به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    واقعاً سر در گمم ؟

    سلام دوستان عزیز
    من به تازگی با این سایت آشنا شدم و از این بابت خوشحالم ، از اینکه دوستان خوبی مثل شما در کنارم دارم لذت میبرم .
    مشکلی که واقعاً منو سر در گم کرده اینه که نمیدونم چکار کنم ؟
    اول اجازه بدید یه کم از خودم بگم
    من 26 سالمه
    کارمندم و از لحاظ مالی مستقل و در وضعیت مای و اجتماعی خیلی خوبی به سر میبرم
    از یه خونواده تا حدودی سنتی و مذهبی
    و خودم هم پایبند به هر چیزی که واقعاً بهش اعتقاد دارم
    5/1 سالی میشه که با پسری آشنا شدم و از ماه 6 آشناییمون حس کردیم میتونیم برای هم زوج خوبی باشیم با شناختی که از هم پیدا کرده بودیم
    من لیسانس هستم و ایشون هم لیسانس دارن و 27 سالشونه
    من فرزند اول خانواده هستم و طوری بوده که همیشه یک طرف مسائل ونظردهنده تو خونه من بودم، کاملاً خود ساخته و مستقل و تو زندگیم به هر چی که خواستم رسیدم و واقعاً برای رسیدن با اونها از جون و دل و چشم پوشی از خیلی از خواسته هام مایه گذاشتم
    اون فرزند 2 خانواده است و خیلی تحت نفوذ اونها
    از یه خانواده مذهبی و اصیل که به همه از بالا به پائین نگاه میکنند
    شرایط خودمون کاملا با هم مطابقت داره . شاید یه کم از لحاظ ظاهری اونم خیلی کم شاید ایشون بهتر از من باشه ولی در کل منم دختر جذابی هستم
    یکی از موضوعاتی که منو آزار میده همینه
    اون اوایل یکبار گفت : با اینکه معیارهام قبلاً با الان فرق داره ولی تو واقعاً به دلم نشستی و حس میکنم همون نیمه دیگر منی
    اینم بگم که ایشون یکبار در دوران دانشجویی اش که شهر دیگری تحصیل میکردن یه مورد عاطفیه دیگه هم داشتن که به خاطر بیماریه ms اون خانوم ،رابطشون حتی قبل از مطرح شدن در خانواده و خواستگاری تمام شده
    منم قبلاً یکبار این تجربه رو داشتم و بعد از 2 سال که اون آقا با خانوادش اومد خواستگاریم وقتی با چشم غره مادرش نتونست شربتش رو بخوره
    برای خودم اون بتی که از اون ساخته بودم شکست و نهایتاً بعد از تمام مخالفتهای خانواده ها ، مجبور شدیم که منصرف بشیم .
    که من 3 ماه تمام افسردگی داشتم و زیر نظر روانپزشک و روانشناس
    تا اینکه با این آقا که یکی از همکاران دختر عمه ام بود آشنا شدم
    اوایل هیچ حسی نداشتم
    حتی اینو وسیله های میدونستم برای انتقام گرفتن از تمام مردا و حسم این بود که همشون مثل همن و لایق عشق ورزی و دوست داشتن نیستن
    تا جایی که میتونستم اذیتش میکردم و حرفهایی رو میزدم که که قلباً اعتقادی بهش نداشتم تا هم اونو محک بزنم و هم عقده های خودمو خالی کنم
    البته ایشون اصلاً نمیدونه که من قبلاً یک شکست عشقی و عاطفی داشتم
    اون واقعاً مهربون بود و همه جوره با من کنار میومد و همیشه اون بود که کوتاه میومد
    طوری که من فکر میکردم زیادی خوب و مهربونه و به خودشم میگفتم
    اونم میگفت کاش میدونستی که چقدر برام ارزش داری و دوست دارم
    تا اینکه بعد از 5 ماه حس کردم منم کم کم دوسش دارم
    البته در این مدت از ماه دوم به بعد با اینکه علاقه قلبی نداشتم میگفتم که دوسش دارم
    و بالاخره تصمیم گرفتیم که آینده مشترکی رو با هم داشته باشیم
    دوست داشت مدام کنار هم باشیم ، با هم حرف بزنیم
    با هم بیرون بریم
    و طاقت یه لحظه ناراحتی و دلخوری منو نداشت
    بگذریم حالا بعد از 5/1 سال با رفتار های فعلی که ازش میبینم حس میکنم ما به درد هم نمیخوریم
    من واقعاً دوسش دارم و اگه یه روز صداشو نشنوم و هر هفته نبینمش بیقراری میکنم و حس دلتنگی منو از پا در میاره
    بعد از عید امسال رفتارش خیلی تغییر کرده
    اونی که اگه هر روز منو نمیدید با کوچکترین بحث و مشکلی قهر میکنه و تا من تماس نگیرم تماس نمیگیره
    در ضمن خانوادشو در جریان گذاشته تا برای خواستگاری اقدام کنن
    ولی خانوادش به کل مخالفند ، نه اینکه منو میشناسند نه
    فقط به این خاطر که انتخاب خودشه و اونا خودشون رو تافته جدا بافته میدونن
    در صورتی که از لحاظ مالی دریک سطحیم و حتی شاید ما بهتریم
