري هم دارن
    در ضمن تو رابطه جنسي درسته بايد مديريت مي كردم اما نشد و اينكه من مقصرم نه ...هر چي بوده 2 طرفه بوده
    به هر حال غرورمم خيلي شكسته
    حال راه حل چيه؟؟
    اصلا من مقصر
    بازم ممنون

    دوستان از همتون ممنونم

    شرايطم كه خيلي خوب ...اصلا الان همه چي خوش مي گذره...بي خيال اون دختر ....مي رم دنبال يكي ديگه
    چيزي كه زياد دختر ... رابطه جنسي برقرار مي كنم....بعد كنارش مي زارم...باز مي رم سراغ يكي ديگه

    خوبه اينطوري ..... نه به خدا من آدمش نيستم ... چرا كسي دركم نمي كنه...

    اصلا من مقصر ..... چكار بايد كنم

    زمان هيچي حل نمي كنه


  16. 3 کاربر از پست مفید mohammad mahdi تشکرکرده اند .

    mohammad mahdi (چهارشنبه 11 مرداد 91)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت

    دوست عزیز من دنبال متهم کردن شما نیستم و دقیقا هر اتفاقی که افتاده دو طرفه بوده و هر دوتون باید پیامد رفتارتونو ببینید..اگه رنجی میبرید پیامد انتخابتون بوده.

    ببينيد من از مادرش خواستم به شوهرش بگه اما نگفت ...در ضمن شما جوري مي گيد كه انگار به زور رابطه جنسي ازش خواستم تو اون شرايط آدم اصلا نمي تونه تصميم بگيره ...چي درسته چي غلط
    لابد اونم دلایل خودشو داره..ما نمیتونیم هنوزحرفای اون خانومو نشنیده حرفی بزنیم.
    نه من اینجوری که شما میگید نگفتم.

    واينكه گفتيد اعتماد و غرور اون پدر و مادر ازبین رفته
    من از اول به مادرش گفتم كه جلوي دخترش بگيره
    الان تازه يادشون افتاده كه دختري هم دارن
    پس با این حساب اصلا والدین اون مقصرن..اره؟
    بگذریم..بگذریم.

    من راه حل رو گفتم اما شما سرسری خوندی..قدم اول اینه که بپذیری اشتباه کردین..نه ازسرلجبازی...شما دو تا ادم عاقل و بالغ اشتباه کردین و الان باید تبعاتشو قبول کنین..همین رنج.

    اگه من ازحال و احوال پدر و مادرش گفتم خواستم بدونی جریان چیه؟

    الان شما بذار یه مدت زمان بگذره...بعد ارو اروم خونوادتو راضی کن..خودتو اروم کن..و منطقی برو خواستگاری..اشتباهتو قبول کن و ازشون عذر بخواه.
    نیازنیست گریه زاری کنی..نیازنیست بگی بدون اون میمیرم.رفتارای هیجانی اوضاع رو بدتر میکنه.فقط مردونه پای جبرانش بایست..
    بعدش اونا هم حق دارن فکر کنن و به خواستگاریت جواب مثبت یا منفی بدن..شما سهم خودت رو درست انجام بده و بقیشو بسپار به خدا.

    موفق باشی

  18. 6 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (شنبه 21 مرداد 91)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آبان 91 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1391-5-09
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    852
    سطح
    15
    Points: 852, Level: 15
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    73

    تشکرشده 73 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت

    بازم ممنون از شما

    اما مي دونم وقتي از خودش خبري نيست
    با خانوادم كه راضي هم بشن بريم اونجا
    كه بماند به خانواده ما پدرش گفته پاتون خونه ما نگذاريد

    ودر كل بريم و خود دختر اونجا بگه نه
    و با اين حال كه من واقعا دوسش دارم
    اونموقع چي براي من مي مونه
    نه زمان اونو از من دور مي كنه

    در ضمن ببخشيد اگر بنده تند رفتم

    دوسش دارم ....آخه من به كمك اون هم احتياج دارم

    دوستان

    راستش ديگه اميدي ندارم
    بيخيال

    راهي نيست

    ختده داره اما مرگ برام بهتره
    من خيانت كردم

    نمي تونم به خدا نمي تونم ادامه بدم
    شايد براتون حرفم بچگانه بياد..
    اما از ته دلمه
    من كثيفم
    من پستم
    من هرزه ام
    براي چي دارم زندگي مي كنم

    منو باش فكر دكترا گرفتنم مي كنم
    من دار بزنن بهتر از اينكه اينجا راست راست نفس بكشم

  20. کاربر روبرو از پست مفید mohammad mahdi تشکرکرده است .

    mohammad mahdi (یکشنبه 15 مرداد 91)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.