    از لحاظ کاری و مالی هم خودم از اون آقا بهترم
    ولی خونوادش حتی حاضر نیستن یکبار به خودشون زحمت اومدن و آشنائی با خانواده منو بدن
    و از اونجا که من قبلاً یه تجربه تلخ داشتم دیگه حوصله این یکی رو نداریم
    واقعاً دیگه تحمل ندارم که دوباره بعد از کلی کشمکش و اعصاب خردی دوباره آخرش هیچ
    و حس میکنم این آقا این اواخر خیلی طلبکارانه با من رفتار میکنه ، مثل اینکه داره لطف میکنه به خاطر من با خانوادش درگیرشده
    در صورتی که منم در این مدت همه خواستگارامو رد کردم و حتی بهشون فکر نکردم و با خانوادم سر این موضوع درگیر بودم
    رفتارش به کل عوض شده
    اعتراض هم میکنم میگه یه کم شرایط منو درک کن ، گاهی هم میگه میخوام مثل خودت رفتار کنم تا ببینی من چی کشیدم به قولی تلافی میکنه
    ولی به نظر من رفتاراش بچگانه ست
    اگر اون اوایل من همچین کاری رو میکردم به خاطر عدم علاقه بود ولی حالا که من اونطور نیستم و در کنار اینهمه مشکلات، خودمون مقابل هم ایستادیم به جای اینکه کنار هم باشیم
    یا مشغله کاریشو بهونه میکنه یا درگیری با خانوادشو
    که البته حس میکنم همش بهانه است
    حس میکنم نه دیگه خودم براش اهمیت دارم و نه خواسته هام
    حس میکنم میخواد از من دور باشه
    گاهی احساس میکنم کس دیگه ای توی زندگیش هست واسه همین دنبال بهانست تا من خودم خسته بشم و برم
    من ازش خواستم و گفتم اگه اینطوره بهم بگو
    گفتم: شاید دوستت داشته باشم ولی شخصیت و عزت نفسمو بیشتر از تو دوست دارم
    اونم کلاً رد کرد و گفت تو واقعاً بدبینی و به من اعتماد نداری
    تو لحظاتی که به حضورش و حرفاش نیاز دارم نیست
    و من با خودم به این نتیجه رسیدم اگه هم بودن و هم نبودنش باعث اعصاب خردیت میشه خوب از زندگیت حذفش کن تا ناراحتیه نداشتنشو بکشی و بعد از یه مدت خودت رو با شرایط زندگیت وفق بدی
    نیمدونم چکار کنم
    کارم فقط گریه است
    شبها تا صبح نمیتونم بخوابم
    فقط میخوام تنها باشم
    تو محل کارم حوصله کار کردن ندارم
    به هیچ کس هم نمیتونم بگم چمه؟
    نمیدونم باید بهش چی بگم ؟
    ازش چی بخوام؟
    اون همیشه خودشو طلبکار میدونه و من از این وضعیت خسته شدم
    لطفاً کمکم کنید
    عروس اولشون از دست مادر این آقا 5 ماهه قهر کرده و رفته خونه پدرش و با اینها مدام مشکل داره
    عروسی که از هر لحاظ به اینها و خانواده اش سر هست
    و کسی هستش که انتخاب خانواده بوده و وصلت با خانواده عروسشون جز افتخارات اینها محسوب میشده
    و حالا بعد از 2 سال کارشان تا اینجا پیش رفته
    و حتی برادرش میخواد که خانومش رو به خونش برگردونه ولی پدر و مادر این آقا مقاومت میکنن و این اجازه رو نمیدن
    من وقتی این رفتار ها رو از خونوادش میبینم واقعا دچار تردید میشم
    که حتی اگه ما ازدواج هم بکینم با این دخالت مادر این آقا و نفوذی که روی بچه هاشون دارن از اونجایی که انتخاب اونا نبودم با من چه رفتاری خواهند داشت
    از روز اول هم به اون آقا گفتم که من نمیخوام خانوادت با کوچکترین نارضایتی و بی میلی به خونه ما بیان
    برای همین حس میکنم ما به درد هم نیمخوریم
    از طرفی اصلا نمیتونم کنارش بذارم
    ما تو این 5/1 ساله همه کارهامون با هم بوده
    با هم برای ارشد درس خوندیم
    با هم کلاس رفتیم
    با هم یک دانشگاه رو انتخاب کردیم
    با گریه های هم گریه کردیم
    و با شادی های هم خندیدیم
    ووقتی به اون دوران 3 ماه افسردگیم فکر میکنم
    میترسم
    از تنهایی
    از اینکه دیگه نتونم هیچ مردی رو دوست داشته باشم
    از اینکه نتونم ازدواج مناسب داشته باشم
    ما روحیاتمون مثل همه و مطمئنم با هم خوشبخت میشم ولی خانوداش چی؟
    کمکم کنید
    در ضمن تمام دوستانم ازدواج کردن و حتی مادر هم شدن
    دوستانی که همیشه از لحاظ درسی و خانوداگی من به اونها سر بودم و موقعیت فعلیم هم اصلا قابل مقایسه با اونها نیست از من جلوتر افتادن
    احساس سرخوردگی میکنم
    خیلی عقب موندم
    به شدت احساس تنهایی میکنم
    بعد از خدا امیدم به شماست تا راه حل مناسبی رو پیشنهاد کنید
    ممنونم

  2. کاربر روبرو از پست مفید سارا-ف تشکرکرده است .

    سارا-ف (جمعه 24 خرداد 87)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 09 مهر 89 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1386-11-13
    نوشته ها
    952
    امتیاز
    20,283
    سطح
    89
    Points: 20,283, Level: 89
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,946

    تشکرشده 1,965 در 675 پست

    Rep Power
    112
    Array

    RE: واقعاً سر در گمم ؟

    سلام خوش آمديد

    من مجبورم رك حرف بزنم ببخشيد قبلا عذرخواهي مي كنم

    اما خانم سارا شما خيلي خيلي حساس و زودرنج هستيد ، شما فقط خودتون رو مي بينيد و داريد يه طرفه به قاضي مي ريد ، من خوب مي تونم درك كنم كه سير ارتباط شما چگونه بوده و چگونه خواهد شد ...... ببنيد خانم سارا اين جوان در اين كه شما رو دوست داره و مي خواد هيچ شكي درش نيست و خودتون اينو بهتر مي دونيد اولا شما در ابتدا اون رو خيلي اذيت كرديد و اون هم چون اوايل شور و اشتياق داشت هر چند هنوز هم داره خب ناز شما رو مي كشيده ولي بايد اينو بدونيد اون الان در فكر چاره اي هست تا به شما برسه اما شما از ايشون انتظار داريد كه مثل گذشته دائم در تماس باشه و وقت و بيوقت باهم باشيد ، اين رفتار شما جز سردي و خستگي و فشار رواني چيزي براي ايشون نداره اون الان فكرش مشغوله كه چطور مشكلات رو از سر راه برداه چطور خانوادش رو راضي كنه و شما بايد با مهرباني و دلسوزي بيشتري با ايشون همدردي كنيد نه اينكه ايشون رو تحت فشار قرار بديد ، ازتون در خواست دارم مدتي ايشون رو كمتر اذيت كنيد و بزاريد با فكر باز تصميماتش رو بگيره و مطمئن باشيد اگه قسمت باشه و خود شما با افكارتون همه چي رو خراب نكنيد اين ازدواج صورت خواهد گرفت چون با چيزايي كه شما مي گيد شما دونفر همخواني خوبي با هم داريد و مشكل خانواده هم اگه شما بزاريد اين آقا در آرامش باشه بهتر مي تونه با خانواده خودش در مورد شما كنار بياد ، پس سعي كنيد اين همه حساسيت نشون نديد و يادتون باشه هيچ وقت تا زماني كه چيزي رسمي نشده اين همه وابستگي بين دو نفر نبايد ايجاد باشه چون امكان هر گونه جدايي هست ، سعي كنيد افكارتون رو در مورد ازدواج تغيير بديد و بازم ميگم ازحساسيتهاي خودتون كم كنيد و بپذيريد كه ديگران هم دغدغه فكري و مشكل دارن و اينقدر در اين مسئله خودخواه نباشيد اون شما رو دوست داره و دنبال راهي است كه شما رو به دست بياره ولي مطمئن باشيد اگه بخواييد اينگونه رفتار كنيد خداي ناكرده اون رو هم از دست خواهيد داد .

    بازم از حضورتون معذرت خواهي مي كنم و اميدوارم هر چه زودتر مشكلات حل بشه

  4. کاربر روبرو از پست مفید erfan25 تشکرکرده است .

    erfan25 (جمعه 24 خرداد 87)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً سر در گمم ؟

    برادر خوبم آقا عرفان ازت ممنونم که اینقدر زود پست من رو خونده و راه حل دادید و خوشحالم از اینکه یک مرد از دید خودش داره این موضوع رو تحلیل میکنه
    شاید اینطوری بهتر بتونم با قضایا کنار بیام
    باور کنید در این 5 ماهی که قضیمون مطرح شده منم سعی کردم کنارش باشم و همراهیش کنم ولی اون داره روز به روز توقعش رو بالا میبره
    باور کنید رابطمون رو به یک سوم قبل کاهش دادم
    هم برای خونوادش ایجاد حساسیت نکنم و هم خودش بتونه کمک کم با مشکلاتش کنار بیاد
    ولی حالا در مقابل حداقل خواسته هام هم مقاومت میکنه
    این اواخر مگه کاری داشته باشه که بخواد منو ببینه و کمتر بوده صرفاً واسه دیدار بوده باشه
    حرف شما رو قبول دارم که تا زمانیکه این رابطه رسمی نشه من نباید حساب 100% رو این موضوع کنم
    ولی ما سعی کردیم رابطمون همیشه سالم و پاک بمونه و خط قرمز ها رو تعیین کردیم
    شاید به نظر خیلی ها اصلاً این رابطه از لحاظ شرعی و عرفی درست نباشه ولی من خودم به عنوان یک انسان بالغ که در عین حال پایبند به اعتقاداتم هستم همچین حسی رو ندارم
    ازت ممنونم که رک و پوست کنده حرفتونو زدید
    و من نه تنها ناراحت نشدم بلکه خوشحالم از اینکه یک نفر محکم و رو راست با من حرف زد
    اینم بگم که بر خلاف حساسیتهای دخترانه ای که دارم و فوق العاده زود رنج هستم
    خیلی از روحیاتم در اجتماع کاملاً مردانه است
    ازت ممنونم و خوشحال میشم بازم منو از نظرات خوبتون بهره مند کنید
    سارا

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 09 مهر 89 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1386-11-13
    نوشته ها
    952
    امتیاز
    20,283
    سطح
    89
    Points: 20,283, Level: 89
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,946

    تشکرشده 1,965 در 675 پست

    Rep Power
    112
    Array

    RE: واقعاً سر در گمم ؟

    منم از شما ممنونم .

    سارا خانم انشاءالله گذر زمان همه چي رو حل خواهد كرد ، پس ازتون خواهش مي كنم يه مدت تو همين تالار كه سرشار از آرامش و احساس هست گشت بزنيد و مطالب مربوط به ازدواج و خانواده رو مطالعه بفرماييد همچنين از بخش آرامش و مطالب اون هم استفاده كنيد تا ديگر دوستان هم شما رو راهنمايي كنند من هم باز مزاحمتون خواهم شد ...

    موفق باشيد

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 13 بهمن 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    582
    امتیاز
    6,583
    سطح
    53
    Points: 6,583, Level: 53
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    564

    تشکرشده 574 در 212 پست

    Rep Power
    74
    Array

    RE: واقعاً سر در گمم ؟

    سلام ساراجان .من هم حرفهای اقا عرفان را تایید می کنم و امیدوارم یه کمی صبر و محبت بیشتری را چاشنی احساساتت کنی و توکلت به خدا باشه. می دونم الان عصبانی هستی چون بعد اینهمه مدت دلیلی برای بی وفائی و بداخلاقی نمی بینی .منم همین مشکلو داشتم و تو بخش خشم(البته خیلی کلی و سربسته /چون واقعا حالی برام باقی نمونده بود بیشتر توضیح بدم /مطرح کردم )اولش از حرفها ی اقا عرفان خیلی دلخور شدم(باز جواب تو رو خیلی ملایمتر دادن).ولی وقتی یه کمی شرایط طرفمو در نظر گرفتم با توجه به اینکه حرفهای ما به جاهای حساسی هم کشیده شده بو دو یه هفته ای می شدباهاش قطع رابطه کرده بودم و و هنوزم هیچ رابطه ای نداریم حرف اخرشو تقریبا" دارم به فراموشی می سپارم .وبه نوعی با مشغول کردن خودم دارم از فکر پیله کردن ذهنی به این قضیه بیرون می یام. منم مثل تو تویه برزخی گیر افتادم که نمی دونم آخرش چی میشه .ولی میدونم جدایی چاره کار نیست و هر چی بیشتر بخواهی بهش توجه کنی بیشتر خوردت میکنه .واقعا" یه مدتی بگذار تو حال خوش باشه تا نتیجه سرمایه گذاری عاطفیت بعد اینهمه مدت هدر نره.برات ارزوی وفقیت و آرامش میکنم!

  8. کاربر روبرو از پست مفید niloofar 25 تشکرکرده است .

    niloofar 25 (شنبه 25 خرداد 87)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً سر در گمم ؟

    نیلوفر عزیزم سلام
    ازت ممنونم که وقت گذاشتی و راهکار دادی
    امیدوارم که مشکل شما هم با توکل به خدا به زودی زود حل بشه .
    نمیدونم ایراد کار از کجاست ؟ از ماست که توقع زیادی داریم یا سرمایه گذاری بیش از اندازه کردیم یا از انهاست که تغییر رویه دادن
    ولی به قول آقا عرفان زمان تعیین کننده ست
    پس با امید به خدا و صبرو شکیبایی منتظر میمونیم
    منم الان 3 روزی هست که تماسی نگرفتم و جواب هم ندادم . چون از دستش اونقدر دلخورم که اگه با هم حرف بزنیم جز جر و بحث هیچ نتیجه دیگه ای نداره
    به یادتم و برات دعا میکنم
    خواهش میکنم دعای خیرتون رو هم از من دریغ نکیند
    واقعاً از آقا عرفان و شما ممنونم که تو این اوضاع روحی به دادم رسیدید
    چون داشتم داغون می شدم ولی با حرفاتون آرومم کردید
    موفق و موید باشید
    سارا

  10. کاربر روبرو از پست مفید سارا-ف تشکرکرده است .

    سارا-ف (شنبه 25 خرداد 87)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً سر در گمم ؟

    راستی نیلوفر جان اگه ممکنه لینک مربوط به پست مشکل خوتون رو برام اینجا قرار بدید تا منم از نظرات دوستان در مورد مشکل شما استفاده کنم
    چون هر چی گشتم بخش مربوط به خشم رو پیدا نکردم
    آريالای سنگ تراشان ممنون میشم اگه در این رابطه و مشکلم کمکم کنید
    چون واقعاً سر درگم و بلاتکلیفم و دیگه انرژی و تحملی برام نمونده
    منتظر راهنمائی های قشنگتون هستم
    قربان شما
    سارا

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً سر در گمم ؟

    جناب آرقای سنگ تراشان ممنون میشم در این مورد نظرتون رو بیان کنید و منو راهنمائی بفرمائید
    با تشکر

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1387-3-23
    نوشته ها
    390
    امتیاز
    6,183
    سطح
    51
    Points: 6,183, Level: 51
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    202

    تشکرشده 210 در 101 پست

    Rep Power
    55
    Array

    RE: واقعاً سر در گمم ؟

    سلام سارا جان
    به نظر من همین طور که خودت تصمیم گرفتی باهاش صحبت نکنی درسته فقط یک بار بهش بگو که نمی خوای مزاحمش بشی تا اون بتونه مشکلاش رو حل کنه و راه حلی پیدا کنه...
    دیگه هم نیازی نیست زیاد موضوع رو کشش بدی چون ممکنه دلخوری پیش بیاد و دلاتون از همدیگه دور بشه توی این مدت هم فکر می کنم آشنایی لازم برای ازدواج بوجود اومده و همین کافیه...
    زیاد بهش فکر نکنید نهایتش اینه که دوست داشتن و تواناییش رو نشون می ده یا خدایی نکرده اونه اون طوری که نباید بشناسی می شناسی البته مورد دوم رو همین طوری گفتم جدی نگیر..
    و در آخر اینکه وابستگی در این شرایط اصلا درست نیست سعی کن فقط دوستش داشته باشی همین
    باشه عزیزم...
    موفق و پیروز باشی


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.